نوميد مشو جانا كاوميد پديد آمد نوميد مشو گر چه مريم بشد از دستت نوميد مشو اى جان در ظلمت اين زندان يعقوب برون آمد از پرده مستورى اى شب به سحر برده در يارب و يارب تو اى درد كهن گشته بخ بخ كه شفا آمد اى روزه گرفته تو از مايده بالاخامش كن و خامش كن زيرا كه ز امر كن خامش كن و خامش كن زيرا كه ز امر كن
اوميد همه جان ها از غيب رسيد آمد كان نور كه عيسى را بر چرخ كشيد آمد كان شاه كه يوسف را از حبس خريد آمد يوسف كه زليخا را پرده بدريد آمد آن يارب و يارب را رحمت بشنيد آمد وى قفل فروبسته بگشا كه كليد آمد روزه بگشا خوش خوش كان غره عيد آمدآن سكته حيرانى بر گفت مزيد آمد آن سكته حيرانى بر گفت مزيد آمد