بيان آيات (مربوط به حج) - حج عمره در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج عمره در قرآن - نسخه متنی

سید محمد حسین طباطبایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيان آيات (مربوط به حج)

اين آيات در حجة الوداع يعنى آخرين حجى كه رسول خدا ص انجام دادنازل شده، و در
آن حج تمتع تشريع شده است.

فرق بين تمام و كمال و مراد از امر به اتمام حج


"و اتموا الحج و العمرة لله..."تمام هر چيز عبارت است از آن جزئى كه وقتى با
ساير اجزا ضميمه مى شود آن چيز همان چيز مى شود، و آثارى كه دارد و يا آن آثار را
از آن چيز انتظار داريم نيز مترتب مى گردد،و تمام كردن آن چيز اين است كه، بعد از
آنكه همه اجزاى آن را جمع كرديم آن جزء آخرى را هم بياوريم تا آثار بر آن چيز مترتب
شود، اين معناى كلمه تمام و اتمام است.و اما كمال هر چيزى آن حال و يا وصفى و يا
امرى است كه وقتى موجودى آن را داشته باشد، داراى اثرى علاوه مى شود غير آن اثرى كه
بعد از تماميت دارا باشد، مثلا منضم شدن اجزاى بدن انسانى به يكديگرعبارت است از
تماميت انسان، و اما عالم و يا شجاع و يا عفيف بودنش عبارت است از كمال انسان، از
انسان تمام عيار و بى كمال آثارى بروز مى كند، و از انسانى تمام و كامل آثارى
ديگرظهور مى نمايد.

و چه بسا مى شود كه كلمه تمام در جاى وصف كمال استعمال مى شود، و آن رااستعاره
از اين مى گيرند، به اين ادعا كه آن وصف زايد از بس مورد اعتنا و اهميت است جزءذات
به حساب مى آيد(و مثلا مى خواهند بگويند انسانى كه عالم نيست اصلا انسان تمام نيست
تا به اين تعبير اهميت علم را برسانند)و مراد از اتمام حج و عمره همان معناى اول
يعنى معناى حقيقى كلمه است، نه استعاره آن.

به دليل اينكه دنبال جمله مى فرمايد: "فان احصرتم فما استيسر من الهدى..."،
چون مى فرمايد اگر به مانعى برخورديد و نتوانستيد همه اجزاى حج را بياوريد هر قدر
مى توانيد بياوريدو اين كلام با تماميت به معناى حقيقى سازش دارد، نه ماميت به
معناى كمال، و معناى صحيحى به نظر نمى رسد كه اكتفا به بعضى از اجزا را متفرع كنند
بر تماميت به معناى كمال يا اتمام به معناى اكمال.%]و اما اينكه كلمه حج به چه معنا
است؟معناى آن عبارت است از اعمالى كه در بين مسلمين معروف است، و ابراهيم خليل ع آن
را تشريع كرده، و بعد از آن جناب همچنان در ميان اعراب معمول بوده و خداى سبحان آن
را براى امت اسلام نيز امضا كرده، در نتيجه شريعتى شده كه تا روز قيامت باقى خواهد
بود.

ابتدا، اين عمل، احرام، و سپس وقوف در عرفات، و بعد از آن وقوف در مشعر
الحرام است.

و يكى ديگر از احكام آن قربانى كردن در منا، و سنگ انداختن به ستون هاى
سنگى سه گانه است، و آنگاه طواف در خانه خدا، و نماز طواف، و سعى بين صفا و مروه
است البته واجبات ديگرى نيز دارد، و اين عمل سه قسم است:

1 - حج افراد

2 - حج قران

3 - حج تمتع كه در سال آخر عمر رسولخدا ص تشريع شد.

و اما عمل عمره عملى ديگر است، و آن عبارت است از رفتن به زيارت خانه كعبه،
ازمسير يكى از ميقاتها، و طواف و نماز آن، و سعى بين صفا و مروه، و تقصير، و اين حج
و عمره دوعبادتند كه جز با قصد قربت تمام نمى شوند، به دليل اينكه فرموده: (و اتموا
الحج و العمرة لله،حج و عمره را براى خدا تمام كنيد...)
"فان احصرتم فما استيسر من الهدى، و لا تحلقوا رؤسكم"
كلمه(احصار)به معناى حبس و ممنوع شدن است، كه البته منظور ممنوع شدن ازاتمام آن
به خاطر كسالت و بيمارى يا دشمن است، و نيز منظور از اين احصار ممنوعيت بعد ازشروع
و احرام بستن است، و معناى استيسار در هر عملى آسان كردن آن است. بطورى كه آسانى ها
را در آن جلب نموده مشكلات را از آن بيرون كند.

و كلمه(هدى)پيش كش كردن چيزى از نعمتها به كسى و يا به محلى، به منظور تقرب جستن
به آن كس و يا آن محل است و اصل كلمه از هديه گرفته شده، كه به معناى تحفه است،و يا
از هدى است كه به معناى هدايتى است كه انسان را به سوى مقصود سوق مى دهد، و
كلمه(هدى و هديه)همان فرقى را با هم دارند كه كلمه(تمر و تمره)با هم دارد، كه اولى
جنس خرما است، و دومى يك خرما، و مراد از هدى در مساله حج آن حيوانى است كه انسان
با خودبه طرف مكه مى برد تا در حج خود آن را قربانى كند.

"فمن كان منكم مريضا او به اذى من راسه..."
حرف"فا"در آغاز جمله براى تفريع است، يعنى جمله را نتيجه سخنان قبلى مى كند، و
تفريع اين حكم بر سخن قبلى كه از تراشيدن سر نهى مى كرد، دلالت دارد بر اينكه مراد
از مرض خصوص آن مرضى است كه با نتراشيدن سر برايش مضر است، و اگر سر را بتراشدآن
مرض به بهبودى مبدل مى گردد، و اگر در جمله: (از شما كسى كه مرضى دارد و يا سرش
ناراحت مى شود)، كلمه(و يا)را كه مفيدتر ديد است به كار برد، براى اين بود كه
بفهماند مراداز ناراحتى سر، ناراحتى غير از سر درد و بيمارى است، بلكه ناراحتى از
ناحيه حشرات است،پس عبارت(اذى من راسه)كنايه است از متاذى شدن از حشرات از قبيل شپش
كه در سرمى افتد.

پس اين دو امر يعنى ناراحتى از شپش و يا سر درد، تراشيدن سر را جايز مى كند، اما
بافديه به يكى از سه خصلت، اول روزه، دوم صدقه، و سوم نسك.

و در روايات وارد شده كه روزه نامبرده سه روز است، و مراد از صدقه سير كردن
شش نفر مسكين، و مراد از نسك قربانى كردن يك گوسفند است.

"فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج"
حرف(فا)بر سر جمله آن را متفرع بر احصار مى كند و معنايش اين است كه چون ازمرض و
دشمن و يا موانع ديگر ايمن شديد، پس هر كس تمتع ببرد به وسيله عمره تا حج يعنى
باعمره عمل عبادت خود را ختم كند، و تا مدتى محل شود تا دوباره براى حج احرام
بپوشدمى تواند اين كار را بكند، و در آن هديى آسان با خود ببرد.

بنا بر اين حرف(با)در كلمه(بالعمرة)باى سببيت است، و سببيت عمره براى تمتع
وبهره گيرى، بدين جهت است كه در حال احرام نمى توانست از زنان و شكار و امثال آن
بهره مندشود مگر آنكه از احرام درآيد، و تمتع آدمى را از احرام بيرون مى آورد.

"فما استيسر من الهدى..."
از ظاهر آيه بر مى آيد كه هدى نسكى است على حده، نه اينكه جبران اين باشد كه شخص
متمتع نتوانسته و يا نخواسته احرام براى حج را از ميقات ببندد، و لا جرم از شهر مكه
براى حج احرام بسته است، براى اينكه جبران بودن هدى احتياج به مؤنه اى زايد دارد،
تا انسان آن رااز آيه شريفه بفهمد، و خلاصه عبارت مورد بحث را هر كس ببيند، مى فهمد
كه هدى عبادتى است مستقل، نه جبران چيزى كه فوت شده.

حال اگر بگوئى جمله: "فما استيسر من الهدى..."به خاطر حرف(فا)نتيجه جمله: (فمن
تمتع...)است، و مترتب بر آن است، همانطور كه جزاء شرط در جمله: (اگر به منزل ما
بيائى از تو پذيرائى مى كنم)مترتب بر شرط(اگر)است و اين ترتب به ما مى فهماندكه
آوردن هدى كفاره و جبران تمتع و استراحتى است كه بعد از عمره تمتع و قبل از حج
آن مى كند، علاوه بر اينكه وقتى فعل شرط خود كلمه تمتع است(هر كس تمتع كند بايد
چنين وچنان كند)، مى فهميم كه هدى در ازاى تمتعى قرار گرفته كه گفتيم نوعى تسهيل
شرعى وتخفيف است، پس هدى جبران اين تخفيف مى شود نه عبادتى جداگانه.

در پاسخ مى گوئيم: كلمه(بالعمرة...)، اين سخن را رد مى كند، براى اينكه
كلمه نامبرده عمره را از حج جدا و آن دو را دو عمل مستقل مى سازد، و جبران بودن هدى
وقتى صحيح است كه تسهيل و تخفيف در يك عمل تشريع شده باشد، نه در بين دو عمل، كه
احرام اولى يعنى عمره تمام شده، و احرام دومى يعنى حج هنوز شروع نگشته.

علاوه بر اينكه درك اشعار نامبرده به فرضى كه صحيح باشد، وقتى است كه تشريع هدى
به خاطر تشريع تمتع به عمره تا حج باشد، نه اينكه به خاطر فوت احرام حج از
ميقات باشد.

ظاهر آيه شريفه:

"فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى"
اين است كه مى خواهد خبر دهد از تشريع تمتع، و اينكه قبلا چنين عمره اى تشريع
شده، نه اينكه بخواهد باهمين جمله آن را تشريع كند، چون مى فرمايد(پس هر كس به عمره
تا حج تمتع كند، پس بايدتا جائى كه مى تواند قربانى با خود ببرد)، معلوم مى شود
قبلا چنين عمره اى تشريع شده بوده، كه آن را مفروغ عنه و مسلم گرفته از تشريع
قربانى در آن خبر مى دهد.

اين خيلى روشن است كه عبارت(هر كس تمتع كرد بايد با خود هدى ببرد)و عبارت(تمتع
كنيد و در تمتع با خود قربانى ببريد)فرق دارد، اولى را در جائى مى گويند كه
شنونده قبلا از تشريع تمتع اطلاع داشته باشد، و دومى را در جائى مى گويند كه گوينده
مى خواهد باهمين كلام خود آنرا تشريع كند، خواهى گفت تمتع در كجا تشريع
شده؟مى گوئيم: در آيه شريفه: "ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام".

"فمن لم يجد فصيام ثلثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم..."
اينكه حج را ظرف براى صيام قرار داد، و فرمود: (سه روز در حج)به اين اعتبار
است كه عمل حج و عمل روزه در يك مكان و يك زمان انجام مى شود، زمانى كه عمل حج در
آن انجام مى شود، و زمان حج شمرده مى شود، يعنى فاصله ميان احرام حج و مراجعت به
مكه همان زمان سه روز روزه است، و به همين اعتبار است كه در روايات وارده از ائمه
اهل بيت ع آمده: كه وقت روزه براى كسى كه قادر باشد قبل از روز قربانى است، و
براى كسى كه قادر نيست بعد از ايام تشريق يعنى يازده و دوازده و سيزدهم است، و اگر
كسى دراين ايام هم قدرت بر روزه گرفتن نيافت بايد پس از مراجعت به وطن آن را بگيرد،
و ظرف هفت روز ديگر بعد از مراجعت از مكه است، چون(ظاهر جمله: (اذا رجعتم، وقتى
برگشتيد)همان برگشتن به وطن است، و گرنه مى فرمود: در حال برگشتن، علاوه بر اينكه
التفات از غيبت(كسى كه تمتع كند به عمره تا حج)به حضور(وقتى برگشتيد)خالى از اشعار
و دلالت بر اين معنا نيست.

"تلك عشرة كاملة..."يعنى سه روز در حج و هفت روز در مراجعت، ده روز كامل است، و
اگر عدد هفت رامكمل عدد ده خوانده نه متمم آن، براى اين بود كه بفهماند هر يك از سه
روز و هفت روزحكمى مستقل و جداگانه دارد، كه بيانش در فرق ميان دو كلمه تمام و كمال
در اول آيه گذشت.

پس معلوم شد كه روزه سه روز عملى است تام فى نفسه، و اگر محتاج به هفت روزاست
محتاج در كامل بودنش هست، نه در تماميتش.

"ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام"يعنى حكم نامبرده در باره تمتع به
عمره تا حج، براى غير اهل مكه است، يعنى براى كسى است كه بين خانه و زندگى او و بين
مسجد الحرام(البته بنابر تحديدى كه روايات كرده)
بيش از دوازده ميل فاصله باشد، و كلمه اهل به معناى خواص آدمى از زن و فرزند و
عيال است:

و اگر از مردم دور از مكه تعبير فرموده به كسى كه اهلش حاضر در مسجد الحرام
نباشد، درحقيقت لطيف ترين تعبيرات را كرده، چون در اين تعبير به حكمت تشريع تمتع كه
همان تخفيف و تسهيل است اشاره فرموده.

توضيح اينكه: مسافرى كه از بلاد دور به حج - كه عملى است شاق و توام با خستگى
وكوفتگى در راه - مى آيد احتياج شديد به استراحت و سكون دارد، و سكون و استراحت
آدمى تنها نزد همسرش فراهم است، و چنين مسافرى در شهر مكه خانه و خانواده ندارد،
لذا خداى تعالى دو رعايت در باره او كرده، يكى اينكه اجازه داده بعد از مناسك عمره
از احرام در آيد، ودوم اينكه براى حج از همان مكه محرم شود، و ديگر مجبور به برگشتن
به ميقات نشود.

خواننده محترم توجه فرمود كه جمله دال بر تشريع متعه همين جمله است، يعنى جمله:

"ذلك لمن لم يكن..."نه جمله"فمن تمتع بالعمرة الى الحج..."و جمله نامبرده
كلامى است مطلق، نه به وقتى از اوقات مقيد است، و نه به شخصى از اشخاص، و نه به
حالى ازاحوال.

"و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب"اينكه در ذيل آيه چنين تشديد بالغى
كرده، با اينكه صدر آيه چيزى به جز تشريع حكمى از احكام حج را نداشت، به ما
مى فهماند كه مخاطبين اشخاصى بوده اند كه از حال ايشان انتظار مى رفته حكم نامبرده
را انكار كنند، و يا در قبول آن توقف كنند، و اتفاقا مطلب از همين قرار بود، براى
اينكه از ميان همه احكام كه در دين تشريع شده، خصوص حج، از سابق يعنى ازعصر ابراهيم
خليل الله ع در بين مردم وجود داشته، و معروف بوده، و دلهاشان با آن انس و الفت
داشت، و اسلام اين عبادت را تقريبا به همان صورتى كه از سابق داشته امضاءكرد، و تا
اواخر عمر رسول خدا ص به همان صورت بود، و تغيير دادن احكام آن بخاطر همان انس و
الفت مردم كار بسيار مشكلى بود، و حتما با انكار و مخالفت مواجه مى گرديد،و بطوريكه
از روايات هم بر مى آيد در دل بسيارى از آنان مقبول واقع نمى شد بدين جهت رسول خدا
ص ناگزير بود خود آنان را مخاطب قرار دهد، و بر ايشان بيان كند، كه حكم تازه اى كه
رسيده از ناحيه خداست، و حكم رانى فقط كار خداوند است و او هر چه بخواهدحكم مى كند،
و حكمى كه كرده عمومى است، و احدى از آن مستثنا نيست، نه هيچ پيغمبرى،و نه امتى.

و اين نكته باعث شد كه در آخر آيه با تشديد بليغ امر به تقوا نموده، از عقاب
خداى سبحان زنهار دهد.

"الحج اشهر معلومات، فمن فرض فيهن الحج تا كلمه فى الحج"
يعنى زمان حج نزد اين قوم(يعنى عرب)ماههاى معلومى است، و سنت(يعنى روايات)آن را
معين كرده، كه عبارت است از شوال، و ذى القعده، و ذى الحجة، و اگرذى الحجة را زمان
حج شمرده، با اينكه زمان حج اوائل آن ماه است، نه همه آن، منافاتى ندارد، براى
اينكه اين تعبير از قبيل تعبيرى است كه مى گوئيم من روز جمعه خدمت شما مى رسم،
بااينكه آمدن در يك ساعت از روز جمعه صورت مى گيرد، نه در تمامى آن روز.

و در اينكه در آيه شريفه سه مرتبه كلمه حج تكرار شده با اينكه مى توانست بار دوم
وسوم به آوردن ضمير اكتفا كند، لطفى در اختصار گوئى به كار رفته، چون مراد از حج
اول زمان حج، و از حج دوم خود عمل حج، و از سوم زمان و مكان آن است و اگر ضمير
مى آورد ناگزيربود بدون جهت كلام را طول بدهد، (و بفرمايد: زمان الحج اشهر معلومات
فمن فرض عليه هذاالعمل فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى زمانها و مكانها)
و فرض حج به اين معنا است كه با شروع در عمل حج اين عمل را بر خود واجب سازد،چون
به حكم آيه شريفه: "و اتموا الحج و العمرة لله..."، شروع در اين عمل باعث مى شود
كه اتمامش بر آدمى واجب گردد.

و كلمه(رفث)به معناى هر عملى است كه در عرف تصريح به نام آن نمى كنند بلكه،هر
قت بخواهند نام آن را ببرند، به كنايه مى برند، مانند عمل زناشوئى و كلمه(فسوق)
به معناى خارج شدن از طاعت خدا است، و جدال به معناى ستيزگى كردن و لجبازى درگفتار
و بحث است، ليكن سنت رفث را تفسير كرده به جماع و فسوق را به دروغ، و جدال را
به گفتن: نه به خدا و بله به خدا.

"و ما تفعلوا من خير يعلمه الله..."
اين جمله خاطرنشان مى سازد كه اعمال از خداى تعالى غايب و پنهان نيست، وكسانى را
كه مشغول به اطاعت خدايند دعوت مى كند به اينكه در حين عمل از حضور قلب و ازروح و
معناى عمل غافل نمانند، و اين داب قرآن كريم است كه اصول معارف را بيان مى كند،و
قصه ها را شرح داده شرايع و احكام را ذكر مى كند، و در آخر همه آنها موعظه و
سفارش مى كند، تا علم از عمل جدا نباشد، چون علم بدون عمل در اسلام هيچ ارزشى
ندارد، و بهمين جهت دعوت نامبرده را با جمله: "و اتقون يا اولى الالباب"ختم كرد، و
در اين جمله بر خلاف اول آيه كه مردم غايب فرض شده بودند، مخاطب قرار گرفتند، و اين
تغيير سياق دلالت مى كندبر كمال اهتمام خداى تعالى به اين سفارش، و اينكه تقوا
وسيله تقرب و وظيفه اى است حتمى و متعين.

"ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم"
اين آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: در خلال انجام عمل حج دادوستد حلال است،چيزى كه
هست از بيع و دادوستد تعبير فرموده به(طلب فضل پروردگار)و اين تعبير در سوره جمعه
نيز آمده، آنجا كه مى فرمايد:

"يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا
البيع - تا آنجا كه مى فرمايد - فاذا قضيت الصلوة فانتشروا فى الارض، و ابتغوا من
فضل الله" (1)
چون در اين دو آيه نخست از دادوستد تعبير به بيع كرده، و سپس از همان تعبيربه
طلب رزق خدا نموده، و بهمين جهت است كه در سنت نيز ابتغاى از فضل خدا در آيه
موردبحث به بيع تفسير شده، پس آيه دليل بر اين است كه دادوستد در خلال عمل حج مباح
و جايزاست.

"فاذا افضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام"
كلمه(افضتم)از مصدر افاضه است، كه به معناى بيرون شدن دسته جمعى عده اى است از
محلى كه بودند، پس آيه دلالت دارد بر اينكه وقوف به عرفات هم واجب است،همچنانكه
وقوف به مشعر الحرام كه همان مزدلفه باشد واجب است.

"و اذكروه كما هديكم..."يعنى بياد خدا بيفتيد البته يادى كه با نعمت(هدايت او
شما را)برابر و مانند باشد، چون شما قبل از اينكه او هدايتتان كند از گمراهان
بوديد.

"ثم افيضوا من حيث افاض الناس..."
ظاهر اين آيه مى رساند كه افاضه بر طبق سنت ديرينه اى كه قريش داشتند واجب است،
و مى خواهد مخاطبين را در اين سنت ملحق به نياكانشان كند.

بنا بر اين آيه شريفه با روايتى كه مى گويد: (قريش و هم سوگندانشان كه به
عرف محلى حمس ناميده مى شدند، وقوف به عرفات نمى كردند، بلكه تنها به مزدلفه
وقوف مى كردند، و منطقشان اين بود كه ما اهل حرم نبايد از حرم خدا دور شويم، خداى
تعالى در آيه بالا دستورشان داد كه شما هم مانند ساير مردم كوچ كنيد، از همانجائى
كه آنان كوچ مى كنند، يعنى از عرفات)منطبق مى شود و بنا بر اين ذكر اين حكم بعد از
جمله: "فاذا افضتم من عرفات..."، و بكار بردن كلمه(ثم)كه بعديت را مى رساند، در آن
جمله براى اين است كه ترتيب ذكرى را رعايت كرده باشد، و در حقيقت گفتار به منزله
استدراك است، و معنايش اين است كه احكام حج اينهائى بود كه ذكر شد، چيزى كه ست بر
شما واجب است كه در كوچ كردن مانند ساير مردم از عرفات كوچ كنيد، نه از مزدلفه.

و بعضى از مفسرين گفته اند: در اين دو آيه تقديم و تاخيرى شده، آيه اول را بايد
بعد ازآيه دوم نوشته باشند، يعنى اول نوشته باشند: (ثم افيضوا من حيث افاض الناس، و
سپس نوشته باشند: فاذا افضتم من عرفات...)
"فاذا قضيتم مناسككم تا جمله او اشد ذكرا"
اين آيه شريفه دعوت به ذكر خدا مى كند، و در اين دعوت مبالغه نموده، مى فرمايد:
جادارد كه حاجى حداقل خدا را به قدر پدران خود به خاطر بياورد، و بلكه بيشتر، براى
اينكه نعمت خدا نسبت به او كه به حكم آيه: "و اذكروه كما هديكم"همان نعمت هدايت
است، بزرگتر از نعمتى است كه پدران به آدمى داده اند.

و بعضى از مفسرين گفته اند: وجه اينكه در اين آيه سخن از پدران گفته اين است
كه در جاهليت رسم بوده بعد از تمام كردن عمل حج ساعتى در منا توقف مى كردند، و در
آنجا به شعر و نثرى كه از پدران خود به يادگار داشتند بر ديگران فخر مى فروختند،
خداى تعالى در اين آيه مى فرمايد: به جاى يادآورى از پدران خدا را ياد كنيد بلكه
بيشتر و كاملتر از ياد پدران يادكنيد.

"او اشد ذكرا"
اين جمله اعراض از مطلب قبلى است و در نتيجه كلمه(او)معناى بلكه را مى دهد، در
اين جمله ذكر را متصف به شدت كرده، چون ذكر همانطور كه از نظر كميت و مقدار متصف
به كثرت مى شود، همچنانكه در جاى ديگر فرموده: "و اذكروا الله ذكرا كثيرا" (2)
و نيز فرموده:

"و الذاكرين الله كثيرا" (3)
همچنين از نظر كيفيت متصف به شدت مى شود چون ذكر، به معناى واقعيش منحصر در ذكر
لفظى نيست بلكه امرى است مربوط به حضور قلب، و لفظ را هم اگرذكر مى گويند، از اين
جهت است كه لفظ از معناى قلبى و ياد درونى حكايت مى كند.

و چون چنين است هم اتصافش به كثرت از نظر موارد صحيح است، چون معنايش ياد خدا در
غالب حالات است، همچنانكه فرمود:

"الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم" (4)
و هم اتصافش به شدت در پاره اى از موارد صحيح است، و چون مورد آيه بطوريكه ازآن
استفاده مى شود موردى است كه آدمى را از خدا بى خبر مى كند، و ياد خدا را از دل
مى برد،لذا مناسب تر آن بود ذكر را كه بدان امر مى فرمايد به شدت توصيف كند، نه به
كثرت و مطلب روشن است.

"فمن الناس من يقول ربنا آتنا فى الدنيا..."
اين جمله تفريع است بر جمله"فاذكروا الله كذكركم آباءكم"، و مراد از ناس
مطلق افراد انسان اعم از مؤمن و كافر است چه كافر كه به غير از پدران خود بياد كس
ديگر نيست، وجز افتخارات دنيوى را نمى خواهد و جز دنيا نمى طلبد، و كارى به آخرت
ندارد، و چه مؤمن كه جز آنچه نزد خداست نمى جويد، و اگر هم چيزى از امور دنيا را
بخواهد چيزى است كه باز موردرضاى پروردگارش(و وسيله كسب رضاى او)است، و بنا بر اين
پس اينكه فرمود: (بعضى ازمردم مى گويند)منظور گفتن به زبان قال نيست، بلكه گفتن به
زبان حال است، و معناى آيه اين است كه: بعضى از مردم نمى خواهند مگر دنيا را، و
اينان در آخرت هيچ نصيبى ندارند،بعضى هم هستند كه نمى جويند مگر آنچه را كه مايه
رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد، چه در دنيا و چه در آخرت: اينان از آخرت هم نصيب
دارند.

از اينجا روشن مى شود كه چرا حسنه را در نقل كلام اهل آخرت ذكر كرد و در
نقل كلام اهل دنيا نقل نكرد، چون كسى كه چيزى از امور دنيا مى خواهد مقيد نيست به
اينكه آن چيز نزد خدا هم حسنه باشد يا نباشد، او دنيا را مى خواهد كه همه اش نزد او
حسنه و خوب است، چون مايه زندگى دنيائى او است، و با هواى نفسش موافق و سازگار است،
به خلاف كسى كه رضاى خدا را مى خواهد كه در نظر او آنچه در دنيا و آنچه در آخرت است
دو جوراست، يكى حسنه و ديگرى سيئه، و او نمى جويد و درخواست نمى كند مگر حسنه را.

و اينكه ميان جمله: "و ما له فى الاخرة من خلاق"و جمله: "اولئك لهم نصيب
مماكسبوا"مقابله انداخته، اين معنا را مى فهماند كه اعمال طايفه اول كه فقط دنيا را
مى خواهندباطل و بى نتيجه است، به خلاف دسته دوم كه از آنچه مى كنند بهره مى برند،
همچنانكه درجاى ديگر فرموده: "و قدمنا الى ما عملوا من عمل، فجعلناه هباء
منثورا" (5) و نيز فرموده: "و يوم يعرض الذين كفروا على النار، اذهبتم
طيباتكم فى حياتكم الدنيا، و استمتعتم بها" (6) و نيز فرموده:

"فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا" (7) .

"و الله سريع الحساب"
سريع الحساب يكى از اسماى حسناى خداى تعالى است، و از آنجائى كه هيچ قيدى ندارد،
به اطلاقش هم شامل دنيا مى شود و هم شامل آخرت، پس حساب خدائى هميشه حاصل است، و
جريان دارد هر عملى كه بنده اش انجام دهد چه از حسنات باشد و چه غير آن، خداى عزوجل
جزايش را مو به مو و درست بر طبق عملش مى دهد.

پس آنچه از معناى جمله"فمن الناس من يقول"تا آخر سه آيه به دست آمد اين شد
كه خداى را ياد كنيد، چونكه مردم در طرز تفكرشان نسبت به دنيا دو دسته اند، بعضى از
ايشان تنهادنيا را مى خواهند و جز دنيا به ياد هيچ چيز ديگر نيستند كه اينگونه مردم
هيچ نصيبى در آخرت ندارند، بعضى ديگر كسانى هستند كه آنچه مايه رضاى خدا است
مى خواهند، كه اينگونه افراداز آخرت هم نصيب دارند و خدا سريع الحساب است، در حساب
آنچه بنده اش مى خواهد به زودى مى رسد، و آن را بر طبق خواسته اش به او مى دهد، و
بنا بر اين پس اى مسلمانان شما باياد خدا جزء نصيب داران در آخرت باشيد، و از آنها
مباشيد كه به خاطر ترك ياد خدا در آخرت بى نصيب شدند، و در نتيجه شما هم نااميد و
تهى دست شويد.

"و اذكروا الله فى ايام معدودات"
ايام معدودات همان ايام تشريق يعنى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجة است دليل
بر اينكه مراد ايام بعد از دهه ذى الحجه است اين است كه حكم يادآورى خدا در ايام
معدودات را بعد از فراغ از بيان اعمال حج ذكر فرمود، و دليل بر اينكه مراد سه روز
بعد از دهه ذى الحجه است، اين است كه دنبالش مى فرمايد: "فمن تعجل فى يومين..."،
چون تعجيل دردو روز وقتى فرض دارد كه ايام سه روز باشد، يك روز روز كوچ باشد، و در
دو روز هم عجله كند، اين مى شود سه روز، و اتفاقا در روايات هم ايام معدودات به
همين سه روز كه گفتيم تفسير شده است.

"فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه، و من تاخر فلا اثم عليه لمن اتقى..."كلمه(لا)
نفى جنس مى كند، پس اينكه در هر دو جا فرمود: (لا اثم عليه)جنس اثم وگناه را از
حاجى نفى مى كند، و هيچگونه قيدى هم در كلام نياورده، و اگر مراد اين بود
كه بفهماند در تعجيل به تنهائى اثم نيست و يا در تاخير به تنهائى اثم نيست لازم بود
جمله را به آن مقيد كند و بفرمايد: (لا اثم عليه فى التعجيل)و يا(لا اثم عليه فى
التاخير).

در نتيجه معناى آيه اين مى شود: كسى كه عمل حج را تمام كرده، گناهانش بخشوده شده
است، چه اينكه در آن دو روز تعجيل كند، و چه اينكه تاخير كند و از اينجا روشن
مى شودكه آيه شريفه در مقام بيان تخيير ميان تاخير و تعجيل نيست نمى خواهد بفرمايد
حاجى مخيراست بين اينكه تاخير كند و يا تعجيل، بلكه منظور بيان اين جهت است كه
گناهان او آمرزيده شده، چه تاخير و چه تعجيل.

و اما اينكه فرمود: (لمن اتقى)منظور اين نيست كه تعجيل و تاخير را بيان كند و
گرنه حق كلام اين بود كه بفرمايد(فلا اثم على من اتقى، گناهى نيست بر كسى كه از
خدابپرهيزد)بلكه ظاهرا قيد(لمن اتقى)نظير همين قيد در جمله: "ذلك لمن لم يكن اهله
حاضرى المسجد الحرام...)است، و مراد اين است كه حكم نامبرده مخصوص مردم با تقوا
است، اماكسانى كه تقوا ندارند اين آمرزش را ندارند.

و معلوم است كه بايد اين تقوا پرهيز از چيزى باشد كه خداى سبحان در حج از آن
نهى كرده، و نهى از آن را از مختصات حج قرار داده، پس برگشت معنا به اين مى شود كه
حكم نامبرده تنها براى كسى است كه از محرمات احرام و يا از بعضى از آنها پرهيز كرده
باشد، و اماكسى كه پرهيز نكرده، واجب است در منا بماند و مشغول ذكر خدا در ايام
معدودات باشد، واتفاقا اين معنا در بعضى از روايات وارده از ائمه اهل بيت ع هم
آمده، كه ان شاء الله، بزودى از نظر خواننده خواهد گذشت.

"و اتقوا الله و اعلموا انكم اليه تحشرون"در اين جمله كه خاتمه كلام است امر به
تقوا مى كند، و مساله حشر و مبعوث شدن در قيامت را تذكر مى دهد، چون تقوا هرگز دست
نمى دهد، و معصيت هرگز اجتناب نمى شود،مگر با يادآورى روز جزا، همچنانكه خود خداى
تعالى فرمود: "ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم
الحساب". (8) و در اينكه از ميان همه اسماء قيامت كلمه حشر را انتخاب
نموده و فرمود: "انكم اليه تحشرون"اشاره لطيفى است به حشرى كه حاجيان دارند، و همه
در منا و عرفات يكجا جمع مى شوند و نيز اشعار دارد به اينكه حاجى بايد از اين حشر و
از اين افاضه و كوچ كردن به يادروزى افتد كه همه مردم به سوى خدا محشور مى شوند و"
لا يغادر منهم احدا"و خداوند احدى رااز قلم نمى اندازد.


/ 8