بار دگر آن آب به دولاب درآمد بار دگر آن جان پر از آتش و از آب بار دگر آن صورت پنهانى عالم خورشيد كه مي درد از او مشرق و مغرب بار دگر آن صبح بخنديد و بتابيد بار دگر آن قاضى حاجات ندا كرد بار دگر از قبله روان گشت رسالت چون رفت محمد به در خيبر ناسوت از بيم ملك جمله فلك رخنه و در شد آرى لقبش بود سعادت بك عالم بگشاد محمد در خمخانه غيبى از بهر دل تشنه و تسكين چنين خونخاموش كن امروز كه اين روز سخن نيست خاموش كن امروز كه اين روز سخن نيست
وان چرخه گردنده در اشتاب درآمد در لرزه چو خورشيد و چو سيماب درآمد از روزن جان دوش چو مهتاب درآمد از لطف بود گر به سطرلاب درآمد تا خفته صدساله هم از خواب درآمد خيزيد كه آن فاتح ابواب درآمد در گوش محمد چو به محراب درآمد نقبى بزد از نصرت و نقاب درآمد وز بيم مسبب همه اسباب درآمد زان پيش كه اشخاص به القاب درآمد بسيار كسادى به مى ناب درآمد آن جام مى لعل چو عناب درآمدزحمت مده آن ساقى اصحاب درآمد زحمت مده آن ساقى اصحاب درآمد