حضرت حمزه در جنگ اُحد - احد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

احد - نسخه متنی

رسول جعفریان، محمد صادق نجمی، اصغر قائدان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حضرت حمزه در جنگ اُحد

محمد صادق نجمي در شماره هاي پيشين، مطالبي درباره فضايل حضرت حمزه(عليه السلام) و شخصيّت معنوي آن بزرگوار از ديدگاه قرآن و حديث و نيز در مورد دفاع آن حضرت از اسلام و جانفشاني اش در صحنه هاي مختلف، به ويژه از نقش او در جنگ بدر آورديم.و اينك در اين بخش از بحث، از حضور آن حضرت در جنگ بدر و كيفيّت شهادتش سخن مي گوييم: از آنجا كه ارزيابي اهمّيت اين حضور، نيازمند بيان چگونگي جنگ اُحد مي باشد، پيش از بيان اصل موضوع، به ابعاد اين جنگ، به طور اجمال مي پردازيم: احد كجاست؟! كوه اُحُد، كه جنگ مهمّ اسلام و شرك در دامنه آن رخ داد، يكي از كوه هاي بسيار مهمّ و مشهور مدينه است و در پنج كيلومتري شمال شرقي اين شهر قرار دارد. اُحد گرچه از ديگر كوه ها جدا و مستقل است، ليكن به صورت سلسله جبالي با ده ها هزار كيلومتر طول و دو هزار كيلومتر عرض، طولاني ترين كوه در جزيرة العرب محسوب مي شود. نامگذاري اين كوه به «اُحد»؟! در تسميه و نامگذاري اين كوه به احد، نظريه هاي گوناگون نقل شده است، ولي مناسبترينش آن است كه اين كوه را، چون متوحّد و مستقل از كوه هاي ديگر است، اُحُد خوانده اند. فضيلت اُحد: 1 ـ روشن است كه آنچه در فضيلت مدينه گفته اند، شامل اُحد نيز هست; از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) احاديث فراوان درباره فضيلت مدينه نقل شده است; مانند: تفضيل و برتري اين شهر بر ديگر شهرها.

دعا كردن آن حضرت بر مردم اين شهر.

استشفا با خرماي آن و حرم بودن مدينه و نهي از صيد حيوانات و قطع درختان آن. چون اُحد در داخل محدوده مدينه است، مشمول همه اين فضايل نيز خواهد بود; زيرا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «مدينه از عير تا ثور حرم است.»1 و ثور كوهي است كه در پشت كوه اُحد قرار گرفته و اين حديث در واقع بيانگر حدّ شرقي و حدّ غربي مدينه مي باشد. 2 ـ احد كوهي است كه ما را دوست مي دارد... گذشته از فضايل عمومي، كه درباره كوه احد اشاره كرديم، درباره اين كوه به طور خاصّ نيز فضايلي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نقل گرديده كه يكي از آنها چنين است: «هذا جَبَلٌ يُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ».2 «اين (اُحد) كوهي است كه ما را دوست مي دارد و ما هم آن را دوست مي داريم.» درمفهوم اين حديث توجيهات مختلفي ذكر شده و بهترين توجيه آن است كه اين جمله مجازي است و مضاف در آن حذف شده است; مانند «واسئل القرية» و مراد از اُحد اهل آن است; يعني افرادي كه در كنار اين كوه به شهادت رسيده اند و پيكر خونين آنها در دامنه اين كوه به خاك سپرده شده، ما را دوست مي دارند و ما هم آنها را دوست مي داريم و بر شهادت و از خودگذشتگي آنان ارج مي نهيم و مسلمانان نيزبايدبه پيروي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تا قيامت در حفظ اين ارزش معنوي كوشا باشند. اين معني، با توجّه به اينكه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اين جمله را پس از جنگ احد و به هنگام مراجعت از سفر حج3 و در مراجعت از جنگ خيبر4 فرموده است مناسب به نظر مي رسد. قبر هارون در اُحد؟! ابن شبه حديثي نقل مي كند كه در آن آمده است: حضرت موسي همراه برادرش هارون به قصد زيارت خانه خدا حركت كردند و چون به منطقه مدينه رسيدند، از ترس يهود! در خارج شهر و در كوه احد به استراحت پرداختند و اين در حالي بود كه هارون سخت مريض بود و از دنيا رفت و موسي(عليه السلام) پيكر او را در همانجا دفن كرد.5 سمهودي پس از نقل گفتار ابن شبّه مي گويد: در كوه احد درّه اي است معروف به درّه هارون و عوام الناس خيال مي كنند قبر هارون در انتهاي آن است! سمهودي سپس اين مطلب را تضعيف مي كند و مي گويد: «وَهُوَ بَعيدٌ حِسّاً وَمَعْنيً».6 گفتني است در اين اواخر در بعضي از كتاب هاي فارسي كه از اين قبر خيالي (طبق نظريه سمهودي) سخن به ميان آمده، به هنگام استنساخ و چاپ، كلمه «قبر» به «قبّه» تبديل شده است و چون «قبّه» و «بقعه» داراي يك مفهوم اند، به تدريج همان كلمه بقعه را به كار برده اند و لذا براي بعضي از نويسندگان اين ذهنيّت به وجود آمده است كه «هارون» در كوه احد داراي «بقعه» و گنبد و بارگاه است.كه اگر اصل موضوع و دفن شدن وي در اين كوه صحّت داشته باشد، اينك بعد از هزاران سال از اين قبر و از اين بقعه نام و نشاني وجود ندارد. اينگونه است كه بعضي از مطالب تاريخي، ناخودآگاه در مسير تحريف قرار مي گيرد. حركت مشركين به سوي مدينه به طوري كه در شماره بيست و نهم فصلنامه آورديم، مشركان مكّه پس از جنگ بدر، به سرپرستي ابوسفيان، تصميم گرفتند تا همه قواي خود را متمركز كنند و خود را از قيد آنچه به نام محمّد و اسلام وجود دارد رها سازند.

در ضمن به دردهاي عميق خود كه از كشتگان و اسراي جنگ بدر در دل داشتند التيام بخشند و بر همان تصميم در سال سوّم هجرت و يكسال پس از جنگ بدر، پنج هزار نفر جنگجو به فرماندهي ابوسفيان به همراه پانزده نفر از زنان قريش به سرپرستي هند همسر ابوسفيان و با دويست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفر زره دار به سوي مدينه حركت كردند.

آماده شدن قريش را عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) به وي گزارش داده بود و رسول الله در انتظار چنين حمله اي به سر مي برد ولي تا جهت حمله قريش مشخّص نشده بود، آن حضرت از مدينه خارج نشد. روز چهارشنبه سيزده شوال، نيروي مشركان خود را به كنار اُحد رسانيد و در دامنه اين كوه، در ميان نخلستان، در محلّ مسطّحي و در كنار درّه اي كه مي توانست در شرايط سخت براي آنان مأمني باشد فرود آمد و تا روز جمعه به استراحت و طرح نقشه جنگ پرداخت. پيامبر(صلي الله عليه وآله) پس از اقامه نماز جمعه، همراه هزار نفر به سوي احد حركت كرد.

عبدالله بن اُبيّ سركرده منافقين، با سيصد نفر از همفكرانش از ميانه راه برگشت و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با هفتصد نفر كه صد نفر از آنان زره دار و پنجاه نفر كماندار و تيرانداز بود و تنها دو اسب به همراه داشتند وارد منطقه اُحد گرديد و چند نفر نوجوان را به خاطر كمي سنّشان از حضور در جنگ منع كرد. چون مجاهدان به اُحد رسيدند، پيامبر پنجاه نفر تيرانداز را به فرماندهي عبدالله بن جبير بر لب درّه گذاشت و دستور داد ما چه در حال فتح باشيم و چه در حال شكست، شما در جاي خود استوار بمانيد حتّي اگر ببينيد اجساد ما در روي زمين مانده و يا دشمن ما را به درون مدينه راند و يا ما دشمن را تا مكّه عقب رانديم شما از جاي خود حركت نكنيد7 آنگاه به لشكريان دستور داد: تا از طرف من فرمان نرسد شما جنگ آغاز نكنيد. جنگ اُحد در مرحله نخست: جنگ اُحد كه روزشنبه 15 شوّال رخ داد، در دو مرحله مختلف انجام گرفت; در مرحله اوّل قريش شكست خوردند و در مرحله دوم شكست نصيب مسلمانان شد. جنگ ابتدا تن به تن بود و نُه تن از پرچمداران قريش پشت سر هم وارد ميدان شدند كه يكي پس از ديگري به هلاكت رسيدند و اين موضوع موجب تضعيف روحيه آنان گرديد.

سرانجام ناگزير به حمله عمومي شدند و جنگ به اوج خود رسيد، به طوري كه هند و ديگر زنان قريش كه از زيبايي و آرايش برخوردار بودند، براي تشويق مشركين وارد معركه شدند و در ميان صفوف مي چرخيدند و دف زنان و گريه كنان جنگ جويان خود را با اسم و رسم صدا كرده و كشته شدگان بدر را به ياد آنان مي آوردند. كلماتِ: ننگ و شرف و حميّت و غيرت و ...را با آهنگ ها و آوازهاي محرّك و حماسي مي خواندند و مشركان را بر حملات شديد و پايداري در مقابل مسلمانان تشويق مي كردند. طبري مي گويد: در هنگامه جنگ تهاجمي، عدّه اي از مسلمانان و در رأس آنها ابودجانه و حمزة بن عبدالمطّلب و علي بن ابي طالب وارد صحنه شدند و دشمن را در هم شكستند وتا آخر صفوف پيش رفتند، در نتيجه خداوند مسلمانان را پيروز گردانيد و شكست قطعي را بر مشركان وارد آورد; «وَقاتَلَ اَبودجانة حتّي أمعَن في النّاس وحمزةُ بن عبدالمطّلب وَعليّ بن ابي طالب في رجال من المسلمين، فَأَنْزل الله نَصرَهُ وصدّقهم وعده فحسُّوهم بالسيوف حتّي كشفوهم وكانت الهزيمة لا شكّ فيها».8 و لذا كار بر قريشيان سخت گرديد و در تهاجم عمومي هم نتوانستند كاري از پيش ببرند و هزيمت و فرارشان آغاز شد و از ترس جان خود به درّه ها و كوه ها پناه بردند و مقرّ خويش را بدون مراقب رها ساختند.

مرحله دوّم جنگ و علل شكست مسلمانان! پس از شكست سختي كه بر قريش وارد گرديد، صحنه جنگ دگرگون شد; زيرا گروهي از مسلمانان كه هزيمت دشمن را ديدند، به درون درّه اي كه مقرّ آنها بود حمله بردند و به جمع آوري غنيمت پرداختند.

در اين هنگام گروه تيراندازان كه به دستور رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در دهانه درّه پاس مي دادند، علي رغم مخالفت فرمانده شان، عبدالله بن جبير، بجز ده تن، به سوي مقرّ مشركان براي غارت غنائم پايين آمدند. خالدبن وليد، فرمانده اسب سوارانِ قريش از اين فرصت استفاده كرد و با همراهانش كوه را دور زد و عبدالله بن جبير را با ياران اندكش به سادگي از سرراه برداشت، آنگاه از دهانه درّه فرود آمد و مسلماناني را كه از همه جا بي خبر بر سر غنايم گرد آمده بودند به زير شمشير گرفت و از سوي ديگر زنان قريش صحنه گردان غائله شدند و از كوه سرازير گشته موها را پريشان و گريبان ها را چاك كردند و با پستان هاي برهنه و فريادهاي جنون آميز، فراريان خود را بازگرداندند و حمله مجدّد دشمن آغاز شد! اين اوّلين عامل شكست مسلمانان بود. دوّمين عاملي كه در شكست سپاه اسلام نقش داشت خبر كشته شدنِ رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بود.

در گرماگرم جنگ و درگيري كه پيامبر مجروح شد و در گودالي افتاد، «سراقه» فرياد برآورد: «محمّد كشته شد!» اين خبر در ميان سپاه شرك و در جبهه پريشان مسلمانان به سرعتِ برق پيچيد و موجب شكست روحيه مسلمانان و تقويت روحي مشركان گرديد. اينجا بود كه گروهي از مسلمانان دست به عقب نشيني زدند و فرارشان شروع شد و به گفته «ابن عقبه» در ميان اين گروه آنچنان سردرگمي و از هم گسيختگي به وجود آمد كه به جاي دشمن به خودي ها حمله مي كردند و برادر مسلمان خود را مجروح مي ساختند.9 مورّخان، از جمله طبري صحنه اين مرحله از جنگ را چنين توصيف مي كند:«مسلمانان با پديد آمدن شكست و شايعه كشته شدن رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، به سه گروه تقسيم شدند: تعدادي مجروح شده و از كار افتادند.

بعضي استقامت ورزيدند تا به شهادت رسيدند و گروه سوّمي فرار كردند و جان به سلامت بردند! (وكان المسلمون لمّا أصابهم ما أصابهم من البلاء اثلاثاً; ثلث قتيل وثلث جريح وثلث منهزم).10 و اين خلاصه اي بود از دورنماي جنگ اُحد.

بديهي است اگر تمام مراحل و جزئيات آن نوشته شود، كتاب مستقلي را به خود اختصاص مي دهد، ولي ما با توجّه به موضوع مقاله و بر اساس گفتار مورّخان كه به هنگام هزيمت و شكست، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند، نكات حساس و برجسته اي از اين سه گروه را كه مي تواند مقدّمه بر هدف اصلي اين بحث; يعني: «موقعيّت حضرت حمزه» و بيان كننده زواياي مختلف اين جنگ و روح شجاعت و شهامت و فداكاري گروهي از اصحاب رسول خدا باشد، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مي دهيم:

مجروحان جنگ اُحد 1 ـ رسول خدا(صلي الله عليه وآله): پيشتر اشاره كرديم كه در جنگ احد تعدادي از مسلمانان مجروح شدند و با تن مجروح و خون آلود به پيكار ادامه دادند و سرانجام از كار افتادند و به پشت جبهه انتقال يافتند و يا به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند.

امّا متأسّفانه مشخصات همه مجروحان، بجز تعدادي اندك، در منابع تاريخي منعكس نشده و اين آثار ارزشمند تاريخ و زيباترين جلوه هاي شجاعت و ايثار در راه ايمان و عقيده، به دست فراموشي سپرده شده است. در رأس همه مجروحانِ جنگ احد بايد شخص رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را نام برد; زيرا آن بزرگوار در حالي كه فرماندهي عالي جنگ را به عهده داشت و پرچمداران و فرماندهان را هدايت و تعيين مي كرد، حملات دشمن و دفاع سپاهيان اسلام را زير نظر داشت و خود نيز در حمله و دفاع شركت داشت و با شجاعت و شهامت غير قابل وصفي، مي جنگيد.

آنچنان جنگ كرد كه تيرهايش تمام شد و مورد تعرّض دشمن قرار گرفت و به شدّت مجروح گرديد.11 ابن اسحاق در شهامت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مي نويسد: آن حضرت هنگامي كه در ميان عدّه اي از صحابه در اثر شدّت جراحات بي حال افتاده بود، گروهي از مشركان به سرپرستي خالدبن وليد از كوه بالا رفتند.

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با مشاهده آنان گفت: «أللّهمّ لا ينبغي لهُمْ أن يَعْلُونا»; «خدايا! سزاوار نيست كه مشركان در جايگاه بالاتر از ما مسلمانان قرار گيرند.» همين توجّه و گفتار رسول خدا موجب گرديد كه عدّه اي از مسلمانان به گروه مشركين حمله بردند و از كوه سرازير كردند و متفرقشان ساختند.12 به هر حال در اوج شدّت جنگ، يكي از مشركين به نام عبدالله بن قمئه رسول خدا را با سنگ مورد اصابت قرار دارد و در اثرِ آن، پيشاني و بيني آن حضرت به شدّت مجروح شد و دندانش شكست و لب مباركش شكافت. ابن اسحاق مي گويد در اين حال كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) خون از صورتش پاك مي كرد، چنين مي فرمود: «كيف يفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبيّهم وهو يدعوهم الي ربّهم».13 «چگونه رستگار خواهند شد مردمي كه پيامبرشان به سوي خدا دعوت مي كند و آنان صورتش را به خونش رنگين مي سازند!» و بنا به نقل ابن هشام در اثر حمله عبدالله بن قمئه علاوه بر شكستن دندان رسول الله، دو حلقه از حلقه هاي زره آن حضرت به گونه اش رفت، ابوعبيده جرّاح آنها را در آورد و موجب كنده شدن دو دندان ديگر آن حضرت شد.14 شدّت جراحات پيامبر را مي توان از دو مطلب زير به دست آورد: وقتي جنگ پايان يافت، امير مؤمنان با سپر خويش از مهراس; آبي كه در گودي سنگ هاي كوه جمع شده بود، مي آورد و به صورت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مي ريخت و فاطمه زهرا(عليها السلام) مي شست و چون با ريختن آب سيلان خون بيشتر شد، فاطمه دخت پيامبر قطعه حصيري سوزاند و خاكسترش را روي جراحات گذاشت تا خون بند آيد.15 پس از آرام شدن صحنه جنگ، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) خواست فريضه ظهر را بجا آورد ليكن در اثر ضعف و جراحات، نماز را نشسته خواند.16 2 ـ علي بن ابي طالب(عليه السلام) در جنگ اُحد، دوّمين كسي كه به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت كرد و از جان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حمايت و حراست نمود، امير مؤمنان علي بن ابي طالب(عليه السلام) بود. روشن است كه نقش آن حضرت در اين جنگ بيش از همه صحابه بود و ما اينك به نقل بخشي از آنچه كه مورّخان و محدّثان در اين زمينه آورده اند، مي پردازيم و گفتني است كه بيشترين استناد ما در اين زمينه، به منابع اهل سنّت مي باشد. در جنگ اُحد پرچم به دست علي(عليه السلام)است در جنگ اُحد، پرچمِ لشكر در دست امير مؤمنان(عليه السلام) بود، ليكن در اثناي جنگ، چون رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ديد كه پرچم كفر در دست شخصي از قبيله بني عبدالدار است، فرمود: «نَحْنُ اَوْفي مِنْهُم»; «ما، در وفاي به عهد اولي تر از آنان هستيم.» ولذا پرچم را به مُصعب بن عمير، كه او هم از قبيله «بني عبدالدار» بود، تحويل داد و چون او به شهادت رسيد، پرچم مجدداً در دست اميرمؤمنان(عليه السلام)قرار گرفت.17 امير مؤمنان و پرچمداران كفر به طوري كه پيشتر اشاره كرديم، در مرحله اوّل جنگ، كه ابتدا به صورت تن به تن بود، تعداد هشت يا نُه تن از پرچمداران مشرك، يكي پس از ديگري به هلاكت رسيدند و همين موضوع موجب ضعف روحيّه آنان و موجب شكست قطعي جبهه شرك گرديد.

طبق نظريه مورّخان و محدّثان همه اين پرچمداران به وسيله امير مؤمنان(عليه السلام)كشته شدند. ابن اثير مي گويد: «وَكانَ الَّذِي قَتَل أصحاب اللّواء عَلِيّ»; «كسي كه در جنگ تن به تن، همه پرچمداران را به قتل رسانيد، علي بود.» او تعداد اين پرچمداران را مشخص نكرده، ولي در تفسير علي بن ابراهيم تعداد آنها نُه تن آمده و هر يك به نام مشخّص گرديده و چگونگي كشته شدنشان به دست آن حضرت، به طور مشروح آمده است.18 اوّلين و شجاعترين پرچمدار مشركان كه وارد صحنه شد، طلحة بن عثمان بود.

او فرياد برآورد: «اي اصحاب محمّد، به زعم شما خدا، را با شمشيرهاي شما وارد دوزخ و شما را با شمشيرهاي ما وارد بهشت مي كند، آيا در ميان شما كسي هست كه به شمشير من وارد بهشت شود يا مرا به دوزخ بفرستد؟» در اين هنگام علي(عليه السلام) از صف بيرون آمد و در پاسخ وي گفت: «به خدا سوگند اين من هستم كه تو را به جهنّم خواهم فرستاد !» آنگاه به طلحه حمله كرد و جنگ در بين آنان درگرفت.

علي(عليه السلام) شمشير طلحه را با سپر رد كرد و بلافاصله پاي او را قطع نمود.

طلحه به روي خاك افتاد، او كه مرگ را با چشم خود مي ديد، عورتش را آشكار ساخت و با عجز و لابه، به علي(عليه السلام) گفت: اي پسر عم،19 تو را به خدا سوگند دست از من بدار! علي(عليه السلام) به سوي لشكر برگشت و رسول خدا بر اين پيروزي تكبير گفت، آنگاه فرمود: اي علي، چرا دشمنت را نكشتي؟ عرض كرد: چون او عورتش را آشكار كرد و مرا سوگند داد، من هم شرم كردم به سوي او برگردم.20 ابن كثير دمشقي پس از نقل اين ماجرا مي گويد: در دوران زندگي امير مؤمنان(عليه السلام)اين عملكرد مكرّر اتّفاق مي افتاده است; زيرا در جنگ صفين آن حضرت وقتي به بسربن ارطاة حمله كرد، او هم عورتش را هويدا ساخت و علي(عليه السلام) از كشتن وي منصرف گرديد و همچنين از كشتن عمروبن عاص هم آنگاه كه عورتش را آشكار كرد، خودداري نمود.21 يا علي به پيش! علي در مقابل دشمن بود كه رسول خدا از كنار پرچم انصار بدو پيام فرستاد: «أن قدّم الراية»، به پيش بتاز.

علي(عليه السلام) در حالي كه اين شعار حماسي را مي داد، خود را به صفوف دشمن زد: «أنا ابوالقُصّم مَن يُبارزني»; «منم دشمن شكن، كيست كه به مبارزه من آيد ؟» در اين هنگام ابوسعيد كه پرچم دشمن به دست او بود، فرياد زد: «اي دشمن شكن اگر مبارز مي خواهي من!» مبارزه آن دو، در ميان دو صف شروع گرديد و شمشيرها بالا رفت و سرانجام علي(عليه السلام) او را از پاي درآورد.22 لا فتي إلاّ علي از حوادث مهمّ و نادر، كه محدّثان و مورّخان اهل سنّت و شيعه از جنگ احد نقل كرده اند، اين است كه در وضعيّت سخت و آنگاه كه عقب نشيني و فرار اصحاب رسول خدا به وقوع پيوست، گروهي از مشركين به قصد جان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به آن حضرت يورش بردند.

رسول خدا به امير مؤمنان دستور داد «احمل عليهم فَفَرِّقهم»; «از حمله آنان جلوگيري كن».

امير مؤمنان حمله كرد، تعدادي از آنها را كشت و برخي را مجروح كرد و بقيّه متفرّق شدند.

بلا فاصله گروه ديگر حمله كردند.

باز رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: «يا عَلِي احمل عَلَيهم فَفَرِّقهم».

اين موضوع تكرار شد و امير مؤمنان(عليه السلام) در هر حمله گروهي را مي كشت يا مجروح مي ساخت.

در اين ميان شمشير آن حضرت شكست و به سوي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) برگشت و عرض كرد يا رسول الله انسان با شمشير مي جنگد و اينك شمشير من شكست.

رسول خدا شمشير خود «ذوالفقار» را به علي(عليه السلام) داد و او با همين شمشير از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دفاع مي كرد و دشمن را پراكنده مي نمود.تا اينكه جراحات فراواني بر پيكرش وارد شد، به حدّي كه قيافه اش شناخته نمي شد.

جبرئيل نازل شد و به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: «هذه المواسات»; اين است عاليترين نمونه مواسات كه علي انجام داد.

رسول خدا فرمود: «إنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ»; «او از من است و من از او.» جبرئيل عرض كرد: «وَ أَنَا مِنْكُما»; «من هم از شمايم.» در اينجا بود كه صداي منادي در فضا پيچيد: «لا سَيفَ اِلاّ ذُوالْفِقار وَلا فَتي اِلاّ عَلِيّ».23 طبري اين حادثه را در مرحله اوّل جنگ اُحد دانسته است ولي متن روايت كه صدوق از امام صادق(عليه السلام) نقل نموده صريح است كه اين حادثه در مرحله دوّم جنگ و پس از آنكه عدّه اي از صحابه فرار نمودند، واقع شده است. مرحوم صدوق پس از نقل اين روايت مي گويد: گفتار جبرئيل «وأنا منكما» تمنّي و آرزو است از سوي جبرئيل كه او هم با پيامبر و علي(عليهما السلام) باشد واگر او در مقام و فضيلت بالاتر از آن دو بزرگوار بود، چنين آرزو را نمي كرد و نمي خواست از مقام والا و ارجمندش تنزّل نمايد.24 ابن ابي الحديد پس از نقل اين حادثه تاريخي مي گويد: اين خبر از اخبار و احاديث مشهور است كه عدّه زيادي از محدّثان «اهل سنّت» آن را نقل نموده اند و من از استادخودم عبدالوهاب درباره صحّت و سقم آن سؤال كردم، او پاسخ داد: «هذا خبرٌ صحيح»; بدو گفتم اگر اين خبر صحيح است، چرا مؤلفان صحاح ششگانه نياورده اند؟! در پاسخ من گفت: «كَمْ قَدْ أهمَلَ طامِعوا الصِّحاح مِنَ الأخبار الصَّحِيحة»; «صاحبان صحاح ششگانه خبرهاي صحيح بي شماري را در كتاب هاي خود نياورده اند، اين خبر هم يكي از آنها است.»25 علي(عليه السلام) وبيش از هفتاد زخم طبيعي است كسي كه همچون او وارد مبارزه شود و به مصاف پهلوانان و پرچمداران دشمن برود و امواج خروشانِ نيزه داران و تيراندازان و شمشير زنان را در هم بشكند، از آسيب دشمن در امان نخواهد بود ولو اشجع الناس، علي، امير مؤمنان باشد. پيشتر اشاره شد كه به هنگام دفع حملات مكرّر دشمنان، آنگاه كه جان رسول خدا را هدف قرار داده بودند، چنان مجروح شد كه لخته هاي خون چهره اش را فراگرفت و قيافه اش شناخته نمي شد. و لذا خود آن بزرگوار در پاسخ يكي از سران يهود، كه از تحمّل حوادث و سختي هايش در دوران رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سخن مي گفت، چنين فرمود: «وَقَدْ جُرِحْتُ بَينَ يَدَي رَسُولِ الله(صلي الله عليه وآله)نَيِّفاً وَسَبْعِينَ جُرْحَةً»; «در جنگ احد، آنگاه كه گروهي از مهاجرين و انصار با فرياد «محمّد كشته شد» به مدينه عقب نشيني كردند، من در كنار رسول خدا بودم و بيش از هفتاد زخم بر پيكرم وارد شد.

آنگاه پيراهن خود را كنار زد و دست به جاي زخم ها گذاشت و فرمود: اين است اثر آن زخم ها.»26 مأموريت پس از جنگ: از ويژگي هاي امير مؤمنان(عليه السلام)، در كنار جانفشاني و مبارزه با دشمن، مراقبت شديد آن حضرت از جان رسول خدا و انجام وظايفي بود كه خود آن حضرت تشخيص مي داد و يا از ناحيه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به انجام آن مأمور مي گرديد. اين موضوع را مي توان در موارد متعدّد; از جمله در جريان تلخي كه براي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پيش آمد، مشاهده كرد، آنگاه كه امير مؤمنان سرگرم جنگ با دشمن بود و متوجّه گرديد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) با بدن مجروح به داخل گودالي كه دشمن تعبيه كرده بود افتاد.

بي درنگ خود را به كنار رسول خدا(صلي الله عليه وآله)رسانيد و دست و بازوي آن حضرت را گرفت و زبير هم به كمك او شتافت تا رسول خدا را به پشت جبهه منتقل كردند. و آنگاه كه جنگ آرام شد با سپر خود از فاصله دور (مهراس) آب آورد تا پيامبر(صلي الله عليه وآله) از جنگِ چند ساعته و خونريزي شديد، رفع تشنگي كند و چون پيامبر در آن آب احساس كهنه بودن كرد و از خوردن آن امتناع ورزيد، امير مؤمنان(عليه السلام) به كمك همسرش زهرا(عليها السلام) سر و صورت پيامبر را با آن شست وشو داد و لخته هاي خون را از چهره اش زدود27 و آنگاه كه دشمن قصد حركت كرد، رسول خدا به امير مؤمنان مأموريت داد تا آنها را تعقيب كند و حركتشان را زير نظر بگيرد و خطاب به وي فرمود: اي علي، مراقب دشمن باش، اگر ديدي كه آنها به شترها سوار شده و اسب ها را يدك مي كشند، معلوم است كه مي خواهند به مكّه برگردند و اگر ديدي كه سوار اسب ها شده و شترها را به همراه مي برند قصد حمله به مدينه را دارند و به خدا سوگند در اين صورت آنها را ريشه كن خواهم كرد! امير مؤمنان در آن وضعيت حسّاس و با بدن مجروح و خسته، اين مأموريت را انجام داد و به سوي رسول خدا برگشت و گفت: يا رسول الله، دشمن سوار بر شترها در حركت هستند و معلوم شد كه مي خواهند به مكّه مراجعت نمايند.28 3 ـ طلحة بن عبيد الله در منابع تاريخي آمده است: طلحة بن عبيدالله از صحابه و ياران معروف رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نيز در جنگ احد جانفشاني ها نمود و مجروح گرديد. از انس بن مالك نقل شده است كه به هنگام هزيمت و عقب نشيني گروهي از مسلمانان كه مشركين جرأت يافتند و حملات خود را شدّت بخشيدند و به پيكر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) جراحات متعّددي وارد گرديد، دشمن مجدّداً شخص آن حضرت را هدف تير قرار داد.

در اين هنگام در كنار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تنها دو نفر از صحابه بودند كه دفاع از وجود آن حضرت را به عهده گرفتند و آنها سهل ابن حنيف و طلحه بودند كه خود را سپر وجود رسول خدا قرار دادند و تيرها را به جان خريدند و مانع اصابت تير به پيكر پيامبر شدند.

در اين حال تيري به دست طلحه اصابت كرد و رگ او را بريد و اوتا آخر عمر از كار افتاد; «فَرُميَ بِسَهْم فِي يَدِهِ فيبت».29 4 ـ عبدالرحمان بن عوف ابن هشام مي گويد: يكي از تاريخ دانان نقل كرد كه در جنگ احد بيش از بيست زخم بر عبدالرحمان بن عوف وارد گرديد و در اثر تيري كه بر دهانش اصابت نمود، دندانش شكست و همچنين در اثر زخم ها و تيرهايي كه به پاهايش وارد گرديد، يكي از پاهايش فلج شد و از كار افتاد.30 و اين بود چند تن از زخمي هاي جنگ احد.

فراريان

{ إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد...} به طوري كه پيشتر اشاره كرديم، در مرحله دومِ جنگ احد و در اثر شكستگي كه بر جبهه اسلام وارد گرديد و خبر كشته شدن رسول خدا در ميان هر دو جبهه پيچيد، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند: الف: مجروحان ، ب: فراريان ، ج: شهيدان.

در صفحات گذشته بر اساس نقل مورّخان، تعدادي از مجروحان را معرّفي كرديم.

و اما فراريان: مسأله فرار تعدادي از مسلمانان، يكي از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شكست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار مي آيد; زيرا اگر آنان هم مانند مجروحان و شهيدان، مقاومت مي كردند و همانند تيراندازان، ميدان را در اختيار دشمن قرار نمي دادند، شكست اوّليه مسلمانان جبران و سرنوشت جنگ عوض مي شد و پيروزي را به دست مي آوردند.

مي توان گفت ضربه اي كه از ناحيه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد، كمتر از ضربه تيراندازان نبود كه در اثر تخلّف از دستور رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و سرپيچي از فرمان عبدالله بن جبير به مسلمانان وارد كردند. از اين جهت است كه قرآن مجيد اين موضوع را با عنايت خاصّي و با لحن نكوهش آميزي مطرح نموده است: { إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ};31 «به خاطر بياوريد هنگامي را كه در كوه بالا مي رفتيد و در بيابان پراكنده مي شديد و از شدّت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمي كرديد و پيامبر از پشت سر شما را صدا مي زد...» : «إلىّ يا عبادَ الله، إليّ يا عبادَ الله». گرچه در كنار اين نكوهش و ملامت، آنان را به كلّي مأيوس نساخته و مشمول فضل و عفو خويش قرار داده است; { وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللهُ ذُو فَضْل عَلَي الْمُؤْمِنِينَ}32 به هر حال همانگونه كه قرآن اشاره مي كند، آنچنان ترس و وحشت و اضطراب و نگراني بر فراريان حاكم بود كه به چپ و راست و پشت سرشان توجّهي نداشتند، فقط در فكر جايي بودند تا خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و لذا بعضي از آنان به داخل مدينه و بعضي ديگر به تپه ها و درّه هاي اطراف اين شهر گريختند. و در ميان كساني كه به زير سنگ هاي كوه احد فرار كرده بودند (اصحاب الصخره)، كساني بودند سست ايمان و ضعيف العقيده و اين حالت خود را آشكار نمودند و چنين گفتند: «ليتَ لَنا رَسُولا اِلي عَبدالله بنِ أُبَيّ فيأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبي سفيان»;33 «كاش كسي داشتيم و به نزد عبدالله بن اُبيّ، سردسته منافقين، در مدينه مي فرستاديم تا از ابوسفيان براي ما امان بگيرد.» و بعضي از آنها، همراهان خود از مهاجرين را اينچنين مورد خطاب قرار دادند: «يا قَوم اِنَّ مُحمداً قَد قُتل فَارْجَعُوا اِلي قَومِكُم قَبلَ أن يَأتُوكُم فَيَقْتُلُوكُم»;34«دوستان! اينك كه محمّد كشته شد، شما هر چه زودتر به سوي قوم و قبيله خود، قريش، برگرديد! پيش از آنكه شما را از دم شمشير بگذرانند.» طبق نظريه دانشمندان، تفسير آيه شريفه { وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ}35 در همين زمينه و در نكوهش اين عده نازل گرديد.36 اينجا بود كه انس بن نضر، با اينكه در كنار فراريان بود، هيجان زده مورد خطابشان قرار داد: «يا قَومِ إن كانَ مُحمّد قَدْ قُتِل فَإنّ رَبّ مُحَمّد لَم يقتل»; «اگر محمّد كشته شد خداي او كه زنده است.» برخيزيد و در راه او با دشمنان بجنگيد! آنگاه گفت: خدايا! من از آنچه اينها مي گويند تبرّي مي جويم و در پيشگاهت اعتذار مي كنم.

«أللّهمَّ إنّي أَعْتذر مِمّا يَقُولُ هؤلاء وَأبْرَءُ إلَيكَ مِمّا جاء بِهِ هؤلاء». تعداد فراريان جنگ احد مورّخان درباره تعداد فراريان، نظريات مختلفي آورده اند: 1 ـ ابن واضح يعقوبي مي نويسد: به هنگام فرار مسلمانان، در نزد رسول خدا، تنها سه نفر باقي ماند: علي، طلحه و زبير.37 2 ـ ابن كثير دمشقي مي نويسد: بعد از فرار مسلمانان، در كنار رسول خدا تنها دو نفر ماندند، ليكن با شنيدن صداي آن حضرت: «اِلَي عِبادَ الله» ، سي نفر به سويش برگشتند.38 3 ـ واقدي نوشته است: «وَالْعصابَة التي ثبتت مع رسول الله أربعة عَشَر رَجُلا...» چهارده نفر جزو فراريان نبودند، آنها استقامت ورزيدند و در كنار رسول خدا ماندند. وي آنگاه توضيح مي دهد كه از اين چهارده نفر، هفت تن از مهاجران و هفت تن ديگر از انصار بود: علي، ابوبكر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابي وقّاص، طلحه، زبير، وابوعبيده جرّاح از مهاجرين بودند و خباب، ابودجانه، عاصم، حارث، سهل بن حنيف، سعدبن معاذ و اُسيدبن حضير در شمار انصار بودند.39 ابن ابي الحديد پس از نقل گفتار واقدي مي نويسد: با اينكه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند، امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفته اند.و اقدي نوشته است: او هم از فراريان است ولي ابن اسحاق وبلاذري او را از كساني شمرده اند كه ثابت ماندند، ولي درباره ابوبكر، همه راويانِ اهل سنّت متّفق القولند كه او جزو فراريان نبوده گرچه درباره او نه جنگي نقل شده و نه كشتن يك نفر از دشمنان ولي به هر حال خود ثبات قدم جهاد است و به تنهايي كافي است; «وَإنْ لَم يَكُن نقلَ عنه قتل أو قتال والثبوت جهاد وفيه وحده كفاية». ابن ابي الحديد مي افزايد: وامّا راويان و مورّخان شيعه معتقدند كه از صحابه در نزد رسول خدا ثابت نمانده است مگر شش نفر: علي، طلحه، زبير، ابودجانه، سهل بن حنيف و عاصم بن ثابت و بعضي از مورّخان شيعه هم نقل كرده اند كه از صحابه; اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابو بكر و عمر را از اين چهارده نفر به شمار نياورده اند. او همچنين مي افزايد: اكثر اصحاب حديث نقل كرده اند كه عثمان پس از سه روز بعد از جنگ; به حضور رسول خدا آمد، آن حضرت سؤال كرد: عثمان! تا كجا رسيديد؟ (فرار كرديد) عرض كرد: تا أعْرَض، رسول خدا فرمود: «لقد ذهبتم فيها عُريضه»; «خيلي گشاد رفتيد!».40 نقد كلام ابن ابي الحديد: خلاصه كلام ابن ابي الحديد درباره فرار و ثبات خلفاي سه گانه چنين است: «فرار عثمان از مسلّمات تاريخ است و فرار عمر در ميان مورّخان اهل سنّت مورد اختلاف است و امّا ابوبكر از نظر شيعيان جزو فراريان است ولي از نظر اهل سنّت جزو كساني است كه فرار نكرده و استقامت ورزيده است.» اين گفتار ابن ابي الحديد در مورد هر سه خليفه نيازمند نقد و توضيح است و ما به همان ترتيبي كه او مطرح كرده، به بيان و توضيح مي پردازيم: عثمان بن عفان او در باره عثمان مي نويسد: همه راويان تاريخ و حديث، بر اين نظريه هستند كه: عثمان در جنگ اُحد جزو فراريان بوده است; «مَعَ اِتِّفاق الرّوات إنّ عُثمان لَم يثبت». در تأييد گفتار وي، نظريه بعضي از محدّثان و مورّخان را مي آوريم: 1 ـ امام المحدّثين، بخاري، در ضمن حديث مفصّلي مي نويسد: يك نفر مصري در مسجدالحرام به عبدالله بن عمر گفت: من از شما سؤالي دارم و آن اينكه: آيا اين مطلب درست است كه عثمان در جنگ احد فرار كرد و در جنگ بدر غايب بود و در بيعت رضوان حضور نداشت؟! عبدالله بن عمر نسبت به هر سه سؤال جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را اينگونه توجيه كرد: «أمّا فراره يَومَ اُحد فَأَشْهَدُ أنَّ اللهَ عَفي عَنْهُ وَغَفَرَ...» 41 جالب اين است كه: بخاري اين حديث را در باب «مناقب عثمان» و جزو فضائل او نقل كرده است. 2 ـ امام المورّخين، طبري نوشته است: عثمان بن عفّان به همراه دو نفر از انصار، به نام عقبه و سعد فرار كردند تا به «جعلب» ـ كه كوهي است در نزديكي مدينه ـ رسيدند و پس از سه روز كه در آنجا بودند، نزد رسول خدا آمدند; (وفرّ عثمان ابن عفّان و عقبة و سعد حتّي بلغوا الجعلب وأقاموا بها ثلاثاً ثمّ رجعوا».42 3 و 4 ـ همين مطلب را ابن اثير43 و ابن كثير دمشقي44 نيز نقل كرده اند. عمر بن خطاب: ابن ابي الحديد مي نويسد: «قد اختلف في عمربن الخطاب هل ثبت يومئذ أم لا؟! أمّا محمّدبن اسحاق والبلاذري فجعلاه مع من ثبت و لم يفرّ...»45 يعني تنها دو نفر از مورّخان، بلاذري و ابن اسحاق، معتقدند كه عمر بن خطاب در جنگ احد فرار نكرد، و بقيه مورخان او را جزو فراريان شمرده اند. جاي تعجّب است كه ابن ابي الحديد با آن غور و دقّتي كه در حوادث تاريخي و اقوال گذشتگان دارد، چگونه در اين مورد غفلت كرده و اين مطلب را با اين وضوح ناديده گرفته است! زيرا بر اساس نقل ابن هشام، ابن اسحاق هم مانند ديگر مورّخان فرار عمر را به صراحت بيان كرده است. ابن هشام از ابن اسحاق نقل مي كند كه: انس بن نضر، كه از كوه سرازير شد و قصد حمله به مشركين را داشت، ديد كه عمر بن خطاب به همراه گروهي از مهاجران و انصار، سلاح را بر زمين گذاشته و در گوشه اي نشسته اند، انس از آنها پرسيد: چرا در اينجا نشسته ايد؟! گفتند: چه كنيم كه پيامبر كشته شده است! انس گفت: پس از پيامبر زندگي به چه درد مي خورد؟! برخيزيد شما هم در راه هدفي كه رسول خدا كشته شد، بميريد.

اين بگفت و خود را به دشمن زد تا به شهادت رسيد.46 اين متن را كه مورّخان معروف، ابن اثير47 و ابن كثير48 هم نقل كرده اند، گوياي اين واقعيت است كه بر خلاف آنچه ابن ابي الحديد گفته، ابن اسحاق فرار عمر را به صراحت بيان نموده است و به طوري كه در كلام واقدي پيشتر آمد، او تعداد كساني را كه استقامت نموده اند; اعمّ از مهاجرين و انصار، چهارده نفر معرفي مي كند كه نام عمر در ميان آنها ديده نمي شود. شواهد تاريخي ديگر نيز عدم پايداري عمر در جنگ اُحد را تأييد مي كند; از جمله اين شواهد اين است كه در دوران خلافتِ وي زني مراجعه كرد و از بردهاي بيت المال كه در نزد وي بود، درخواست نمود، همزمان، يكي از دختران عمر نيز بر وي مراجعه نمود و از بُردهاي بيت المال خواست.

عمر به درخواست آن زن جواب مثبت داد ولي دختر خويش را رد كرد.

اطرافيان عمر از عملكرد او تعجّب كرده، اعتراض نمودند كه دختر تو نيز در اين بيت المال داراي سهم بود، چرا او را مأيوس كردي؟! عمر به اعتراض آنها چنين پاسخ داد: «إنَّ أبا هذه ثبت يوم اُحد وأبا هذه فرّ يوم اُحد ولم يثبت».49 «آن زن بر دختر من ترجيح و امتياز دارد; زيرا پدر او در جنگ اُحد فرار نكرد و استقامت ورزيد ولي پدر دختر من فرار نمود و پايدار نماند.» با اين توضيح روشن شد كه در مقابل قدماي اهل سنّت تنها يك نفر (بلاذري) آن هم بنا به نقل ابن ابي الحديد ثبات و پايداري عمر را تأييد نموده است و اگر مورّخ ديگري با وي هم عقيده بود، در منابع منعكس مي شد و خود ابن ابي الحديد هم از نقل آن امتناع نمي ورزيد. ابوبكر: ابن ابي الحديد درباره او مي نويسد: ميان روات اهل سنّت، در پايداري و فرار نكردن او اختلاف نيست، گرچه هيچ جنگي و يا قتل يكي از دشمنان به دست وي نيز نقل نشده است. سپس مي افزايد: وامّا روات شيعه مي گويند: تنها شش نفر و يا تنها چهارده نفر بودند كه فرار نكردند.

به هر حال آنان ابوبكر و عمر را جزو فراريان مي دانند. سزاست گفتار ابن ابي الحديد درباره ابو بكر را، كه گفت: «وإن لم يكن نقل...»، اينگونه اصلاح كنيم: «وإن لم يكن نقل عنه قتل أو قتال أو جرح»، زيرا همانگونه كه قتل و قتالي درباره ابوبكر نقل نشده او از مجروحين و زخمي هاي جنگ احد نيز معرفي نگرديده است. در اثبات نظريه شيعه نيز كه ابوبكر را از فراريان مي دانند، همان جمله اي كه خود ابن ابي الحديد نقل كرد و آن برگرفته از نظريه مورخان ومحقّقان اهل سنّت است، كفايت مي كند; زيرا اگر كسي در چنان شرايط حساس و در اوج حمله دشمن، در ميدان جنگ و در دسترس و در مرئي و منظر او باشد عاقلانه نيست كه در معرض هيچ حمله و دفاعي قرار نگيرد، نه كسي را به قتل برساند و نه خودش به قتل برسد و نه بر كسي زخمي وارد كند و نه زخمي بر او وارد شود؟! تلاش براي رفع اين اشكال: به نظر مي رسد براي رفع همين اشكال بوده كه حديثي بدين مضمون را نقل كرده اند: «در جنگ اُحد عبدالرحمان بن ابوبكر كه در ميان مشركين بود، به ميدان آمد.

ابوبكر آماده گرديد كه به مبارزه فرزندش برود ولي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مانع او شد و خطاب به وي چنين فرمود: «شَمِّ سَيْفَكَ وَاَمْتِعْنا بِكَ»;50 «شمشيرت را غلاف كن و ما را از وجودت بهره مند گردان!» و لذا او تا آخر جنگ و طبق دستور رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سلاح را كنار گذاشت، نه تيري به سوي دشمن رها كرد و نه شمشيري به دست گرفت!» سه اشكال در اين حديث: اگر اين حديث صحيح باشد، به نظر ما با سه اشكال عقلي مواجه مي شود: 1 ـ در آن هنگامه جنگ و شدّت حمله دشمن، كه جز برانداختن اسلام و ريشه كن ساختن درخت توحيد هدفي نداشت و با وجود آنهمه شهيد و مجروح و با به خطر افتادن جان رسول الله(صلي الله عليه وآله)، متصوّر نيست كه پيامبر اسلام به يكي از يارانش دستور دهد سلاح را كنار بگذارد و ساكت و آرام تماشاگر صحنه جنگ شود و هيچ عكس العملي از خود نشان ندهد، در صورتي كه هر يك از صحابه ديگر را به نحوي تشجيع و بر حمله و دفاع ترغيب مي نمود. 2 ـ در چنان وضعيتي كنار گذاشتن سلاح و دور ساختن وسيله دفاع، ناقض غرض و عامل تضعيف شخص و تشديد خطر و موجب تجرّي دشمن و منافي با حفظ جان وي خواهد شد. 3 ـ به فرض كه ابوبكر طبق دستور رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از هر حركتي امتناع ورزيد و به حكم «شمّ سيفك» قتل و قتالي از وي سرنزد، ولي اگر او در صحنه جنگ حضور داشت دشمن خونخوار از چه كسي دستور گرفته بود كه «شيموا سُيُوفَكُم»; «چون به ابوبكر رسيديد شمشيرها را غلاف كنيد و بر وي آسيبي نرسانيد؟!» خلاصه اينكه: گذشته از دلايل حديثي ـ تاريخي، اين دلايل و شواهد عقلي موجب شده است كه شيعه بگويد: ابوبكر هم مانند عثمان و عمر در جبهه جنگ حضور نداشت و از فراريان بود. حسان بن ثابت در قلعه فارِعْ يكي ديگر از فراريانِ جنگ احد، حسان بن ثابت شاعر مخصوص رسول خدا است كه مورّخان درباره او، افزون بر اصل فرارش، نكته ظريفي نقل كرده اند و آن اينكه: او به هنگام فرار از جبهه، كه قصد مدينه را داشت، در ميانه راه به قلعه اي كه «فارع» ناميده مي شد رسيد و متوجّه شد كه گروهي از زنان مدينه نيز در اين قلعه گرد آمده اند و منتظر نتيجه جنگ هستند.

حسان وارد اين قلعه شد.

در اين هنگام مردي يهودي كه از آنجا مي گذشت و اجتماع زنان مسلمان مدينه را ديد، در كنار دروازه قلعه ايستاد و با صداي بلند فرياد زد: «اَلْيَومَ بَطَلَ السِّحْر»; «امروز سحر محمّد باطل شد.» اين بگفت و به داخل قلعه هجوم برد.

صفيه عمّه پيامبر(صلي الله عليه وآله) خطاب به حسان گفت: جواب اين يهودي را بده و از ورود وي جلوگيري كن.

حسان گفت: «رَحِمَكِ الله يا بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِب»، اگر از من مبارزه ساخته بود، در كنار پيامبر مي ماندم و مي جنگيدم و به درون قلعه پناه نمي آوردم. صفيه با شنيدن اين سخن، خود شمشير برداشت و مرد يهودي را از پاي درآورد، آنگاه به حسان گفت: لباس و سلاح او را برگير، حسان گفت من نه نيازي به لباس او دارم و نه به سلاح او! و بنا به نقلي، رسول خدا در مقابل اين عمل صفيه سهمي بر وي اختصاص داد.51 سمهودي اين جريان را از طبراني نقل كرده، مي گويد طبراني و ديگر مورّخان اين حادثه را دليل اين مي دانند كه حسان آدم فوق العاده ترسو بوده است.52 پي نوشت ها: 1ـ «المَدِينَةُ حَرَمٌ ما بَيْنَ عَيْر اِلي ثور لا يُخْتلي خَلاها وَلا يُنْفَرُ صَيْدُها وَلا يُسْقَطُ نُقَطَها اِلاّ مَنْ أَشادَ بِها...» مشروح اين حديث را در مقاله اي با عنوان «صحيفه اميرمؤمنان(عليه السلام) قديمترين سند حديثي»، در شماره سوّم فصلنامه تخصصّي علوم حديث، از منابع شيعه و اهل سنّت آورده ايم. 2ـ صحيح بخاري، حديث 1411، 2736 و 3187 صحيح مسلم، حديث 1392، باب «اُحد جبل يحبّنا ونحبّه»; ابن شبه تاريخ المدينه، ج1، ص81 3ـ ابن شبّه، تاريخ ابن شبّه، ج1، 80 ـ 79 4ـ ابن شبه، تاريخ ابن شبّه، ج1، 80 ـ 79 5ـ همان، ج1، ص85 6ـ سمهودي، وفاء الوفا، ج3، ص930 7ـ ابن اثير، كامل، ج2، ص105 8ـ طبري، ج2، ص376 9ـ سمهودي، وفاء الوفا، ج1، ص286 10ـ طبري، تاريخ، ج2، ص377 11ـ ابن اثير مي نويسد: «وقاتل رسول الله قتالا شديداً فرمي بالنبل حتّي فني نبله وانكسرت ستّه؟؟؟ قوسه»، كامل، ج2، ص109 12ـ ابن هشام، سيره، ج3، ص32 13ـ همان، ج3، ص28 وفاء الوفا، ج1، ص290 14ـ همان، ج3، ص29 15ـ البداية والنهايه، ج4، ص29 ابن اثير، ج2، ص109 صحيح بخاري، ح3874 صحيح مسلم، ح1790 طبقات واقدي، ج2، ص34 16ـ سمهودي، وفاء الوفا، ج1، ص294 17ـ ابن هشام، سيره، ج3، ص23 ابن كثير، تاريخ، ج4، ص20 ابن اثير، تاريخ، ج2، ص108 18ـ قمّي، تفسير، ج1، ص113 19ـ تعبير پسر عمّ براي جلب ترحّم بوده است. 20ـ ابن هشام، سيره، ج3، ص24 طبري، تاريخ، ج2، ص374 ابن اثير، تاريخ، ج2، ص106 21ـ ابن كثير، تاريخ، ج4، ص20 22ـ ابن هشام، سيره، ج3، ص24 ابن كثير، تاريخ، ج4، ص20 23ـ ابن هشام، سيره، ج3، ص43 ابن اثير، تاريخ، ج2، ص107 طبري، تاريخ، ج2، ص377 24ـ علل الشرايع، ص7 25ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج14، باب 9، ص251 26ـ صدوق، خصال، ج2، ابواب السبعه بحار، ج38، ص170، ح1 27ـ صحيح بخاري، كتاب المغازي، ح3874 صحيح مسلم، كتاب الجهاد، باب غزوة اُحد، ح1790 28ـ ابن هشام، سيره، ج3، ص38 29ـ طبري، تاريخ، ج2، ص381 ابن كثير، تاريخ، ج4، ص23 ابن اثير، تاريخ، ج2، ص110 30ـ ابن هشام، سيره، ج3، ص20 31ـ آل عمران : 153 32ـ آل عمران: 152 33ـ طبري، تاريخ، ج2، ص382 ابن كثير، تاريخ، ج4، ص23 34ـ طبري، تاريخ، ج2، ص382 ابن كثير، تاريخ، ج4، ص23 35ـ آل عمران : 144 36ـ طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص512 سيوطي، درّ المنثور، ج2، ص80 37ـ يعقوبي، تاريخ، ج2، ص47 38ـ ابن كثير، ج4، ص23 39ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج14، ص20 40ـ ابن ابي الحديد، همان، صص21 ـ 20 41ـ بخاري، الصحيح، باب «مناقب عثمان»، ح3495 42ـ طبري، تاريخ، ج2، ص383 43ـ ابن اثير، كامل التواريخ، ج2، ص110 44ـ ابن كثير، تاريخ، ص28 45ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص20 46ـ «قال ابن اسحاق انتهي انس بن النضر الي عمر بن الخطاب في رجال من المهاجرين والأنصار وقد القو بأيديهم فقال ما يُجلبكم قالوا: قتل رسول الله، قال: فماذا تصنعون بالحياة بعده...»سيره ابن هشام، چاپ دار احياء التراث العربي، بيروت، ج3، ص88 47ـ ابن اثير، تاريخ، ج1، ص383 48ـ ابن كثير، تاريخ، ج4، ص28 49ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص32 50ـ ابن اثير، كامل، ج2، ص108; ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج14، ص256 51ـ يعقوبي، تاريخ، ج2، ص48 52ـ سمهودي، وفاء الوفا، ج1، ص302

/ 5