شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد مستى سرم آمد نور نظرم آمد آن راه زنم آمد توبه شكنم آمد امروز به از دينه اى مونس ديرينه آن كس كه همي جستم دى من به چراغ او را دو دست كمر كرد او بگرفت مرا در بر آن باغ و بهارش بين وان خمر و خمارش بين از مرگ چرا ترسم كو آب حيات آمد امروز سليمانم كانگشتريم دادى از حد چو بشد دردم در عشق سفر كردم وقتست كه مى نوشم تا برق زند هوشم وقتست كه درتابم چون صبح در اين عالمبيتى دو بماند اما بردند مرا جانا بيتى دو بماند اما بردند مرا جانا
وان سيمبرم آمد وان كان زرم آمد چيز دگر ار خواهى چيز دگرم آمد وان يوسف سيمين بر ناگه به برم آمد دى مست بدان بودم كز وى خبرم آمد امروز چو تنگ گل بر ره گذرم آمد زان تاج نكورويان نادر كمرم آمد وان هضم و گوارش بين چون گلشكرم آمد وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد وان تاج ملوكانه بر فرق سرم آمد يا رب چه سعادت ها كه زين سفرم آمد وقتست كه برپرم چون بال و پرم آمد وقتست كه برغرم چون شير نرم آمدجايى كه جهان آن جا بس مختصرم آمد جايى كه جهان آن جا بس مختصرم آمد