اخلاق در قرآن کریم جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق در قرآن کریم - جلد 1

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخنى از علامه شهيد مطهرى



در اينجا رشته سخن را به دست علامه شهيد، مرحوم مطهرى، مى سپاريم. او در كتاب ولاءها و ولايتها مى گويد: اين دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مى شود: ولاء محبت (عشق و علاقه به اهل بيت)، و ولاء امامت به معنى الگو قرار دادن امامان براى اعمال و رفتار خويش، و ولاء زعامت به معنى حق رهبرى اجتماعى و سياسى امامان، و ولاء تصرف يا ولاء معنوى كه بالاترين مراحل، ولاء تصرف است .

سپس بعد از توضيحاتى درباره معنى اول و دوم و سوم، به توضيح معنى چهارم مى پردازد كه مربوط به بحث ما است; مى گويد: ولايت يا تصرف معنوى نوعى اقتدار و تسلط فوق العاده تكوينى است; به اين معنى كه، انسان بر اثر پيمودن طريق عبوديت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل مى گردد; و نتيجه وصول به اين مقام اين است كه به صورت انسان كاملى در مى آيد كه قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال، و حجت زمان مى شود! از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل كه نفوذ غيبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد كه نام او حجت خداست.

مقصود از ولايت تصرف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى از جهال پنداشته اند كه انسانى از انسانها سمت سرپرستى و قيموميت نسبت به جهان پيدا كند، بطورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق از جانب الله بوده باشد! درست است كه اين اعتقاد شرك نيست و شبيه چيزى است كه قرآن درباره ملائكه مدبرات امرا و مقسمات امرا به اذن الله بيان فرموده، ولى قرآن به ما مى گويد: مساله خلقت و رزق را و زنده كردن و ميراندن و غير آن، به غير خدا نسبت ندهيم. بلكه منظور اين است كه انسان كامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مى رسد كه داراى ولايت بر تصرف در (بعضى امور) جهان مى شود.

سپس مى افزايد: در اينجا كافى است كه اشاره اجمالى به اين مطلب بنمائيم و پايه هاى اين طرز فكر را با توجه به معانى و مفاهيم قرآنى روشن سازيم تا گروهى خيال نكنند كه اين يك سخن قلندرى است. شك نيست كه مساله ولايت به معنى چهارم از مسائل عرفانى است، ولى اين دليل نمى شود كه چون يك مساله عرفانى است مردود قلمداد شود. سپس با توضيحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنين نتيجه گيرى مى كند: بنابراين محال است كه انسان بر اثر طاعت و بندگى و پيمودن طريق بندگى خدا به مقام فرشتگان نرسد، يا بالاتر از فرشته نرود، و يا لااقل در حد فرشتگان از كمالات هستى بهره مند نباشد (فرشتگانى كه قدرت تدبير و تصرف در جهان هستى به اذن الله دارند.) (6) از اين سخن مى توان چنين نتيجه گرفت كه رابطه معنوى با اين انسانهاى كامل مى تواند سبب نفوذ و تصرف آنان در انسانها آماده گردد; و تدريجا آنها را از رذائل اخلاقى دور كرده و به فضائل و كمالات نزديك سازد.

سوء استفاده ها

هميشه و در هر عصر و زمان و در ميان هر قوم و ملتى، از مفاهيم صحيح و سازنده سوء استفاده هائى شده است; ولى هرگز اين بهره گيريهاى نادرست لطمه اى به صحت و قداست اصل مطلب نمى زند. مساله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتيد عمومى و خصوصى براى بهتر پيمودن راه تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله نيز از اين قاعده كلى مستثنا نبوده است. گروهى از صوفيه خود را به عنوان مرشد، شيخ ، پير طريقت و قطب عنوان كرده و افراد را به پيروى بى قيد و شرط از خود دعوت مى كنند، و تا آنجا پيش رفته اند كه گفته اند اگر از پير طريقت كارهايى كه بر خلاف شرع ببينى زنهار، كه خرده نگيرى، چرا كه با روح تسليم در برابر او مخالفت دارد! غزالى كه تمايل او به صوفيه از كلماتش در فصول مختلف كتاب احياءالعلوم نمايان است، و فرق صوفيه او را از بزرگان خويش مى شمارند، در فصل 51 از جلد پنجم احياءالعلوم، در باب پنجم، چنين مى گويد: ادب مريدان، در برابر شيوخ خود در نزد صوفيه از مهمترين آداب است; مريد در برابر شيخ بايد مسلوب الاختيار! باشد و در جان و مال خويش جز به فرمان او تصرف نكند.... بهترين ادب مريد در برابر شيخ، سكوت و خمود و جمود است; تا اين كه شيخ خودش آنچه را از كردار و رفتار صلاح مى داند به او پيشنهاد كند ... هرگاه كار خلافى از شيخ ببيند
 و مطلب بر او مشكل شود، به ياد داستان موسى و خضر بيفتد كه خضر اعمالى انجام داد كه موسى آنها را منكر مى شمرد ولى هنگامى كه خضر سر آن را فاش كرد، موسى از انكارش بازگشت; بنابراين، شيخ هر كارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حكمت دارد! (7) شيخ عطار در شرح حال يوسف ابن حسين رازى مى نويسد: هنگامى كه ذى النون مصرى (مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، يوسف دستورى از او خواست; ذى النون گفت: هر چه خوانده اى فراموش كن! و هر چه نوشته اى بشوى تا حجاب برخيزد! از ابو سعيد نقل شده كه (به مريدان) مى گفت: راس هذا الامر كبس المحابر و خرق الدفاتر و نسيان العلم; اساس اين كار (تصوف) جمع كردن دوات و مركب و پاره كردن دفترها (و كتابها) و فراموش نمودن علم است! (8) در حالات ابو سعيد كندى آمده است كه در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراويش به سر مى برد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مى شد; روزى در خانقاه دواتش از جيبش بيرون افتد و رازش كشف شد (و معلوم شد دنبال تحصيل علم است.); يكى از صوفيان به او گفت: عورت خويش را پنهان دار! (9) بى شك جوى كه بر آن خانقاه حاكم بود نتيجه تعليمات مرشد و راهنماى آن جمع است. اين در حالى است كه در حديث معروف و مشهورى كه در اسلام آمده است مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: وزن مداد العلماء بدماء الشهداء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء; روز قيامت مركبهاى (نوك قلمهاى) علما و دانشمندان با خونهاى شهيدان در ترازوى سنجنش اعمال مقايسه مى شود و مركبهاى دانشمندان بر خونهاى شهيدان برترى مى گيرد! (10) ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا! براى اين كه روشن شود هنگامى كه كار به دست نااهل بيفتد چگونه از يك مساله منطقى و شرعى با ايجاد تحريفها و دگرگونيها سوء استفاده مى شود، كافى است كه به سخنى كه كيوان قزوينى (ملقب به منصور عليشاه كه خود از اقطاب صوفيه بود) در حدود اختيار قطب، آورده است، توجه كنيد! او مى گويد: حدود ادعاى قطب ده ماده است: 1- من داراى همان باطن ولايت هستم كه خاتم الانبياء داشت! ... جز اين كه او مؤسس بود و من مروج و مدير و نگهبانم! 2- من مى توانم عده اى را تكميل كنم به گونه اى كه روح قبائح را در تن آنها بميرانم يا از تن آنها بيرون كرده به تن ديگران (كفار) بيندازم! 3- من از قيود طبع و نفس آزادم! 4- همه عبادات و معاملات مريدان بايد به اجازه من باشد! 5- هر نامى را كه به مريدان تلقين كنم و اجازه دهم به دل يا به زبان بگويند، آن اسم خدا مى شود و بقيه از درجه اعتبار ساقط است! 6- معارف دينى و عقائد قلبى اگر با امضاء من باشد مطابق واقع است، والا عين خطااست! 7- من مفترض الطاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ هستم! 8- من در عقائد خود آزادم! 9- من هميشه حاضر و ناظر احوال قلبى مريدم! 10- من تقسيم كننده بهشت و دوزخم! (11) اين سخنان كه به هذيان شبيه تر است تا به بحث منطقى، گرچه شايد مورد قبول همه صوفيان نباشد ولى همين اندازه كه مى بينيم كسى كه خود را قطب مى دانسته به خود اجازه مى دهد چنين ترهاتى بگويد و چنان اختياراتى براى اقطاب قائل شود كه حتى پيامبران بزرگ الهى مدعى آن نبودند;كافى است كه بدانيم سوء استفاده كردن از مساله نياز به معلم و مربى در امر سير و سلوك و تهذيب اخلاق ممكن است چه عواقب شومى به بار آورد. اين ادعاها كه قسمتى از آن مخصوص انبياء است و قسمتى از آن را هيچ پيامبر و امامى هم ادعا نكرده، هركس مختصر آگاهى نسبت به مسائل مذهبى داشته باشد متوجه عمق خطر فاجعه مى كند. اگر كتابهاى اهل تصوف را مانند: تذكرة الاولياء شيخ عطار و تاريخ تصوف و نفحات الانس و بعضى از بحثهاى احياءالعلوم را به دقت بررسى كنيم به ادعاهائى در مورد اقطاب برخورد مى كنيم كه راستى وحشتناك است; و همين امور است كه محققان علم كلام و فقهاى شيعه را وا داشته است
 كه در مقابل اين گروه موضع گيرى هاى سختى داشته باشند; همان موضع گيرى هايى كه گاه براى افراد ناآگاه ناراحت كننده است، ولى آگاهان مى دانند كه اگر جلو اين ادعاها رها شود، كارى بر سر اصول و فروع اسلام و اخلاق مى آورند كه چيزى از آن باقى نمى ماند! در اينجا به پايان بحث درباره كليات مسائل اخلاقى در سايه آيات قرآن مجيد مى رسيم; بحثهايى كه اساس و پايه هاى اصلى در علم اخلاق و تهذيب نفس را تشكيل مى دهد و در پرتو آن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آينده كه از تك تك فضائل و رذائل اخلاقى سخن مى گويد، گشوده مى شود. بارالها! رسيدن به اوج فضائل اخلاقى و راه يافتن بر بساط قرب ذات پاك تو، جز به يارى تو ممكن نيست; ما را در اين راه يارى فرما! و به مقام قرب عباد صالحين خود برسان! و صاحب نفس مطمئنه اى بگردان كه شايستگى خطاب فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى را پيدا كنيم! خداوندا! دام شيطان بسيار سخت و سهمگين است، و هواى نفس دشمن خطرناكى است; رذائل اخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغيلان روح ما را آزار مى دهد، تنها عنايات خاص تو است كه مى تواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهايى بخشد. پروردگارا! در پايان اين سخن، خود را به تو مى سپاريم و دعاى معروف و بسيار پر محتواى پيامبر گرامى ات را زمزمه مى كنيم و مى گوييم: اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا (12) پايان جلد اول اخلاق در قرآن 24/3/1376 برابر با هشتم صفر 1418 هرگونه اظهار نظر در مورد اين كتاب را به آدرس ناشرارسال فرمائيد. متشكريم

/ 113