در ميان اديان الهى، دين اسلام و سند آسمانى آن، يعنى قرآن كريم، به عنايت الهى هميشه از خطر تحريف مصون بوده است. امامعليه السلام در خطبهاى كه در فضايل قرآن ايراد فرمودهاند، متذكر شدهاند: «واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذي لايغش والهادي الذي لايضل و المحدث الذي لايكذب» [5] ; بدانيد اين قرآن پند دهندهاى است كه در ارشاد به راه راستخيانت نمىكند و راهنمايى است كه گمراه نمىنمايد و سخنگويى است كه دروغ نمىگويد. و باز در همين خطبه آمده است: «و ان الله سبحانه لم يعظ احدا بمثل هذا القرآن فانه حبل الله المتين و سببه الامين»[6]; خداوند سبحان هيچكس را پند نداد (و به سعادت ارشاد نكرد)، مانند اين قرآن كه ريسمان محكم و استوار خداست و راه اوست كه (به هر كه در آن قدم گذارد) خيانت نمىكند.
3. نقش پيامبران و اولياء در رساندن پيام الهى:
خداوند متعال پيامبران و اولياء خود را به عنوان تربيتشدگانى الهى از نسل بشر به عنوان واسطه و ميانجى بين خود و مردم قرار داده است تا با گفتار و رفتار خود، اراده تشريعى و معارف مافوق فهم عادى بشر را به او رسانده، زمينه كمال و سعادت وى را فراهم آورند. و نيز راه عذرآوردن را بر همگان ببندند. [7]فرمايش اميرالمؤمنين، على عليه السلام آنجا كه مىفرمايد: «بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه وجعلهم حجة له على خلقه، لئلا تجب الحجة لهم بترك الاعذار اليهم فدعاهم بلسان الصدق الى سبيل الحق»; خداوند پيغمبرانش را برانگيخته، وحىاش را به آنان اختصاص داد و آنها را براى مردم حجت و دليل گردانيد تا ايشان را در كردارشان حجت و عذرى نباشد. پس همه را بوسيله پيامبران به راه حق دعوت فرمود، [8] به خوبى بيانگر اين معناست كه مساله وحى و نبوت موهبتى استخدايى، نه حصولى و اكتسابى و در واقع دين از وحى آسمانى سرچشمه مىگيرد، نه از عقل و خرد و نبوغ بشر; اگر چه دين كامل كننده عقل و موجب رشد آن است. از مقدمات فوق استفاده مىشود كه بايد در ميان بشر، غير از شعور فكرى، يك نوع شعور باطنى كاشف از باطن هستى و اراده الهى باشد كه بتواند جامعه بشرى را به سوى سعادت رهنمون سازد. اين شعور باطنى كه همانا يك شعور مخصوص و موهبتى مرموز مىباشد، به عنايت الهى در ميان انبياء و اولياء به وديعت گذارده شده تا بواسطه آن، معارف ناب و دست نخورده دينى، از ناحيه حضرت حق سبحانه، تلقى و به دست مردمان رسانده شود [9] . به فرمايش پروردگار آنچه بر قلب مطهر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم نازل گرديده، همان دين حق الهى است و با آنچه بر زبان و فعل او در عمل فردى و اجتماعى تجلى يافته، هيچگونه تفاوتى ندارد. «ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»; [10] پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از روى هواى نفس خود سخن نمىگويد و قرآن جز پيامى كه به او وحى مىشود، نيست. امام علىعليه السلام در اين رابطه مىفرمايد: «... و انهى اليكم على لسانه محابه من الاعمال و مكارهه و نواهيه و اوامره والقى اليكم المعذرة و اتخذ عليكم الحجة»; آن حضرت به زبان، آنچه دوست داشت از اعمال نيكو، آنچه كراهت داشت از كردار زشت و نواهى و اوامر خود به شما ابلاغ نمود و جاى عذر بر شما باقى نگذاشت و حجت را بر شما تمام كرد. [11] پس بيان وحى از زبان رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و ساير انبياء به معناى فهم نظرى و علم حصولى ايشان از وحى نيست تا كسى ادعا كند كه فهم او فهم بشرى محدود و نظير فهم سايرين است و لذا نمىتواند كاشف مراد قطعى پروردگار باشد، بلكه بيان آن حضرت، نشان دهنده مشهودات آن حضرت است و شهود او عين حق و واقع مىباشد و در حقيقت، رسولان الهى مجرى و تبيين كننده اراده حضرت حق سبحانه و تعالى بودهاند. بنابراين معصوم بودن نبى و تبيين دين و شريعت از ديدگاه عقل و شرع امرى ضرورى مىباشد، چرا كه بدون عصمت و مصونيت واسطه فيض الهى از هر گونه خطا و اشتباه، در مراحل گرفتن وحى، حفظ، ابلاغ و عمل به آن، هيچ گاه حقيقت دين به مردم نمىرسد و نيز راه عذر بر انسان گريز پا و بهانهجو بسته نخواهد شد و از آنجا كه دين اسلام آخرين دين الهى و قرآن آخرين كتاب آسمانى و رسول مكرم اسلامصلى الله عليه وآله وسلم خاتم پيامبران مىباشد، و از سوى ديگر، تبيين راه سعادت و اتمام حجتبر همه اقوام و امم تا انتها از نظر عقل ضرورى مىباشد، استمرار وجود حجت معصوم پس از رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم امرى روشن و بديهى خواهد بود. [12] اميرالمؤمنينعليه السلام در اين رابطه مىفرمايند: «و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبي مرسل او كتاب منزل او حجة لازمة او محجة قائمة»; خداوند سبحان بندگانش را از پيامبر فرستاده يا كتاب نازل شده يا برهان حتمى يا راه استوار محروم ننموده است. [13] و در سخنى ديگر، خطاب به كميل فرمودهاند: «اللهم بلى لاتخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته»; آرى زمين تهى و خالى نمىماند از كسى كه به حجت و دليل، دين خدا را بر پا دارد و آن كس يا آشكار و مشهور است (مانند يازده امامعليهم السلام) يا (بر اثر فساد و تباهكارى) ترسان و پنهان است (مانند امام دوازدهمعليه السلام) تا حجتها و دليلهاى روشن خدا از بين نرود. [14] به همين جهت، خداوند متعال نقش وساطت و اتمام حجت را بعد از وجود مقدس پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم، بر عهده ائمهعليهم السلام قرار داده است تا ايشان بواسطه مقام امامت و ولايت كه همان استمرار حقيقت نبوت و رسالت است، به عنوان كارشناسان دين، حقايق قرآنى و اراده الهى را براى بشريت تبيين و تفسير نموده و آنچه انسان براى رسيدن به سعادت بدان نياز دارد، در تمام زمينهها، بدون هيچ خطا و اشتباهى در اختيار او بگذارند. لذا همگان بايد خود را در سمت و سوى آنان قرار داده و همه اعمال و شؤون خود را با آنان هماهنگ سازند تا از اين طريق، به هدايت واقعى نائل شوند و از هر گونه گمراهى نجات يابند و شاهد بر اين مدعا، سفارشى است كه اميرالمؤمنينعليه السلام در اين رابطه به امت نمودهاند: «انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتبعوا اثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم في ردى فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لاتسبقوهم فتضلوا ولا تتاخروا عنهم فتهلكوا»; نگاه كنيد به اهل بيت پيامبر خود و از طريق ايشان جدا نشده رفتارشان را پيروى كنيد كه شما را هرگز از راه راستبيرون نمىبرند و به هلاكت و گمراهى برنمىگردانند. پس اگر ايشان نشستند (قيام ننمودند)، شما نيز بنشينيد (از آنان پيروى كنيد) و اگر برخاستند، شما هم برخيزيد (آنها را يارى و همراهى نماييد) و از ايشان پيش نيفتيد كه گمراه و سرگردان خواهيد شد و از ايشان عقب نمانيد (از اوامر و نواهىشان غفلت ننماييد) كه هلاك مىشويد. [15] آن حضرت در كلامى ديگر، سر لزوم تبعيت از آن بزرگواران را اينگونه بيان فرمودهاند: «ان الله تبارك و تعالى طهرنا و عصمنا و جعلنا شهداء على خلقه و حججا على عباده و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لانفارقه و لا يفارقنا»; به تحقيق خداوند متعال، ما (اهلبيت) را پاك و معصوم گردانيده است. (و به همين جهت) خداوند ما را شاهد و گواه بر همه مخلوقات و حجتبر آنان قرار داده است. او ما را به همراه قرآن و قرآن را به همراه ما قرار داده است; به گونهاى كه ما لحظهاى از قرآن و قرآن لحظهاى از ما جدا نمىگردد. [16] اين سخن امام علىعليه السلام كه هم وزن با حديث مبارك ثقلين مىباشد، مفيد اين معناست كه عصمت اهلبيتعليهم السلام همانند عصمت قرآن، تجلى علم الهى در جامعه بشريت مىباشد. پس همانگونه كه هيچ باطلى در قرآن راه ندارد و متن آن عين وحى و تجلى اراده الهى است، قول و فكر و عمل اهل بيتعليهم السلام هم از هر گونه خطا و لغزش و باطل، مصون و منعكس كننده مراد ذات اقدس اوست. در پايان، ذكر اين نكته لازم است كه حقيقت عصمتبر اساس شواهد فراوان در قرآن و سنت چيزى جز علم حقيقى و شهودى نسبتبه واقعيات هستى نمىباشد. بنابراين عصمت - به عنوان يكى از شؤون مقام علم - با اختيار - كه از شؤون مقام عمل و امكان صدور فعل يا ترك آن از اعضاء مىباشد منافاتى ندارد و شاهد بر اين مطلب، فرمايش خداوند تعالى، در سوره مباركه انعام است: «واجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم ذلك هدى الله يهدى به من يشآء من عباده و لواشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون»[17]. مىفرمايد: در حق انبياء الهى شرك به خداوند ممكن است، اگر چه اجتباء و هدايت الهى آن را ناممكن ساخته است. همچنين است قول خداوند تعالى: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» [18] بنابراين انسان معصوم به اختيار و اراده خودش از معصيت دورى مىگزيند و روى گرداندن وى از معصيتبواسطه عصمتخداوند، همانند منصرف شدن غير معصوم از معصيتبه توفيق اوست و اگر مىبينيم افعال صادر شده از پيامبر و ائمهعليهم السلام، هميشه متصف به طاعت است، علت آن را بايد در علم ثابت آنان كه عامل اراده امتثال اوامر الهى است، بجوييم و اين علم چيزى جز اذعان و اقرار به لزوم عبوديت در تمام احوال نيست. [19]در اين رابطه، مىتوان به فرمايش اميرالمؤمنينعليه السلام در بيان عصمتخويش، استشهاد نمود: «... فاني لست في نفسي بفوق ان اخطئ ولا آمن ذلك من فعلي الا ان يكفي الله من نفسي ما هو املك به مني فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب غيره»; من برتر نيستم از اينكه خطا كنم و از آن در كار خويش ايمن نمىباشم، مگر آنكه خداوند از نفس من كفايت مىكند آنچه را كه او نسبتبه آن از من مالكتر و تواناتر است. [20] پرواضح است كه بحث از مقام عصمت انبيا و اولياى الهى نياز به مجالى وسيعتر از حد مقاله موجود دارد و آنچه اشاره شد، گذرى اجمالى بر اين حقيقت والاى معرفتى بود كه ان شاءالله مورد استفاده دانش پژوهان گرامى قرار گيرد.