بیشترلیست موضوعات اتمام حجت درنگ براي هدايت حساسيت امام علي(ع) محضر خدا قيام همراه امام حق فرار از جنگ توضیحاتافزودن یادداشت جدید در قاموس مردان خدا، واژه «جنگ» آنگاه قداست مي يابد كه چاره اي جز آن نباشد و همه راه هاي غير آن به بن بست رسيده باشد.اميرمؤمنان امام علي(ع)، زيور اولياء خدا و تجلّي انسان نمونه است. براي او، آنچه مهم است، هدايت انسانها، سعادت آنها و در يك كلام كمال آنهاست. او همانند همه مردان آسماني، به اين مي انديشد كه چرا برخي با پشت پا زدن به حق پا به بخت معنوي خود مي زنند؟ تمام تلاشش اين است كه اين حادثه اتفاق نيفتد.
اتمام حجت
امام علي(ع) در جنگ صفين، پيش از شروع جنگ و بعد از آغاز اوليّه آن، همچنان در پي اين بود كه غائله بدون جنگ پايان پذيرد، ولي معاويه كه تشنه قدرت و كانون شيطنت بود، تمام تلاشهاي حضرت را در اين زمينه ناكام گذاشت.نقل كرده اند كه اميرمؤمنان علي(ع) هيأتي مركّب از «بشير بن عمرو بن محصن انصاري»، «سعيد بن قيس همداني» و «شيث بن ربعي تميمي» را مأمور ساخت تا نزد معاويه رفته و او را دعوت به خداوند و اطاعت از اميرالمؤمنين علي(ع) و همراهي با جماعت مسلمين بنمايند. آنان نزد او رفتند، بشير سخن آغاز كرد و گفت: «معاويه! دنيايت خواهد گذشت و سرانجام بازگشت به آخرت خواهي كرد و خداوند عزّوجل تو را در برابر اعمالت محاكمه كرده و به مجازات اعمالت خواهد رساند، ترا به خدا، دست از تفرقه امت اسلام بردار و عامل خونريزي بين آنان مشو.»معاويه گفتارش را قطع كرد و گفت: «چرا همين نصيحت را به صاحبت (اميرمؤمنان علي«ع») نمي كني»؟!بشير گفت: او هرگز مثل تو نيست. او از جهت فضل و دين و سابقه در اسلام و نزديك بودن به نبي گرامي اسلام(ص) سزاوارترين شخص به امر خلافت است.معاويه گفت: سخن او چيست؟بشير گفت: «او تو را دعوت به تقواي خداوند كرده و از تو مي خواهد در برابر حقّي كه او مي گويد تسليم گردي كه به نفع دنيايت بوده و خير نهايي برايت خواهد داشت.»معاويه گفت: «يعني خون عثمان را هدر دهيم؟ بخدا قسم چنين نمي كنيم!»1در اين قطعه تاريخي، دو رفتار كاملاً متقابل انعكاس يافته است؛ يكي رفتاري الهي، ملكوتي و ديگري رفتاري رذيلانه و شيطاني.رفتار الهي، رفتار اميرمؤمنان علي(ع) است. او اتمام حجّت مي كند؛ تمام تلاشش را به كار مي گيرد تا حاكميت حق با كمترين ضايعه برقرار گردد. با اينكه حضرت به خوبي پايان كار را مي داند و مي بيند كه معاويه تسليم حق نخواهد شد، ولي به ذات مقدّس ربوبي تأسّي كرده، حجّت را تمام مي كند: «... و ما كُنّا معذّبين حتّي نبعث رسولاً»2 و ما هرگز (شخص يا قومي را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبري مبعوث كنيم [تا وظايفشان را بيان كند.]در راستاي تحقق همين هدف است كه در جهاد ابتدايي، قبل از آغاز جنگ دعوت به اسلام واجب است و اگر اسلام آوردند، جنگ خاتمه يافته تلقي مي شود.رفتار معاويه رفتاري رذيلانه است. او خود خوب مي داند كه امام علي(ع) نه تنها نقشي در قتل عثمان نداشت بلكه تمام تلاش خود را به كار برد كه كار به قتل او نينجامد، ولي سرانجام با سوء تدبير شخص عثمان و شيطنت هاي مروان اين تلاشها ناكام ماند و عثمان كشته شد. نيز خود مي داند كه مي توانست به موقع عثمان را كمك كند ولي اين كار را انجام نداد و در همين مجلس، «شيث بن ربعي» به معاويه گفت:«و قد علمنا ان قد ابطأت عنه بالنصر واحببت له القتل لهذه المنزلة التي اصبحت تطلب.»3ما مي دانيم كه تأخير در ياري او كردي و دوست داشتي تا كشته شود تا از آنچه الآن در پي آن هستي بهره برداري سياسي بنمايي.آري اين معاويه خونخواه عمثان شد. و مي گويد: «پس خون عثمان چه مي شود؟!»
درنگ براي هدايت
در آغاز جنگ صفين مدتي اميرمؤمنان علي(ع) در جنگ درنگ كرد به اميد آنكه شاميان به خود آيند و دست از ستيز با حق بردارند، تا اينكه فرياد لشگريان حضرت بلند شد كه آيا زن و بچه خود را در كوفه گذاشته ايم كه در اطراف شام وطن گزينيم؟! اجازه دهيد بجنگيم كه مردم حرفهايي مي گويند. حضرت فرمود: چه مي گويند؟!گفتند: برخي مي گويند علي از اين رو از جنگ پرهيز مي كند كه از مرگ مي ترسد! برخي ديگر مي گويند: از اين رو كه در جنگ با شاميان به شك افتاده است.حضرت فرمود: «اكلّ ذلك كراهية الموت؟ فوالله، ما ابالي دخلتُ الي الموت او خرجَ الموت اليّ و اما قولكم شكا في أهل الشام، فوالله ما دفعت الحرب يوما الاّ و انا اطمع ان تلحق بي طائفة فتهتدي بي و تعشو الي ضوئي و ذلك احبّ اليّ من ان اقتلها علي ضلالها و ان كانت تبوء بآثامها.»4اما اين كه مي گوييد كه اين درنگ به اين سبب است كه مرگ را ناخوش مي دارم؛ به خدا سوگند باكي ندارم كه من به سراغ مرگ روم يا مرگ به سراغ من آيد. امّا اينكه مي گوييد در پيكار با مردم شام دچار ترديد شده ام، به خدا سوگند هيچگاه جنگ را حتي يك روز به تأخير نينداختم، مگر به اميد آنكه گروهي از مخالفان به من پيوندند و به وسيله من هدايت شوند و با چشمان كم سوي خود پرتوي از راه مرا بنگرند و به راه آيند.چنين حالي را دوست تر دارم از كشتن ايشان در عين ضلالت، هرچند خود گناه خود به گردن گيرند. در اين سخن نيز شكوه دلسوزي و هدايت، جلوه گر است و اين واقعيت به وضوح تبيين شده كه جنگ و كشتن هرگز هدف نيست، هدف هدايت است و بس.