نهج البلاغه - پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) - جلد 3

آیة الله العظمی مکارم شیرازی با همکاری: جمعی از فضلاء و دانشمندان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نهج البلاغه

خطبه 85

خطبه 85(1)



و من خطبة له عليه السّلام

و فيها صفات ثمان من صفات الجلال

در اين خطبه هشت صفت از صفات جلال خداوند آمده است (به اضافه، اشاراتى كه به مسأله مرگ و درجات و مقامات معنوى دارد).

خطبه در يك نگاه

در اين خطبه امام(عليه السلام) به سه مسأله مهمّ اشاره فرموده است: نخست: بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است كه با تعبيراتى كوتاه و پرمعنا ذكر شده است. دوم: توجّه دادن مردم به درس هاى عبرت برخاسته از حوادث مختلف زندگى، مخصوصاً مرگ و ميرها كه در انتظار همه انسان ها است. در بخش سوم: اشاره به درجات و مقامات بهشتى «اولياء اللّه» و نعمت هاى بى پايان آن شده، كه هميشگى و جاودانى است.

1. سند خطبه: «ابونعيم اصفهانى» در كتاب «حلية الأولياء» كه قبل از «نهج البلاغه» نوشته شده است، قسمت هايى از اين خطبه را نقل كرده است و «سبط بن جوزى» كه بعد از سيّد رضى مى زيسته در كتاب «تذكرة الخواص» و «محمّد بن طلحه شافعى» در «مطالب السؤل» بخشهايى از آن را ذكر كرده اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 122).


تعبيرات «سيّد رضى» در اين خطبه كه با كلمه «منها» آنها را از يكديگر جدا نموده، نشان مى دهد خطبه وسيعتر و گسترده تر از اينها بوده و «سيّد رضى» مانند هميشه، گلچينى از اين خطبه را بيان نموده است.







بخش اوّل

وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ: الاْوَّلُ لاَ شَىْءَ قَبْلَهُ، وَ الاْخِرُلاَ غَايَةَ لَهُ،لاَتَقَعُ الاَْوْهَامُ لَهُ عَلَى صِفَة، وَلاَ تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى كَيْفِيَّة، وَلاَ تَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَالتَّبْعِيضُ، وَلاَتُحِيطُ بِهِ الاَْبْصَارُ وَالْقُلُوبُ.

ترجمه

گواهى مى دهم كه معبودى جز ذات پاك او نيست. يگانه است و همتايى ندارد. سرآغازى است كه پيش از او چيزى نبوده و آخرى است كه پايانى ندارد. انديشه هاى دور پرواز، كنه صفاتش را درك نكنند و عقل ها به چگونگى ذاتش پى نبرند، تجزيه و تبعيض در او راه ندارد و چشم ها و انديشه ها به او احاطه نمى يابد (چشم ها او را نمى بيند و عقل ها به كنه ذاتش نمى رسد).

شرح و تفسير در طريق معرفت خداوند

علماى عقايد، صفات ذات خدا را به دو بخش تقسيم مى كنند: صفات جمال و صفات جلال. «صفات جمال» به صفاتى مى گويند كه جنبه اثباتى دارد، مانند: علم و قدرت; و «صفات جلال» را به صفاتى مى گويند كه جنبه نفى دارد، مانند: نداشتن شريك وشبيه; و چون از هشت وصفى كه در بخش اوّل اين خطبه آمده است، بعضى جنبه اثباتى دارد و بعضى جنبه نفى، معلوم مى شود آنچه در عنوان اين خطبه، به


عنوان «هشت صفت از صفات جلال» آمده، بر طبق اصطلاح علماى عقايد نيست; بلكه جلال در اينجا به معناى لغوى و اشاره به عظمت اين صفات است، خواه جنبه نفى داشته باشد، خواه اثبات.

به هر حال، از آنجا كه معرفت خداوند و شناختِ صفات جمال و جلال او، سرچشمه هر خير و خوبى و ريشه تمام فضايل اخلاقى و اعمال صالح است، امام(عليه السلام)در آغاز بسيارى از خطبه ها به گوشه اى از صفات پروردگار، اشاره مى نمايد و دلها را متوجّه عظمت ذات پاك او و اوصاف جمال و جلال او مى فرمايد و در اين بخش از خطبه - همان طور كه در بالا آمد- به هشت صفت اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد: «گواهى مى دهم كه معبودى جز ذات پاك او نيست، يگانه است و همتايى ندارد.» (و أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ).

درست است كه در اين جمله، سه وصف براى خدا ذكر شده: نفى معبودى جز خدا، يگانگى او، و نداشتن شريك و همتا; ولى پيدا است كه اين هر سه وصف، به يك حقيقت باز مى گردد و آن يگانگى او است در ذات و صفات و عبوديّت. و از آنجا كه اساس صفات خداوند، توحيد است، قبل از همه، به سراغ توحيد رفته و چنان كه خواهيم ديد، صفات هفت گانه ديگر، از همين وصف توحيد، سرچشمه مى گيرد.

در دومين وصف مى فرمايد: «همان مبدأ نخستينى كه پيش از او، چيزى نبوده است.» (الاَْوَّلُ لاَشَيْءَ قَبْلَهُ).

اين يكى از نشانه هاى بى همتايى او است; چرا كه او وجودى است بى نهايت و چنين وجودى، ازلى است و وجود ازلى قبل از هر چيز بوده و بعد از هر چيز خواهد بود، چرا كه اگر چيزى قبل از آن باشد، ازليّت او نفى مى شود.

در سومين صفت مى فرمايد: «او آخرى است كه پايانى ندارد.» (وَ الاْخِرُ لاَغَايَةَ لَهُ)
همان گونه كه در بالا اشاره شد، اين نتيجه بى پايان بودن ذات او است و به تعبير ديگر: بى همتايى او.

روشن است كه وصف دوم و سوم جنبه اثباتى دارد: اوّليّت او در ازل، و آخر بودن او در ابد.

در چهارمين صفت مى فرمايد: «انديشه ها، كنه صفاتش را درك نكنند.» (لاَتَقَعُ الاَْوْهَامُ(1) لَهُ عَلَى صِفَة).

مى دانيم عقل ما محدود است و جز امور محدود را درك نمى كند; بنابراين، ذات بى پايان خدا و صفات نامحدودش كه عين ذات او است نيز، در وهم نمى گنجد و به تعبير ديگر: اگر ما به صفات او آگاهى داريم، از قبيل علم اجمالى است و الاّ علم تفصيلى درباره ذات و صفاتش براى مخلوقات، امكان پذير نيست.

از آنچه در بالا گفته شد، معلوم شد كه «اوهام» در اينجا به معناى انديشه ها است منتهى در آنجايى كه انديشه، نارسايى پيدا مى كند از آن تعبير به «وهم» مى شود.

در پنجمين و ششمين وصف اشاره به نفى «كيفيّت» و «كميّت» از ذات پاك پروردگار مى كند و مى فرمايد: «عقلها به چگونگى ذاتش پى نبرند، و تجزيه و تبعيض در او راه ندارد.» (وَ لاَ تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى كَيْفِيَّة، وَ لاَتَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعِيضُ)
«كيفيّت» عبارت است از هيئتى كه اشياء به خود مى گيرند; خواه اين هيئت ديدنى باشد، يا شنيدنى، يا لمس كردنى. بديهى است «كيفيّت» مربوط به امورى است كه اوصافش زائد بر ذات آن است; امّا كسى كه صفتش عين ذات اوست و ذاتش خالى از هر گونه دوگانگى و چندگانگى است «كيفيّت» در او راه نمى يابد.

به تعبير ديگر: «كيفيّت»ها ناشى از محدوديّت هاست و ذات نامحدود پروردگار، خالى از هرگونه كيفيّت است.

1. «اَوْهام» جمع «وَهْم» (بر وزن فهم) در لغت به معناى خطورات قلبى آمده است و در استعمالات روزمرّه ما در فارسى، به معناى پندارهاى باطل يا مشكوك است; ولى قراين نشان مى دهد كه در خطبه بالا و مانند آن، به معناى انديشه هاى دور پرواز است كه آن هم به كنه ذات و صفات خدا نمى رسد و به تعبير ديگر: «آخرين حركت عقل كه از آن به عنوان وهم در اينجا ياد شده» به كنه ذات او نمى رسد.


همچنين دارا بودن جزء و بعض، مربوط به اجسام است. به همين دليل «كميّت» را از عوارض جسم شمرده اند و از آنجا كه خداوند متعال، جسم نيست، اجزاء و ابعاض ندارد و «كميّت» در ذات پاكش راه ندارد.

به تعبير ديگر: «كميّت» در جايى گفته مى شود، كه افزايش و نقصان مى پذيرد; وجود بى پايان خداوند كه افزايش و نقصانى در آن راه ندارد، كميّت هم ندارد.

مطابق آنچه در بالا آمد، تجزيه و تبعيض دو لفظ مترادف است كه هر دو يك معنا را مى رسانند; ولى بعضى از «شارحان نهج البلاغه» احتمال داده اند كه تجزيه اشاره به اجزاى عقليّه (مانند جنس و فصل منطقى) و تبعيض اشاره به اجزاى خارجيّه است و در هر حال، مفهوم آن اين است كه ذات پاك خداوند، مركّب از اجزايى نيست، نه در خارج و نه در عقل; چرا كه اگر اجزايى داشته باشد در وجود خود نيازمند به آنهاست; در حالى كه او از همه چيز، بى نياز و غنىّ بالذات است و چيزى كه نيازمند است، ممكن الوجود است، نه واجب الوجود.

در هفتمين و هشتمين وصف مى فرمايد: «چشمها و انديشه ها به او احاطه نمى يابد (چشمها او را نمى بيند و عقلها نيز به كنه ذاتش نمى رسد)» (وَ لاَتُحِيطُ بِهِ الاَْبْصَارُ وَ الْقُلُوبُ)
اينكه مى فرمايد: چشم او را نمى بيند، دليلش روشن است; زيرا انسان با چشم، رنگ ها و نورها را مى بيند و به تَبَع آنها اجسام را، و چون رنگ و نور از خواصّ جسم است و جسم داراى زمان و مكان و اجزاء است،نتيجه آن، نيازمند بودن و ممكن الوجود بودن است و خداوند برتر و بالاتر از آن است. هر چند جمعى از علماى اهل سنّت به خاطر بعضى از روايات - كه يا سندش مخدوش است و يا دلالتش- معتقدند، خداوند با همين چشم ظاهر در قيامت ديده مى شود، كه اين سخنى است بسيار زننده و شرك آلود; زيرا مفهومش آن است كه: خداوند جسم باشد و زمان و


مكان و جهت و رنگ داشته باشد و ما به پيروى از امامان اهل بيت(عليهم السلام) معتقديم كه محال است خداوند ديده شود، نه در اين جهان و نه در جهان ديگر; و دلائل عقلى كه در بالا به گوشه اى از آن اشاره شد، اين حقيقت را ثابت كرده. و دليل عقلى هم استثنا بردار نيست.(1)
امّا عدم احاطه عقل ها به ذات پاك او، به خاطر آن است كه كنه ذاتش نامحدود است و عقلِ محدود، قادر به درك نامحدود نيست; به همين دليل، در بالا گفتيم: علم ما به ذات پاك خداوند و صفات او، علم اجمالى است، نه علم تفصيلى.

جالب اينكه امام(عليه السلام) در مورد نفى رؤيت بوسيله چشم و همچنين مشاهده عقليّه تعبير به «عدم احاطه» كرده است، كه در واقع به منزله دليل بر مطلوب است; زيرا لازمه رؤيت، يا مشاهده عقلى، احاطه پيدا كردن به چيزى است و يك وجود نامحدود و بى پايان «مُحاط» به چيزى نمى شود.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه خود امام(عليه السلام) در يكى ديگر از كلماتش مى فرمايد: «لاَتُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَلكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ; چشمها هرگز او را آشكارا نمى بينند، امّا عقلها با نيروى حقيقت ايمان، وى را درك مى كنند»(2).

آيا اين سخن، با آنچه در اين خطبه آمده است، منافات ندارد؟
با توجّه به يك نكته، جواب اين سؤال روشن مى شود و آن اينكه: منظور از عدمِ احاطه عقل به ذات او، كه در خطبه محلّ بحث آمده، نفى ادراك كنه ذات و به تعبير


1. شرح بيشتر را درباره نفى رؤيت خداوند، در جلد اوّل همين كتاب، صفحه 105 به بعد و كتاب «پيام قرآن» جلد 4، صفحه 232 تا 251 مطالعه فرماييد.

2. نهج البلاغه، خطبه 179.

ديگر: علم تفصيلى است; امّا آنچه در خطبه 179 آمده كه خداوند با چشم دل ديده مى شود، اشاره به علم اجمالى است.

در حديث پرمعنايى از امام جواد(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ، أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَ الْهِنْدَ وَ الْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَ لاَتُدْرِكْهَا بِبَصَرِكَ، فَأَوْهَامُ الْقُلُوبِ لاَتُدْرِكُهُ، فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ؟; انديشه هاى انسانى از ديد چشم ها دقيق تر (و عميق تر) است; چرا كه انسان گاه شهرهايى را كه هرگز با چشم نديده و در آن وارد نشده است، مانند: «سند» و «هند» به قوّت انديشه، مى تواند در ذهن خود حاضر كند; با اين حال، هنگامى كه انديشه ها قادر بر درك كنه ذات پروردگار نيست، چگونه چشم ها توان اين كار را دارد؟»(1)
به هر حال، توصيفى كه امام(عليه السلام) در اين جمله هاى -كوتاه در فراز اول اين خطبه- از ذات و صفات خداوند بيان كرده، اوج توانايى انسان را در معرفة اللّه نشان مى دهد; چيزى كه بالاتر از آن براى هيچ انسانى ممكن نيست و اين گونه توصيف جز از زبان امام معصوم و انسان آگاهى چون على(عليه السلام) هرگز شنيده نشده است.

اين سخن را با گفته هايى از «ابن ابى الحديد» در اين زمينه پايان مى دهيم. او در ذيل اين فراز از خطبه، چنين مى گويد:

«بدان كه توحيد و عدل و مباحث شريف الهى (و معارف عقيدتى) جز از كلام اين مرد بزرگوار (على(عليه السلام)) شناخته نشده و كلمات بزرگان صحابه - غير از او - هيچ چيز از اين حقايق را تبيين نمى كند. اصولاً هرگز اين مفاهيم به فكر آنها خطور نمى كرد، چرا كه اگر چنين بود، بيان مى كردند و اين فضيلت به نظر من بزرگترين فضايل على(عليه السلام) است.(2)»




1. ميزان الحكمة، جلد 3، صفحه 1893 (حديث 12316)

2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه346.

چگونگى معرفت انسان نسبت به ذات خدا

اين مسأله از دقيق ترين و باريك ترين مسائل عقيدتى است و جايى است كه قلم ها و قدم ها در آن مى لغزد و گروهى به راه افراط و گروهى به راه تفريط رفته اند.

گروهى آن چنان از «معرفة اللّه» فاصله گرفته اند كه به اصطلاح، قائل به «تعطيل» معرفت شده اند و مى گويند ما از ذات پاك پروردگار و صفات او هيچ چيز مثبتى نمى دانيم و تنها بر يك سلسله امور منفى تكيه مى كنيم. مى گوييم: خدا معدوم نيست، عاجز و جاهل نيست و اگر بخواهيم در طريق اثبات گام برداريم، فضا در مقابل ما كاملاً تاريك است. اين گروه را طرفداران «تعطيل» مى شمرند.

گروه ديگرى درست در نقطه مقابل قرار گرفته اند و خدا را در حدّ «جسميّت» تنزّل داده و براى او بدن و اعضا، قائل شده اند و آنها را قائلين به «تشبيه» يا «مشبّهه» مى نامند.

در ميان تعطيل و تشبيه، كه هر دو خطا و گمراهى است و با قرآن و تعليمات اسلام بيگانه است، راه سومى وجود دارد و آن معرفت اجمالى ذات و صفات است، بى آن كه كسى به كنه ذات و صفات پى ببرد.

به تعبير واضحتر: هنگامى كه نگاهى به عالم هستى مى كنيم و آثار علم و حكمت و قدرت عظيمى را در همه جا مى نگريم، به خوبى درك مى كنيم كه اين نظامات پيچيده عجيب و اين همه ظرافت ها و لطافت ها و قوانين منسجم و حساب شده از مبديى سرچشمه گرفته كه داراى علم و قدرتى بى پايان است و از همين جا، به ذات پاك او به صورت يك معرفت اجمالى، پى مى بريم.

از سوى ديگر، هنگامى كه در ذات او انديشه مى كنيم كه حقيقت او چيست؟ نور است؟ مافوق نور است؟ هستى بسيط و خالص است؟ نمى توانيم دقيقاً بفهميم كه او


چيست! مى دانيم او بالاتر از جسم و جسمانيّت و برتر از خيال و قياس و گمان و وهم است و از هر چه ديده ايم و خوانده ايم و نوشته ايم فراتر است. او داراى علم و قدرتى بى پايان است، امّا علم او، و قدرت او چگونه است، براى ما مشخّص نيست.

هر چه ما بخواهيم او را در فكر خود جاى دهيم و به حقيقت ذاتش برسيم مى بينيم در فكر ما نمى گنجد و به گفته آن شاعر عرب: «هر زمان يك وجب به حقيقت ذات او نزديك مى شويم، به اندازه يك ميل عقب نشينى مى كنيم» و غير از اين هم نمى تواند باشد، چرا كه ما موجودى كوچك و محدوديم و او بزرگ و نامحدود.

به فرموده امام صادق(عليه السلام): «فَهذِهِ الشَّمْسُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تَمْلاََ عَيْنَيْكَ مِنْهَا فَهُوَ كَمَا تَقُولُ; اين خورشيد يكى از مخلوقات خدا است (تو نمى توانى به آن نگاه كنى) هرگاه توانستى كاملاً به خورشيد نگاه كنى، همان است كه تو مى گويى (اشاره به اينكه در اين صورت آفريننده خورشيد را نيز مى توانى ببينى).»(1)
در واقع مقصود امام عليه السلام اين است كه محدود بودن قدرت ديد و فكر و انديشه ما را، در برابر نامحدود بودن ذات پاك او مشخص كند.

اينجا است كه بايد در پيشگاه خداوند زانو بزنيم و دست به جانب درگاه او برداريم و همان سخنى را كه امام هادى(عليه السلام) در پيشگاهش عرضه مى دارد، عرض كنيم: «إِلهِي تَاهَتْ أَوْهَامُ الْمُتَوَهِّمِينَ، وَ قَصُرَ طَرْفُ الطَّارِفِينَ، وَ تَلاَشَتْ أَوْصَافُ الْوَاصِفِينَ، واضْمَحَلَّتْ أَقَاوِيلُ الْمُبْطِلِينَ عَن الدَّرْكِ لِعَجِيبِ شَأْنِكَ، أَوِ الْوُقُوعِ بِالْبُلُوغِ إِلَى عُلُوِّكَ، فَأَنْتَ فِي الْمَكَانِ الَّذِي لاَيَتَنَاهَى وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْكَ عُيُونٌ بِإِشَارَة وَ لاَعِبَارَة، هَيْهَاتُ! ثُمَّ هَيْهَاتُ; معبودا! انديشه هاى دور پرواز انديشمندان، حيران شده و نگاه بينندگان كوتاه گشته و توصيف توصيف كنندگان، متلاشى شده و سخنان


1. اصول كافى، جلد 1، صفحه93.

بيهوده گويان، ناتوان شده از اين كه شگفتى هاى ذات پاكت را درك كنند، يا به مقام والاى تو دست يابند. تو در موقعيّت غير متناهى قرار دارى; هرگز چشم ها نمى تواند تو را ببيند، يا به ذات پاكت اشاره كند، يا توصيف نمايد. آرى بسيار دور است! بسيار دور است!»(1)
ولى هرگز اينها بدان معنا نيست كه ما از معرفت و شناخت اجمالى محروم باشيم; چرا كه آثار ذات و صفات او تمام جهان و درون و برون وجود ما را، پر كرده است.

1. توحيد صدوق، صفحه66.

بخش دوم

و منها: فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اللهِ بِالْعِبَرِ النَّوَافِعِ، وَاعْتَبِرُوا بِالاْي السَّوَاطِعِ، وَ ازْدَجِرُوا بِالنُّذُرِ الْبَوَالِغِ، وَانْتَفِعُوا بِالذِّكْرِ وَالْمَوَاعِظِ، فَكَأَنْ قَدْ عَلِقَتْكُمْ مَخَالِبُ الْمَنِيَّةِ، وَانْقَطَعَتْ مِنْكُمْ عَلاَئِقُ الاُْمْنِيَّةِ، وَ دَهِمَتْكُمْ مُفْظِعَاتُ الاُْمُورِ، وَالسِّيَاقَةُ إِلَى الْوِرْدِ الْمَوْرُودِ، فَـ «كُلُّ نَفْس مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ»: سَائِقٌ يَسُوقُهَا إِلَى مَحْشَرِهَا; وَ شَاهِدٌ يَشْهَدُ عَلَيْهَا بِعَمَلِهَا.

ترجمه

اى بندگان خدا! از درسهاى سودمندِ عبرت آميز، پند بگيريد، و از آيات روشن الهى (در تكوين و تشريع) عبرت بياموزيد و انذارهاى رسا و گوياى الهى را پذيرا شويد، و از تذكّرات و مواعظ بهره بگيريد، گويا (مى بينم) چنگال مرگ در پيكر شما فرو رفته، و علاقه و آرزوها از شما رخت بربسته; شدائد و سختى هاى مرگ و برزخ به شما روى آورده و حركت به سوى رستاخيز آغاز شده است، و هر يك از شما وارد صحنه محشر مى شود، در حالى كه همراه او «سائق» و «شاهدى» است: فرشته اى كه او را به سوى محشر مى راند و شاهدى كه بر اعمال او گواهى مى دهد.




شرح و تفسير عبرت بياموزيد و پندگيريد!

امام(عليه السلام) در ادامه سخن، دست مخاطبان را گرفته و همراه خود به گذشته تاريخ و حوادث عبرت آميز زندگى بشر برده و سرنوشت خودشان را در آينه تاريخ به آنها نشان مى دهد; مى فرمايد: «اى بندگان خدا! از درس هاى سودمندِ عبرت آميز، پند بگيريد!» (فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اللهِ بِالْعِبَرِ النَّوَافِعِ).

قدرتمندان تاريخ، كبكبه پادشاهان بزرگ، ثروت عظيم ثروتمندان پيشين و زندگى پر ناز و نعمت آنها را به خاطر بياوريد! كه چگونه «از نسيمى دفتر ايّام بر هم خورد» و «ورق برگردانى ليل و نهار» طومار زندگانى آنها را درهم پيچيد; چنان كه از قصرهاى مجلّل آنها، جز ويرانه اى، و از اندام پر قدرت آنها، جز استخوان پوسيده اى باقى نماند; همگى رفتند و فراموش شدند!

در هشدار ديگرى مى افزايد: «از آيات روشن الهى (در تكوين و تشريع) عبرت بياموزيد! (آياتى كه در پهنه آفرينش و آياتى كه در كتب آسمانى انبيا است).» (وَاعْتَبِرُوا بِالاْيِ السَّوَاطِعِ(1)).

در سومين هشدار مى فرمايد: «انذارهاى رسا و گوياى الهى را پذيرا شويد!» (وَ ازْدَجِرُوا بِالنُّذُرِ الْبَوَالِغِ).

همان انذارهايى كه با تعبيرات تكان دهنده، در جاى جاى قرآن مجيد آمده است. گاه عذاب هاى درهم كوبنده اى را كه بر اقوام سركش و ستمگر پيشين نازل شد، شرح مى دهد و گاه از مجازات هاى دردناك آخرت سخن مى گويد و گاه انسان ها رابه تفكّر و انديشه در سرنوشت خود وا مى دارد و از گناهان و معاصى برحذر مى نمايد.

1. «سَواطع» جمع «ساطعه» به معناى نور گسترده است. اين واژه در مورد امور معنوى مانند آيات درخشنده قرآن مجيد، يا شخصيّت هاى برجسته جهان اسلام نيز، به كار مى رود.


و بالاخره در چهارمين هشدار مى فرمايد: «از تذكّرات ومواعظ بهره بگيريد! (كه اينها همه براى شما و به سود شما است).» (وَانْتَفِعُوا بِالذِّكْرِ وَ الْمَوَاعِظِ).

تفاوت ميان اين چهار هشدار اين است كه: در هشدار اوّل، امام(عليه السلام) همه را به حوادث تاريخى عبرت آموز گذشته و حال توجّه مى دهد كه اندرزهاى گرانبهايى دربردارد; در هشدار دوم، به نشانه هاى پروردگار در عالم هستى يا آيات قرآنى كه بيدارگر است، اشاره فرموده; در هشدار سوم، به انذارها و سخنان بيم دهنده از سوى اولياء اللّه اشاره مى كند و در هشدار چهارم، به اندرزها و نصيحت هاى اين مردان الهى توجّه شده است كه مجموعه اين هشدارها براى بيدارى آنان كه كمترين آمادگى دارند، كافى است، تا چه رسد به آمادگان براى پذيرش.

سپس در ادامه سخن به لحظات دردآور مرگ و جان دادن و حالاتى كه هر بيننده اى را تكان مى دهد و در فكر فرو مى برد، توجّه فرموده، چنين مى گويد: «گويا مى بينم چنگال مرگ در پيكر شما فرو رفته، و علاقه و آرزوها از شما رخت بربسته، شدايد و سختى هاى مرگ و برزخ به شما روى آورده، و حركت به سوى رستاخيز آغاز شده است و هر يك از شما وارد صحنه محشر مى شود، در حالى كه همراه او «سائق» و «شاهدى» است: فرشته اى كه او را به سوى محشر مى راند و شاهدى كه بر اعمال او گواهى مى دهد.» (فَكَأَنْ قَدْ عَلِقَتْكُمْ(1) مَخَالِبُ(2) الْمَنِيَّةِ، وَانْقَطَعَتْ مِنْكُمْ عَلاَئِقُ الاُْمْنِيَّةِ، وَ دَهِمَتْكُمْ(3) مُفْظِعَاتُ(4) الاُْمُورِ، و السِّيَاقَةُ إِ لَى الْوِرْدِ الْمَوْرُودِ، فَـ «كُلُّ نَفْس مَعَهَا سَائِقٌ


1. «عَلَقَتْكُمْ» از مادّه «عَلَق» (بر وزن فلق) در اصل به معناى رابطه شديد و علاقه به چيزى است. اين واژه در مورد حيوان درنده اى كه گلوى صيد خود را با دندان مى فشارد و خون او را مى مكد و يا با چنگالش او را مى درد، به كار مى رود. در جمله بالا، مرگ به چنين حيوان درنده اى تشبيه شده است.

2. «مَخالِب» جمع «مِخْلب» (بر وزن محور) به معناى چنگال حيوانات است كه از مادّه «خَلْب» (بر وزن قلب) به معناى دريدن پوست است.

3. «دَهِمَتْكُمْ» از مادّه «دَهْم» (بر وزن فهم) به معناى پوشاندن است. اين واژه در جايى كه چيزى غلبه بر ديگرى كند و به آن احاطه پيدا نمايد، به كار مى رود و در عبارت بالا منظور همين است. اين واژه در مورد سياهى و تاريكى شب كه احاطه بر اشيا پيدا مى كند، به كار مى رود و به سبز پررنگ نيز اطلاق شده است و مُدْهَامَّتَان در سوره الرّحمن آيه 64، به معناى «دو باغ سرسبز» است كه گياهش از سبزى و سيراب شدن، به رنگ تيره درآمده است.

1. «مُفْظِعَات» از مادّه «فَظَع» (بر وزن جزع) به معناى ترساندن و بزرگ شمردن است و «مُفْظِعَاتُ الاُْمُورِ» به حوادث بزرگ و وحشتناكى گفته مى شود كه انسان را در خوف فرو مى برد.


و شَهِيدٌ»: سَائِقٌ يَسُوقُهَا إِلَى مَحْشَرِهَا; وَ شَاهِدٌ يَشْهَدُ عَلَيْهَا بِعَمَلِهَا)
از آنجا كه مرگ در انتظار همه انسان ها است و هيچ تاريخ و زمان مشخّصى براى آن وجود ندارد و هر لحظه ممكن است به سراغ انسان بيايد، امام(عليه السلام) آن را به صورت يك امر انجام شده، مطرح مى فرمايد و مى گويد: گويا مى بينم كه در چنگال مرگ گرفتاريد. سكرات موت شما را در امواج وحشتناكش فرو برده و پيوندهاى شما با آرزوهايى كه همچون خواب و خيال و سراب، در برابرتان قرار داشت، به كلّى قطع شده و در آستانه انتقال از اين دنيا، به جهان ديگر و سپس حضور در محشر، با دو مأمور الهى قرار گرفته ايد.

شبيه همين تعبيرات در «خطبه 204» نيز آمده است. اين تعبير امام(عليه السلام) مرگ را به حيوان درنده اى تشبيه مى كند كه چنگال در گلو و اندام انسان انداخته و او را طعمه خود ساخته است، در حالى كه قدرتى بر دفاع از خويشتن ندارد. به راستى ضعف انسان در مقابل قدرت مرگ، همين گونه است.

جمله (وَ السِّيَاقَةُ إِلَى الْوِرْدِ الْمَوْرُودِ) اشاره به آيه شريفه 98 سوره «هود» است كه مى فرمايد: «يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ; فرعون روز قيامت در پيشاپيش قومش خواهد بود و آنها را وارد دوزخ مى كند و آتش دوزخ چه بدآبشخورى است كه بر آن وارد مى شوند».

«وِرْد» به معناى راهى است كه در كنار نهرهاى بزرگ - كه ساحل آن با آب فاصله دارد- به صورت سراشيبى درست مى كنند، تا افراد به آسانى بتوانند دسترسى به آب پيدا كنند; چنين محلى را در فارسى «آبشخور» و در عربى «وِرْد» مى گويند و


«مورود» به معناى محلّى است كه تشنگان بر آن وارد مى شوند و در حقيقت اشاره به اين است كه گنهكارانِ محروم از آبهاى زلال نهرهاى بهشتى، به آبشخور دوزخ وارد مى شوند، كه جز آتش سوزان در آنجا چيزى نيست و جمله (كُلُّ نَفْس مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ) برگرفته از آيه شريفه 21 سوره «ق» است كه مى فرمايد: «وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْس مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ».

در اين مورد كه «سائق» و «شهيد» اشاره به چيست؟ تفسيرهاى گوناگونى در كلمات «مفسّران قرآن» و «شارحان نهج البلاغه» ديده مى شود. بعضى «سائق» را فرشته نويسنده حسنات و «شهيد» را فرشته نويسنده سيّئات مى دانند و نيز بعضى گفته اند «سائق» فرشته الهى است و «شهيد» اعضاى تن انسان يا نامه اعمال او است كه به گردنش آويخته مى شود.



اين احتمال نيز داده شده كه «سائق» و «شهيد» يك فرشته است كه دو كار مى كند; هم انسان را به صحنه محشر مى راند و هم گواه اعمال او است. و نيز گفته اند: كه «سائق» فرمان الهى است كه انسان را به سوى محشر، براى حساب و جزا مى راند و «شاهد» پيامبران و علما، يا عقل انسان و اعضاى او است.

ولى غالب اين تفسيرها بعيد به نظر مى رسد و ظاهر اين است كه اشاره به دو فرشته الهى باشد كه يكى مأمور سوق دادن انسان به عرصه محشر، و ديگرى گواهى دهنده بر اعمال او است.

/ 37