عاشق به سوى عاشق زنجير همي درد تقصير كجا گنجد در گرم روى عاشق تا حال جوان چه بود كان آتش بي علت صد پرده در پرده گر باشد در چشمى مرغ دل هر عاشق كز بيضه برون آيد اين عالم چون قيرست پاى همه بگرفتهشمس الحق تبريزى هم خسرو و هم ميرست شمس الحق تبريزى هم خسرو و هم ميرست
ديوانه همي گردد تدبير همي درد كز آتش عشق او تقصير همي درد دراعه تقوا را بر پير همي درد ابروى كمان شكلش از تير همي درد از چنگل تعجيلش تأخير همي درد چون آتش عشق آيد اين قير همي دردپيراهن هر صبرى زان مير همي درد پيراهن هر صبرى زان مير همي درد