2. مصونيت اسلام و قرآن از تحريف: - سیمای امیر المؤمنین در نهج البلاغه (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای امیر المؤمنین در نهج البلاغه (3) - نسخه متنی

مهرناز بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2. مصونيت اسلام و قرآن از تحريف:

در ميان اديان الهى، دين اسلام و سند آسمانى آن، يعنى قرآن كريم، به عنايت الهى هميشه از خطر تحريف مصون بوده است. امام‏عليه السلام در خطبه‏اى كه در فضايل قرآن ايراد فرموده‏اند، متذكر شده‏اند: «واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذي لايغش والهادي الذي لايضل و المحدث الذي لايكذب‏» [5] ; بدانيد اين قرآن پند دهنده‏اى است كه در ارشاد به راه راست‏خيانت نمى‏كند و راهنمايى است كه گمراه نمى‏نمايد و سخن‏گويى است كه دروغ نمى‏گويد.

و باز در همين خطبه آمده است: «و ان الله سبحانه لم يعظ احدا بمثل هذا القرآن فانه حبل الله المتين و سببه الامين‏»[6]; خداوند سبحان هيچكس را پند نداد (و به سعادت ارشاد نكرد)، مانند اين قرآن كه ريسمان محكم و استوار خداست و راه اوست كه (به هر كه در آن قدم گذارد) خيانت نمى‏كند.

3. نقش پيامبران و اولياء در رساندن پيام الهى:

خداوند متعال پيامبران و اولياء خود را به عنوان تربيت‏شدگانى الهى از نسل بشر به عنوان واسطه و ميانجى بين خود و مردم قرار داده است تا با گفتار و رفتار خود، اراده تشريعى و معارف مافوق فهم عادى بشر را به او رسانده، زمينه كمال و سعادت وى را فراهم آورند. و نيز راه عذرآوردن را بر همگان ببندند. [7]فرمايش اميرالمؤمنين، على عليه السلام آنجا كه مى‏فرمايد: «بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه وجعلهم حجة له على خلقه، لئلا تجب الحجة لهم بترك الاعذار اليهم فدعاهم بلسان الصدق الى سبيل الحق‏»; خداوند پيغمبرانش را برانگيخته، وحى‏اش را به آنان اختصاص داد و آنها را براى مردم حجت و دليل گردانيد تا ايشان را در كردارشان حجت و عذرى نباشد. پس همه را بوسيله پيامبران به راه حق دعوت فرمود، [8] به خوبى بيانگر اين معناست كه مساله وحى و نبوت موهبتى است‏خدايى، نه حصولى و اكتسابى و در واقع دين از وحى آسمانى سرچشمه مى‏گيرد، نه از عقل و خرد و نبوغ بشر; اگر چه دين كامل كننده عقل و موجب رشد آن است.

از مقدمات فوق استفاده مى‏شود كه بايد در ميان بشر، غير از شعور فكرى، يك نوع شعور باطنى كاشف از باطن هستى و اراده الهى باشد كه بتواند جامعه بشرى را به سوى سعادت رهنمون سازد. اين شعور باطنى كه همانا يك شعور مخصوص و موهبتى مرموز مى‏باشد، به عنايت الهى در ميان انبياء و اولياء به وديعت گذارده شده تا بواسطه آن، معارف ناب و دست نخورده دينى، از ناحيه حضرت حق سبحانه، تلقى و به دست مردمان رسانده شود [9] . به فرمايش پروردگار آنچه بر قلب مطهر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم نازل گرديده، همان دين حق الهى است و با آنچه بر زبان و فعل او در عمل فردى و اجتماعى تجلى يافته، هيچگونه تفاوتى ندارد. «ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى‏»; [10] پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از روى هواى نفس خود سخن نمى‏گويد و قرآن جز پيامى كه به او وحى مى‏شود، نيست.

امام على‏عليه السلام در اين رابطه مى‏فرمايد: «... و انهى اليكم على لسانه محابه من الاعمال و مكارهه و نواهيه و اوامره والقى اليكم المعذرة و اتخذ عليكم الحجة‏»; آن حضرت به زبان، آنچه دوست داشت از اعمال نيكو، آنچه كراهت داشت از كردار زشت و نواهى و اوامر خود به شما ابلاغ نمود و جاى عذر بر شما باقى نگذاشت و حجت را بر شما تمام كرد. [11]

پس بيان وحى از زبان رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و ساير انبياء به معناى فهم نظرى و علم حصولى ايشان از وحى نيست تا كسى ادعا كند كه فهم او فهم بشرى محدود و نظير فهم سايرين است و لذا نمى‏تواند كاشف مراد قطعى پروردگار باشد، بلكه بيان آن حضرت، نشان دهنده مشهودات آن حضرت است و شهود او عين حق و واقع مى‏باشد و در حقيقت، رسولان الهى مجرى و تبيين كننده اراده حضرت حق سبحانه و تعالى بوده‏اند.

بنابراين معصوم بودن نبى و تبيين دين و شريعت از ديدگاه عقل و شرع امرى ضرورى مى‏باشد، چرا كه بدون عصمت و مصونيت واسطه فيض الهى از هر گونه خطا و اشتباه، در مراحل گرفتن وحى، حفظ، ابلاغ و عمل به آن، هيچ گاه حقيقت دين به مردم نمى‏رسد و نيز راه عذر بر انسان گريز پا و بهانه‏جو بسته نخواهد شد و از آنجا كه دين اسلام آخرين دين الهى و قرآن آخرين كتاب آسمانى و رسول مكرم اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم خاتم پيامبران مى‏باشد، و از سوى ديگر، تبيين راه سعادت و اتمام حجت‏بر همه اقوام و امم تا انتها از نظر عقل ضرورى مى‏باشد، استمرار وجود حجت معصوم پس از رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله وسلم امرى روشن و بديهى خواهد بود. [12]

اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين رابطه مى‏فرمايند: «و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبي مرسل او كتاب منزل او حجة لازمة او محجة قائمة‏»; خداوند سبحان بندگانش را از پيامبر فرستاده يا كتاب نازل شده يا برهان حتمى يا راه استوار محروم ننموده است. [13]

و در سخنى ديگر، خطاب به كميل فرموده‏اند: «اللهم بلى لاتخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته‏»; آرى زمين تهى و خالى نمى‏ماند از كسى كه به حجت و دليل، دين خدا را بر پا دارد و آن كس يا آشكار و مشهور است (مانند يازده امام‏عليهم السلام) يا (بر اثر فساد و تباهكارى) ترسان و پنهان است (مانند امام دوازدهم‏عليه السلام) تا حجت‏ها و دليل‏هاى روشن خدا از بين نرود. [14]

به همين جهت، خداوند متعال نقش وساطت و اتمام حجت را بعد از وجود مقدس پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، بر عهده ائمه‏عليهم السلام قرار داده است تا ايشان بواسطه مقام امامت و ولايت كه همان استمرار حقيقت نبوت و رسالت است، به عنوان كارشناسان دين، حقايق قرآنى و اراده الهى را براى بشريت تبيين و تفسير نموده و آنچه انسان براى رسيدن به سعادت بدان نياز دارد، در تمام زمينه‏ها، بدون هيچ خطا و اشتباهى در اختيار او بگذارند. لذا همگان بايد خود را در سمت و سوى آنان قرار داده و همه اعمال و شؤون خود را با آنان هماهنگ سازند تا از اين طريق، به هدايت واقعى نائل شوند و از هر گونه گمراهى نجات يابند و شاهد بر اين مدعا، سفارشى است كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين رابطه به امت نموده‏اند: «انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتبعوا اثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم في ردى فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لاتسبقوهم فتضلوا ولا تتاخروا عنهم فتهلكوا»; نگاه كنيد به اهل بيت پيامبر خود و از طريق ايشان جدا نشده رفتارشان را پيروى كنيد كه شما را هرگز از راه راست‏بيرون نمى‏برند و به هلاكت و گمراهى برنمى‏گردانند. پس اگر ايشان نشستند (قيام ننمودند)، شما نيز بنشينيد (از آنان پيروى كنيد) و اگر برخاستند، شما هم برخيزيد (آنها را يارى و همراهى نماييد) و از ايشان پيش نيفتيد كه گمراه و سرگردان خواهيد شد و از ايشان عقب نمانيد (از اوامر و نواهى‏شان غفلت ننماييد) كه هلاك مى‏شويد. [15]

آن حضرت در كلامى ديگر، سر لزوم تبعيت از آن بزرگواران را اينگونه بيان فرموده‏اند: «ان الله تبارك و تعالى طهرنا و عصمنا و جعلنا شهداء على خلقه و حججا على عباده و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لانفارقه و لا يفارقنا»; به تحقيق خداوند متعال، ما (اهل‏بيت) را پاك و معصوم گردانيده است. (و به همين جهت) خداوند ما را شاهد و گواه بر همه مخلوقات و حجت‏بر آنان قرار داده است. او ما را به همراه قرآن و قرآن را به همراه ما قرار داده است; به گونه‏اى كه ما لحظه‏اى از قرآن و قرآن لحظه‏اى از ما جدا نمى‏گردد. [16]

اين سخن امام على‏عليه السلام كه هم وزن با حديث مبارك ثقلين مى‏باشد، مفيد اين معناست كه عصمت اهل‏بيت‏عليهم السلام همانند عصمت قرآن، تجلى علم الهى در جامعه بشريت مى‏باشد. پس همانگونه كه هيچ باطلى در قرآن راه ندارد و متن آن عين وحى و تجلى اراده الهى است، قول و فكر و عمل اهل بيت‏عليهم السلام هم از هر گونه خطا و لغزش و باطل، مصون و منعكس كننده مراد ذات اقدس اوست.

در پايان، ذكر اين نكته لازم است كه حقيقت عصمت‏بر اساس شواهد فراوان در قرآن و سنت چيزى جز علم حقيقى و شهودى نسبت‏به واقعيات هستى نمى‏باشد. بنابراين عصمت - به عنوان يكى از شؤون مقام علم - با اختيار - كه از شؤون مقام عمل و امكان صدور فعل يا ترك آن از اعضاء مى‏باشد منافاتى ندارد و شاهد بر اين مطلب، فرمايش خداوند تعالى، در سوره مباركه انعام است: «واجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم ذلك هدى الله يهدى به من يشآء من عباده و لواشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون‏»[17]. مى‏فرمايد: در حق انبياء الهى شرك به خداوند ممكن است، اگر چه اجتباء و هدايت الهى آن را ناممكن ساخته است. همچنين است قول خداوند تعالى: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته‏» [18]

بنابراين انسان معصوم به اختيار و اراده خودش از معصيت دورى مى‏گزيند و روى گرداندن وى از معصيت‏بواسطه عصمت‏خداوند، همانند منصرف شدن غير معصوم از معصيت‏به توفيق اوست و اگر مى‏بينيم افعال صادر شده از پيامبر و ائمه‏عليهم السلام، هميشه متصف به طاعت است، علت آن را بايد در علم ثابت آنان كه عامل اراده امتثال اوامر الهى است، بجوييم و اين علم چيزى جز اذعان و اقرار به لزوم عبوديت در تمام احوال نيست. [19]در اين رابطه، مى‏توان به فرمايش اميرالمؤمنين‏عليه السلام در بيان عصمت‏خويش، استشهاد نمود: «... فاني لست في نفسي بفوق ان اخطئ ولا آمن ذلك من فعلي الا ان يكفي الله من نفسي ما هو املك به مني فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب غيره‏»; من برتر نيستم از اينكه خطا كنم و از آن در كار خويش ايمن نمى‏باشم، مگر آنكه خداوند از نفس من كفايت مى‏كند آنچه را كه او نسبت‏به آن از من مالك‏تر و تواناتر است. [20]

پرواضح است كه بحث از مقام عصمت انبيا و اولياى الهى نياز به مجالى وسيع‏تر از حد مقاله موجود دارد و آنچه اشاره شد، گذرى اجمالى بر اين حقيقت والاى معرفتى بود كه ان شاءالله مورد استفاده دانش پژوهان گرامى قرار گيرد.

/ 4