با وفات ابوطالب و خديجه، ديگر مكه حريم مطمئنى براى پيامبر(ص) و پيروانش نبود. از اينرو، رسول خدا(ص) براى تداوم رسالت الهىاش و به منظور رهانيدن ياران خود از آزار كافران، در پى آن بود كه به پايگاه و پناهى استوار دستيابد. موسم حج، كه مشركان نيز آن را محترم مىشمردند، فرارسيد و اين خود فرصتى مناسب بود تا پيامبر(ص) براى شناساندن «اسلام» به قبايل عرب همت گمارد. «عقبه منى»، گردنهاى سخت گذر در بيرون از مكه، (1) در اين موسم، از سال يازدهم تا سيزدهم بعثت، شاهد صحنههايى از پرشورترين ابراز احساسات اوسيان و خزرجيانى (2) است كه بيزار از ستيز و عداوت و شيفته پيوندى برادرانه بودند. همانان به جان پذيراى راهبرى محمد(ص) و آيين او شدند. در جدال ميان يثربيان بتپرست و يهوديان يثرب، همواره يهوديان تهديد مىكردند كه بهزودى، با ظهور پيامبرى تازه مردمان يثرب را نابود و بتپرستىشان را واژگون خواهند كرد و اين تهديد، خود زمينهساز بود تا اهل يثرب در ياورى اين آيين مبين پيشى گيرند و به دريافت نشان پرافتخار «انصار» مفتخر شوند. اين گزارش، توصيفى است از «اسلام انصار» كه خود بىگمان سرفصلى مهم در تاريخ اسلام است و در آن پيمان، «عقبه اول»، زمينهها و پيامدهاى آن، به عنوان نخستين آشنايى جمعى يثربيان با اسلام و مقطعى مهم از پديده تاريخى مورد بحث، بررسى خواهد شد.
اسلام نخستين گروه از يثربيان
در موسم حجسال يازدهم بعثت (3) در عقبه، محمد امين(ص) با شش تن (4) روبهرو مىشود كه سرهاى خود را تراشيدهاند (5) و اينك پس از انجام حجبه ديار خود باز مىگردند. پيامبر(ص) رو به آنان مىپرسد: «شما كيستيد؟» پاسخ مىدهند: «گروهى خزرجى.» گويا او6 بدان سبب كه اقوام مادرىاش يثربى بودهاند و در خردسالى نيز سفرى به يثرب كرده، به مجاورت يثربيان و يهود آشناست، پس مىپرسد: «همان همپيمانان يهود؟» و پاسخى مثبت مىشنود: «آرى.» با وجود انحراف يهود از مكتب آسمانى حضرت موسى(ع)، همسايگى با ايشان مىتوانسته در آشنايى اين مردان يثربى با مبناهايى از توحيد و پيامآورى الهى كارگشا باشد. سپس پيامبر(ص) ايشان را به شنودن گفتار خود دعوت مىنمايد: «آيا نمىنشينيد تا با شما سخنى بگويم؟» يثربيان كه كمابيش مردمانى زراعت پيشه و كمتر گرفتار تندخويى بودند، اين دعوت برادرانه را اجابت مىكنند و رسول خدا(ص) با بيان آياتى از قرآن كريم، آنان را به خداى يگانه و آيين اسلام فرا مىخوانند. اينان در رقابتبا يهود يثرب همواره تهديد مىشدند كه «بهزودى، پيامبرى مبعوث مىشود و يهود به همراهىاش چيره و پيروز مىگردند و كيش بتپرستى از بين مىرود.» از اينرو، با خود انديشيدند: «اين همان پبامبرى است كه يهوديان مىگفتند. مبادا، يهود دريارى او بر ما پيشى گيرند!»افزون بر اين، رنجبرادركشى و سيتز خانگى نيز بهروشنى، بر آن چهرهها نقش بسته بود، از اينرو، همگان پذيراى اسلام گرديدند و خطاب به پيامبر(ص) گفتند: «پيوسته ميان قوم ما فتنه و دشمنى است. اميد آنكه خداوند بهوسيله تو، ما را برادر و يگانه سازد. ما بهسوى يثربيان بازمىگرديم و آنان را به آيين تو فرا مىخوانيم. اگر آنرا بپذيرند و با هم متحد شوند، تو گرامىترين فرد - در ميان ما - خواهى بود.» به نقل تاريخ، آنان پس از بازگشتبه يثرب و ورود به شهر، ماجراى دين جديد را براى مردم بازگو كردند و در معرفى اسلام بسى كوششها نمودند تا بدانجا كه در يثرب، هيچ خانهاى يافت نمىشد كه سخنى از پيامبر(ص) در آن نباشد. (6) اسلام آوردن اين شش خزرجى در سال يازدهم بعثت مبتنى استبر نقل ابناسحاق كه استوانه نگارش تاريخ زندگانى رسول كريم6 است، اما از ميان ديگر روايتگران، زهرى و موسىبن عقبه (در نقل بيهقى در كتاب دلائل النبوة (7) ) درباره ماجراى مزبور گرفتار خلط شده و آنرا با «بيعة النساء» در عقبه اولى يك واقعه پنداشتهاند. علىبن ابراهيم نيز (در نقل مجلسى در كتاب بحارالانوار (8) ) مرتكب همين خطا گرديده است. يعقوبى، مورخ بزرگ، كه در اين مورد، مستقيما خطا ننموده، اما درباره «بيعة النساء» و اعزام مصعب (كه بدان اشاره خواهد شد) دچار اشتباه شده است. در اين ميان، ابنكثير، كه خود متوجه اين اختلاف است، به شايستگى، روايت ابناسحاق را تمامتر از روايت زهرى مىشمارد. (9) در مقام ارزيابى، شايد بتوان گفت: در اصطلاح مورخان اسلامى، چون اسلام انصار در سالهاى دوازدهم و سيزدهم بعثت همراه با «بيعت» بوده اهميتبيشترى داشته و به ترتيب، عقبه اولى و عقبه ثانى نام گرفته است. صرف اين نامگذارى سبب گرديده تا حادثه عقبه سال يازدهم نزد برخى فراموش و نزد برخى ديگر با حوادث بعدى مخلوط شود. در اينجا، به منظور ارج نهادن بر همت والاى اين يثربيان پيشگام در اسلام و گراميداشت نامشان، فهرستى از احوال ايشان ارائه مىشود: 1. اسعدبن زراره، ابوامامه، از «بنىنجار»; او يكى از دوازده نقيب انصار (10) بود كه در سالهاى دوازدهم و سيزدهم بعثتبا حضور در پيمانهاى اول و دوم عقبه بر بيعتخود با رسول خدا(ص) تاكيد كرد. (11) اسعد پيش از نبرد بدر وفات يافت. سپس طايفه «بنىنجار» از پيامبر(ص) نقيبى ديگر خواستند، اما حضرت در پاسخ به اين تقاضا فرمود: «من خود نقيب شمايم.» (12) 2. عوف بنحارث، ابن عفراء، از «بنىنجار»; در نبرد بدر به فيض شهادت دستيافت. 3. رافعبن مالك، ابومالك (ابورفاعه)، از «بنىزريق»; وى در عقبه اول و دوم شركت كرد و يكى از نقيبان گرديد. به سبب افتخار حضور در پيكار بدر، همچون ديگر شركتكنندگان، به لقب «بدرى» نامور گشت. 4. قطبة بنعامر، ابوزيد، از «بنىسلمه»; در بيعت عقبه اولى و ثانى شركت كرد. او هم بدرى است و هم بهدليل افتخار رزمآورى در كارزار احد، «احدى» مىباشد. در فتح مكه، وى پرچمدار بنىسلمه بود. قطبة در عصر خلافت عثمان درگذشت. 5. عقبةبن عامر بننابى، از «بنىحرام»; او در بيعت عقبه اولى حضور داشت و به لقب «بدرى» نيز مفتخر گرديد.سرانجام، در يمامه به فوز شهادت دستيافت. 6. جابربن عبداللهبن رئاب، از «بنىعبيدبن عدى»; بدرى، احدى و خندقى بود. (13) با آنكه اسامى اين شش تن در منابع تاريخى (14) مضبوط است، اما بايد اشاره كرد كه در بحارالانوار به اشتباه (شايد اشتباه چاپى)، عون بنحارث، قطبةبن عامر و عقبة بنعامر بنناى به ترتيب، بهجاى عوف بنحارث، قطنة بنعامر و عقبة بنعامربن نابى ذكر شدهاند. (15) همچنين يعقوبى، اياس بن معاذ را در زمره نخستين گروه خزرجى آورده است، در حالىكه وى پيش از اين، در جنگ بعاث (ميان اوس و خزرج) كشته شده بود. (16)