مهتاب برآمد كلك از گور برآمد آنك از قلمش موسى و عيسيست مصور در هاون اقبال عنايت گهرى كوفت از تف بهارى چه خبر يافت دل خاك از بحر عسل هاش چه ديد آن دل زنبور در مخزن او كرم ضعيفى به چه ره يافت بى ديده و بي گوش صدف رزق كجا يافت نرم آهن و سنگى سوى انوار چه ره يافت بنگر كه ز گلزار چه گلزار بخنديد بى غازه و گلگونه گل آن رنگ كجا يافت در دولت و در عزت آن شاه نكوكار يك سيب بنى ديدم در باغ جمالش چون حور برآمد ز دل سيب بخنديد اين هستى و اين مستى و اين جنبش مستانشمس الحق تبريز چو اين شور برانگيخت شمس الحق تبريز چو اين شور برانگيخت
وز ريگ سيه چرده سقنقور برآمد از نفخه او دمدمه صور برآمد صد ديده حق بين ز دل كور برآمد كز خاك سيه قافله مور برآمد با مشك عسل گله زنبور برآمد كز وى خز و ابريشم موفور برآمد تا حاصل در گشت و چو گنجور برآمد كز آهن و سنگى علم نور برآمد وز سرمه چون قير چه كافور برآمد كافروخته از پرده مستور برآمد اين لشگر بشكسته چه منصور برآمد هر سيب كه بشكافت از او حور برآمد از خنده او حاجت رنجور برآمد زان باده مدان كز دل انگور برآمداز مشرق جان آن مه مشهور برآمد از مشرق جان آن مه مشهور برآمد