بگذشت مه روزه عيد آمد و عيد آمد آن صبح چو صادق شد عذراى تو وامق شد شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شكر آمد جان از تن آلوده هم پاك به پاكى رفت از لذت جام تو دل ماند به دام تو بس توبه شايسته بر سنگ تو بشكستهباغ از دى نامحرم سه ماه نمي زد دم باغ از دى نامحرم سه ماه نمي زد دم
بگذشت شب هجران معشوق پديد آمد معشوق تو عاشق شد شيخ تو مريد آمد شد سنگ و گهر آمد شد قفل و كليد آمد هر چند چو خورشيدى بر پاك و پليد آمد جان نيز چو واقف شد او نيز دويد آمد بس زاهد و بس عابد كو خرقه دريد آمدبر بوى بهار تو از غيب دميد آمد بر بوى بهار تو از غيب دميد آمد