601. آن عشق كه از پاكى از روح حشم دارد
602. آن كس كه تو را دارد از عيش چه كم دارد
603. گويند به بلا ساقون تركى دو كمان دارد
604. هرك آتش من دارد او خرقه ز من دارد
605. اى دوست شكر خوشتر يا آنك شكر سازد
606. با تلخى معزولى ميرى بنمى ارزد
607. اى دل به غمش ده جان يعنى بنمى ارزد
608. ايمان بر كفر تو اى شاه چه كس باشد
609. در خانه غم بودن از همت دون باشد
610. نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
611. اى خفته شب تيره هنگام دعا آمد
612. بگذشت مه روزه عيد آمد و عيد آمد
613. اى خواجه بازرگان از مصر شكر آمد
614. آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
615. خواب از پى آن آيد تا عقل تو بستاند
616. چونى و چه باشد چون تا قدر تو را داند
617. چشم از پى آن بايد تا چيز عجب بيند
618. چون جغد بود اصلش كى صورت باز آيد
619. آن صبح سعادت ها چون نورفشان آيد
620. از سرو مرا بوى بالاى تو مي آيد