ايمان، بازتابى از نور چادر او
چنانچه در «بحار» از «مناقب» و «خرايج» نقل مى فرمايد: كه روايت شده اينكه على (عليه السلام) قدرى جو از يهودى قرض كرد، يهودى از آن حضرت رهن خواست حضرت امير (عليه السلام) چادر فاطمه را رهن داد و آن چادر از پشم بود.يهودى برد به خانه و در اطاقى گذاشت. چون شب شد، زن آن يهودى داخل آن اطاق شد براى كارى، ديد نورى ساطع است كه همه ى اطاق را روشن كرده، زن يهوديّه برگشت نزد شوهرش و خبر داد كه چنين نورى مشاهده كردم.يهودى در تعجّب شد و فراموش كرده بود كه چادر فاطمه (عليهاالسلام) در آن حجره است، برخاست و به سرعت روانه ى حجره شد، پس ناگاه ديد روشنى چادر پرتو افكنده در اطراف حجره مانند پرتو ماه شب چهارده، كه روشنى دهد از نزديك.مرد يهودى تعجّب كرد از اين نور، خوب كه نظر افكند در محل چادر، دانست كه اين نور از چادر فاطمه است. [ صاحب «كشف الغمّه» بعد از نقل حديثى كه حضرت رسول در مرض موتش صدّيقه طاهره (عليهاالسلام) را طلبيد و سرى به او فرمايش فرمود و فاطمه گريه ى شديدى كرد و پيغمبر چون اين حال را مشاهده فرمود، دفعه ى ثانيه به آن مظلومه فرمايشى كرد و فاطمه خندان شد.بيان (آن) اينكه: جهت گريه ى صدّيقه خبر وفات پدر بزرگوارش بود و جهت خنده ى آن مظلومه خبر دادن پيغمبر به آن معصومه، كه بعد از پدر بزرگوارش زندگانى او طول نخواهد كشيد و زود ملحق مى شود به پدر بزرگوارش (روضة المتّقين: 11/ 218).چنين مى فرمايد: «فدلّ مضمون هذا الخبر على انَّ فاطمه (عليهاالسلام) هى سليلة النّبوّة و رضيعة دُرّ الكرم و الابوة، و درّة صدف الفخار و غرّة شمس النّهار، و ذبالة مشكوة الانوار، و صفوة الشّرف والجود، و واسطة قلادة الوجود، و نقطة دائرة المفاخر، و قمر هالة المآثر، الزّهرة الزّهراء، و الغرّة الغرّاء.العالية فى المحلّ الاعلى، الحالّة فى المرتبه العيا، السّامية بالمكانة، المكينة فى عالم السّماء، و المضيئَة بالانوار المنيرة، المستَغنية باسمها عن عدّها و رسمها، قرّة عين ابيها و قرار قلب امّها، الحالية بجواهر عَلاها، العاطلة من زخرُف دنياها.سيّدة النّساء، جمال الاباء، و شرف الأنبياء، يفخر آدم بمكانها، و يبوح نوح بعلوّ شأنها، و يسموا ابراهيم بكونها من نسله، و يتبجّح اسمعيل بها على اخوته، اذهى فرع اصله. و كانت ريحانة النّبى (صلى اللَّه عليه و آله) من بين اهله، بل روحه و قلبه، فما يجاريها فى مفخر الّا مغلّب، و لا يباريها فى مجد الّا مؤنب، و لا يجحَدُ حقّها الّا مأفون، و لا يصرف عنها وجهُ اخلاصِهِ الّا مغبون».پس از اين كلام مفصلّى مى فرمايد كه حاصل آن اين است كه:مضمون اين خبر دلالت دارد بر اينكه آن معصومه (عليهاالسلام) «اشرف من الانبياء و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين ما خلا خاتم النّبيّين و سيّد المرسلين و زوجها اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين (عليهم السلام) و ذلك لانّها قد ضَحَكَت بوعد لقاء ربّها، و تبشّرت بقرب زمان موتها و لم يظهر هذا الشأن لاحد من الانبياء العظام».بعد مى فرمايد: كه آدم ابوالبشر پس از اينكه ملاحظه كوتاهى عمر داود را نمود، سى يا چهل سال از عمرش به او بخشيد، چون ملك الموت آمد به قبض روح او، گفت: سى يا چهل سال باقى است. ملك الموت گفت: به داود بخشيدى، آدم گفت: خاطرم نيست.در خبر است كه حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمودند: كه آدم (عليه السلام) منكر شد و از اين جهت است كه ذريّه ى آدم منكر مى شوند و در اخبار وارده شده كه پس از اين مقدمه، خداوند حكم فرمود در اولاد بنى آدم كه در معاملات نوشته بنويسند. انتهى ما اردت ذكره. كشف الغمّه: 1/ 453 455. ] مرد يهودى بيرون شد و اقوام و اقارب خود را از اين قصّه خبر داد و زن يهوديّه هم به اقوام و اقارب خود خبر داد. پس هشتاد نفر يهودى همه جمع شدند و ملاحظه ى آن نور را كردند و همه اسلام آوردند [ الخرايج و الجرايح: 2/ 537 ح 13، بحار: 43/ 30 ح 36، مناقب: 3/ 339، عوالم: 11/ 209 باب 3 ح 1. ] اينجا جماعتى از يهود به واسطه ى نور چادر آن حضرت اسلام آوردند، يك جاى ديگر هم جماعتى از يهود به واسطه ى جامه هاى آن حضرت كه جبرئيل از بهشت براى آن حضرت آورده بود مسلمان شدند.چنانچه در «بحار» از «خرايج» نقل مى فرمايد: روايت شده كه يهود عروسى داشتند، آمدند خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) و عرض كردند: ما حق جوار و همسايگى داريم، استدعا داريم از حضرت شما اين كه فاطمه (عليهاالسلام) را بفرستى تا اينكه مزيد عيش ما بشود و بر اين مطلب خيلى اصرار كردند.حضرت فرمود: فاطمه زوجه ى على بن ابيطالب است و به فرمان اوست، يهود از حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) درخواست كردند كه شفاعت بفرمايد نزد على (عليه السلام). و يهود تمام اسباب عيش را از حُلى و حُلل آراسته بودند و گمان مى كردند اينكه فاطمه (عليهاالسلام) داخل مى شود به عروسى با لباسهاى كهنه ى مندرس و مى خواستند كه آن حضرت را خفّت بدهند.ناگاه جبرئيل نازل شد و جامه هاى بهشتى و حُلى و حُلل آورد براى آن حضرت كه مثل آن را نديده بودند، پس صدّيقه ى طاهره (عليهاالسلام) جامه هاى بهشتى را پوشيد و زينت كرد به آن زينت ها، پس مردم در تعجّب شدند از زينت هاى آن حضرت و رنگ هاى آن و بوهاى آن.چون حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) داخل شد به خانه ى يهود، زنان يهوديّه به سجده افتادند و پيش روى آن حضرت زمين را بوسيدند و به سبب آنچه ديدند خلق كثيرى اسلام آوردند از طائفه ى يهود [ الخرايج و الجرايح: 2/ 538 ح 14، بحار: 43/ 30 ح 37، عوالم: 11/ 210 باب 3 ح 2. ] از ذيل خبرى كه از «بحار» بعد از تفسير آيه ى نور نقل كرديم كه: «مَتى قامَتْ فى مِحْرابِها...» چنين استفاده مى شود كه حضرت صدّيقه ى طاهره كمال عزّت و نهايت جلال را در زمان حضرت رسول مشاهده مى فرمايد و بعد از حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) خود را ذليل و خوار مى بيند. و چون حديث شريفى است و مشتمل بر فضائل و مصائب آن مظلومه است، لهذا مناسب است متمّم حديث را نقل كنيم:حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) مى فرمايد: چون كه فاطمه در محراب عبادت مى ايستد نور آن حضرت مثل ستاره ى درخشنده روشنى مى دهد به جهت ملائكه آسمان:«يَقُولِ اللَّهُ عَزَّ و جلّ لِمَلائِكَتِهِ: يا مَلائِكَتى اُنْظُرُوا اِلى أَمَتى فاطِمَةَ، سَيِّدَةِ اِمائى قائِمَةً بَيْنَ يَدَىَّ تَرْتَعِدُ فَرآئِصُها مِنْ خيفَتى، وَ قَدْ اَقْبَلَتْ بِقَلْبِها عَلى عِبادَتِى، اُشْهِدُكُمْ اِنّى قَدْ آمِنْتُ شيعَتَها مِنَ النَّارِ. و َ اِنِّى لَمَّا رَأَيْتُُها ذَكَرْتُ ما يُصْنَعُ بِها بَعْدِى، كَاَنِّى بِها وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ بِيْتَها، وَ انْتَهَكَتْ حُرْمَتُها، وَ غَصِبَتْ حَقُّها، وَ مُنِعَت اِرْثُها، وَ كُسِرَ جَنْبُها، وَ اُسْقِطَتْ جَنينُها، وَ هِىَ تُنادِى: يا مُحَمَّداه! فَلا تُجُابُ، وَ تَسْتَغيثُ، فَلا تُغاثُ.فَلا تَزالُ بَعْدِى مَحْزُونَةً، مَكْرُوبَةً، باكِيَةً، تَتَذَكَّرُ اِنْقِطاعَ الْوَحْىِ عَنْ بَيْتِها مَرَّةً، وَ تَتَذَكَّرُ فِراقِى اُخْرى، وَ تَسْتَوْحِشُ اِذا جَنَّهَا اللَّيْلُ لِفَقْدِ صَوْتِىَ الَّذى كانَتْ تَسْتَمِعُ اِلَيْهِ اِذا تَهَجَّدَتْ بِالْقُرْآنِ، ثُمَّ تَرى نَفْسَها ذَليلَةً، بَعْدَ اَن كانَتِ فِى اَيَّامِ اَبيها عَزيزَةً.فَعِنْدَ ذلِكَ يُؤْنِسُهَا اللَّهُ تعالى ذِكرُه بِالْمَلائِكَةِ، فَنادَتْها بِما نادَتْ بِهِ مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرانَ فَتَقُولُ: يا فاطِمَةُ (اِنَّ اللَّهَ اصْطَفيكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفيكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ)، يا فاطِمَةُ (اُقْنُتِى لِرَبِّكِ وَاسْجُدِى وَ ارْكَعِى مَعَ الرَّاكِعينَ).ثُمَّ يَبْتَدِى ءُ بِهَا الْوَجَعُ فَتَمْرُضُ، فَيَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَيْها مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرانَ تُمَرِّضُها وَ تُؤنِسُها فِى عِلَّتِها، فَتَقُولُ عِنْدَ ذلِكَ: يا رَبِّ اِنّى قَدْ سَئِمْتُ الْحَيوةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِاَهْلِ الدُّنْيا، فَاَلْحِقْنِى بِاَبِى، فَيُلْحِقُهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بى، فَتَكُونُ اَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنى مِنْ اَهْلِ بَيْتِى، فَتَقْدُمُ عَلَىَّ مَحْزُونَةً، مَكْرُوبَةً، مَغْمُومَةً، مَغْصُوبَةً، مَقْتُولَةً.فَاَقُولُ عِنْدَ ذلِكَ: اَللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَها، وَ عاقِبْ مَنْ غَصَبَها، وَ ذَلِّلْ مَنْ اَذَلَّها، وَ خَلِّد فى النَّارِ مَنْ ضَرَبَ جَنبَيْها حَتَّى اَلْقَتْ وَلَدَها.فَتَقُولُ الْمَلائِكَةُ عِنْدَ ذلِكَ: آمينَ [ بحار: 43/ 172 ح 13، فرائد السمطين: 2/ 34 ح 371، عوالم: 11/ 391 باب 11 ح 1. ] خداى عزّوجلّ به ملائكه اش مى گويد:اى فرشتگان من بنگريد بنده ام فاطمه را، همو كه بانوى كنيزان من است كه به پيشگاه من ايستاده و از ترس من بدنش مى لرزد، او دل خويش را براى پرستش من آورده است، شما را گواه مى گيرم كه پيروان او را از آتش ايمن ساخته ام.هرگاه كه من او را نظر مى كنم به ياد رنج هايى مى افتم كه پس از من گرفتارش خواهد شد، انگار مى بينم او را كه ذلّت به خانه اش روى آورده، حريمش شكسته، حقّش غصب شده و از ارثيه اش محروم مى گردد، پهلويش شكسته شده و جنينش سقط مى شود و او فرياد وامحمداه سر مى دهد و پاسخى نمى شنود، همه را به يارى مى خواند و كسى به يارى اش نمى شتابد.او همواره پس از من اندوهگين و غمناك و گريان خواهد بود، يك بار به ياد خواهد آورد بريده شدن وحى از خاندانش را و بار ديگر جدايى از پدر را، شبانگاهان از نشنيدن صوت قرآن و تهجد من به وحشت مى افتد، او پس از دوران عزتى كه در روزگار پدر داشته خود را خوار خواهد يافت. در آن هنگام خداى تعالى به وسيله ى ملائكه اش مونس او خواهد بود و به آنچه با مريم دختر عمران سخن گفته با او سخن خواهد گفت كه:«اى فاطمه! خداوند تو را برگزيد و پاكيزه ات گردانيد و تو را سرور بانوان جهان ساخت، اى فاطمه! به عبادت پروردگارت بپرداز و براى او به همراه راكعان به سجود و ركوع بپرداز».او سپس بر بستر بيمارى مى افتد و خداى عزّوجلّ نيز براى پرستارى و انس با او مريم دختر عمران را مى فرستد، او در آن دوران خداى را چنين خواهد خواند: بار پروردگارا! من از زندگى دنيا سير گشته و از ديدن اهل آن به رنج و تعب هستم، مرا نزد پدر فراخوان!خداى عزّوجلّ نيز او را به من ملحق خواهد فرمود و بدينسان او نخستين كس از خاندانم خواهد بود كه به من مى پيوندد، او با اندوه و غصّه و غم در حالى كه حقش مغصوب گشته و خود نيز به شهادت رسيده نزد من خواهد آمد و البته من نيز چنين خواهم گفت:بار پروردگارا! لعنت كن آنان را كه بر او ستم روا داشته اند و عقوبت كن آنان را كه به غصب حقش پرداخته اند، خوار و ذليل ساز آنان را كه ذليل و بى ياورش ساخته اند و در آتش جهنم خلودشان ده آنان را كه به پهلوى او ضربت وارد ساخته اند تا آنكه فرزندش را سقط كند! فرشتگان الهى نيز اين دعا را آمين خواهند گفت». م. ».مسلمانان! حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) در اينجا نفرين مى فرمايد در حقّ كسى كه جنين حضرت صدّيقه را زد تا آنكه افتاد.نمى دانم چه حالتى داشت (در) زمين كربلا! چه وقت؟ آن وقتى كه جگرگوشه ى صدّيقه ى كبرى حضرت سيّدالشّهداء (عليه السلام) از بالاى زين بر روى زمين قرار گرفت. و َ فِى «الْبِحار»:«قالَ صاحِبُ الْمَناقِبِ وَ مُحَمَّدَ بْنُ اَبى طالِبٍ: وَ لَمَّا ضَعُفَ (عليه السلام) نادى شِمْرٌ (لعنةُ اللَّه): ما وُقُوفُكُمْ؟ وَ ما تَنْتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ؟ قَدْ اَثْخَنَتْهُ الْجَراحُ وَالسَّهام.اِحْمَلُوا عَلَيْهِ ثَكَلَتْكُمْ امّهاتِكُمْ، فَحَمَلُوا عليه مِنْ كُلِّ جانِبٍ.فَرَماهُ الْحَصينُ بْنُ نُمَيَْرٍ فى فيهِ (عليه السلام) وَ اَبُواَيُّوبِ الْغَنَوِىِّ بِسَهْمٍ فى حَلْقَهِ، وَ ضَرَبَهُ زَرْعةُ بْنِ شَريكِ التَّميمىِ وَ كانَ قَدْ طَعَنَهُ سَنانُ بْن اَنَسِ النَّخَعِى فى صَدْرِهِ، وَ طَعَنَهُ صالِحُ بْن وَهَب المزنى عَلى خاصِرته، فَوَقَعَ (عليه السلام) اِلَى الْأَرْضِ
يارب آن روز كه افتاد به خون پيكر او
يارب آن لحظه كه از ضعف درآمد از پاى
يارب اندر دم مردن به جز از چكمه ى شمر
يارب آن روز كه آمد سر نعشش، بجدل
يارب آن روز كه از سوز عطش جان مى داد
يارب آن دم كه سنان پهلوى زارش بدريد
يارب آن دم كه ز تن مرغ روانش پر زد
يارب آن روز كه ماند آن تن عريان به زمين
يارب آن نيمه ى شب، اندر طمع بردن بند
ساربان كرد چه با دست و تن اطهر او؟
سوخت بهرش كه، به جز زخم تن اطهر او؟
به جز از شمر، كه بگرفت ز دامن سر او؟
كه گرفتى خبر از سينه ى غم پرور او؟
خواست انگشت برد، تا برد انگشتر او؟
ريخت جز خنجر كين آب كه بر حنجر او؟
دوخت جز تير كه زخم بدن اطهر او؟
به جز از خون سرش كه بست چشم تر او؟
جز سم اسب، كه بگرفت به بر پيكر او؟
ساربان كرد چه با دست و تن اطهر او؟
ساربان كرد چه با دست و تن اطهر او؟
(نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت (نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سيدالشهداء بر جدال طاقت داشت نه سيدالشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چه قيرگون گرديد هوا ز باد مخالف چه قيرگون گرديد عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد) عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد)
بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد