مقدّمه ى مصحّح
منظومه ى محبّت زهرا و آل او منظومه ى محبّت زهرا و آل او بر خاطر كواكب اَزْهَر نوشته اند بر خاطر كواكب اَزْهَر نوشته اند
دوشيزگان پرده نشين حريم قدس دوشيزگان پرده نشين حريم قدس نام بتول بر سر معجر نوشته اند نام بتول بر سر معجر نوشته اند
از درد سخن گفتن و از درد شنيدن از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بى درد ندانى كه چه دردى است! با مردم بى درد ندانى كه چه دردى است!
دانش اندوزى فاطمه
فاطمه عليهاالسلام از همان آغاز، دانش را از سرچشمه ى وحى فراگرفت. آنچه را از اسرار و دانشها، پدر براى او باز مى گفت، على عليه السلام مى نوشت و فاطمه آنها را دگر مى آورد كه كتابى به نام مصحف فاطمه شد.آموزش ديگران
فاطمه ى زهرا عليهاالسلام با بيان احكام و معارف اسلام، زنان را به وظايفشان آشنا مى ساخت. فضّه خدمتگزار فاطمه عليهاالسلام، كه از شاگردان و پرورش يافتگان مكتب اوست در مدّت بيست سال جز با آيات قرآن سخنى نگفت و هرگاه قصد بيان مطلبى را داشت با آيه اى متناسب از قرآن، منظور خويش را بيان مى كرد. فاطمه عليهاالسلام نه تنها از فراگرفتن دانش خسته نمى شد، بلكه در ياد دادن مسائل دين به ديگران از حوصله و پشتكار فراوانى برخوردار بود. روزى زنى نزد او آمد و گفت: مادرى پير دارم كه در مورد نماز خود اشتباهى كرده و مرا فرستاده تا از شما مسأله اى بپرسم. زهرا عليهاالسلام سؤال او را پاسخ فرمود. زن براى بار دوم و سوم آمد و مسأله پرسيد و پاسخ شنيد، اين كار تا ده بار تكرار شد و هر بار آن بانوى بزرگوار، سؤال وى را پاسخ فرمود. زن از رفت و آمدهاى پى درپى شرمگين شد و گفت: ديگر شما را به زحمت نمى اندازم. فاطمه عليهاالسلام فرمود: باز هم بيا و سؤالهايت را بپرس، تو هر قدر سؤال كنى من ناراحت نمى شوم، زيرا از پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: روز قيامت علماى پيرو ما محشور مى شوند و به آنها به اندازه ى دانششان خلعتهاى گرانبها عطا مى گردد و اندازه پاداش به نسبت ميزان تلاشى است كه براى ارشاد و هدايت بندگان خدا نموده اند. [زندگانى فاطمه زهرا، به قلم: محمّد قاسم نصيرپور، ص 60.]عبادت فاطمه
حضرت زهرا عليهاالسلام بخشى از شب را به عبادت مشغول مى شد. آن قدر نمازهاى شب او طولانى مى شد و بر روى پاهايش مى ايستاد كه پايش ورم مى كرد. حسن بصرى متوفّاى 110 هجرى گويد: هيچ كس در ميان امّت از نظر زهد و عبادت و پارسايى از فاطمه عليهاالسلام والاتر نبود. [زندگانى فاطمه زهرا، به قلم: محمّد قاسم نصيرپور، ص 60.]گردن بند بابركت
روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد نشسته بود و اصحاب به دورش حلقه زده بودند. پيرمردى با لباسهاى ژوليده و حالتى رقّت بار از راه رسيد، ضعف و پيرى توان را از او ربوده بود، پيامبر به سويش رفت و جوياى حالش شد. آن مرد پاسخ داد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، فقيرى پريشان حالم، گرسنه ام مرا طعام ده، برهنه هستم مرا بپوشان، بينوايم گرهى از كارم بگشا. پيامبر فرمود: اكنون چيزى ندارم ولى «راهنماى خير چون انجام دهنده ى آن است». سپس او را به منزل فاطمه عليهاالسلام راهنمايى كرد. پيرمرد فاصله ى كوتاه مسجد و خانه ى فاطمه عليهاالسلام را طى كرد و دردش را براى او گفت. زهرا عليهاالسلام فرمود: ما نيز اكنون در خانه چيزى نداريم، سپس گردن بندى را كه دختر حمزة بن عبدالمطلب به او هديّه كرده بود از گردن باز كرد و به پيرمرد فقير داد و فرمود: اين را بفروش ان شاءاللَّه به خواسته ات برسى. مرد بينوا گردن بند را گرفت و به مسجد آمد. پيامبر همچنان درميان اصحاب نشسته بود. عرض كرد: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم، فاطمه عليهاالسلام اين گردن بند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نيازمندى ام برسانم. پيامبر گريست. عمّار ياسر عرض كرد: يا رسول الله! آيا اجازه مى دهى من اين گردن بند را بخرم؟ پيامبر فرمود: هر كس خريدارش باشد خدا او را عذاب ننمايد. عمّار ياسر از اعرابى پرسيد: گردن بند را چند مى فروشى؟ مرد بينوا گفت: به غذايى از نان و گوشت كه سيرم كند، لباسى كه تنم را بپوشاند و يك دينار خرجى راه كه مرا به خانه ام برساند. عمّار پاسخ داد: من اين گردن بند را به بيست دينار طلا و غذا و لباسى و مركبى از تو خريدم. عمّار مرد را به خانه برد و او را سير كرد، لباسى را به او پوشاند، او را بر مركبى سوار كرد و بيست دينار طلا هم به او داد، آن گاه گردن بند را با مشك خوشبو ساخت و در پارچه اى پيچيد و به غلام خود گفت: اين را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تقديم كن، خودت را هم به او بخشيدم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز غلام و گردن بند را به فاطمه بخشيد. غلام نزد فاطمه آمد. آن حضرت گردن بند را گرفت و به غلام فرمود: من تو را در راه خدا آزاد كردم. غلام خنديد. فاطمه عليهاالسلام راز خنده اش را پرسيد. پاسخ داد: اى دختر پيامبر! بركت اين گردن بند، مرا به خنده آورد كه گرسنه اى را سير كرد، برهنه اى را پوشاند، فقيرى را غنى نمود، پياده اى را سوار نمود، بنده اى را آزاد كرد و عاقبت هم به سوى صاحب خود برگشت. [زندگانى فاطمه زهرا، به قلم: محمّد قاسم نصيرپور، ص 60.]