دل من چون صدف باشد خيال دوست در باشد ز شيرينى حديش شب شكافيدست جان را لب غذاها از برون آيد غذاى عاشق از باطن سبك رو همچو پريان شو ز جسم خويش عريان شوصلاح الدين به صيد آمد همه شيران بود صيدش صلاح الدين به صيد آمد همه شيران بود صيدش
كنون من هم نمي گنجم كز او اين خانه پر باشد عجب دارم كه مي گويد حدي حق مر باشد برآرد از خود و خايد كه عاق چون شتر باشد مسلم نيست عريانى مر آن كس را كه عر باشدغلام او كسى باشد كه از دو كون حر باشد غلام او كسى باشد كه از دو كون حر باشد