گر بود در ماتمى صد نوحه گر گر بود در ماتمى صد نوحه گر آه صاحب درد را باشد اثر آه صاحب درد را باشد اثر
گله از مولاى خانه نشين
فاطمه (عليهاالسلام) بعد از خواندن اين اشعار به جانب خانه ى خويش روانه شد. حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) انتظار معاودت آن مظلومه را داشت، چون فاطمه (عليهاالسلام) بازگشت لختى بياسود و روى به اميرالمؤمنين كرد پس گفت:[يَابْنَ اَبيطالِب!] «اِشْتَمَلْتَ [ اشتمل الثّوب: ادارهُ على جسد قال فى القاموس. ] شِمْلَةَ [ الشّملة بالكسر: هيئة الاشتمال و قال ايضاً: بالفتح كساءِ دون القطيفه. ظاهر اين است كه «شمله» به كسر شين اولى باشد زيرا كه غرض هيئت اشتمال است، و ظاهر معنا اين است كه جامه بر خود پيچيده اى به هيئت جنين نه عباى جنين. ] الْجَنينِ وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، اَنْقَضْتَ قادِمَةَ الْأَجْدَلِ، فَخانَكَ [ الخونَ: الضّعف و فترة فى النّظر كما فى القاموس. ] ريشُ الأَعْزَلِ. هذا ابْنُ اَبى قَحافَةَ يَبْتَزُّنى نِحْلَةَ اَبى وَ بُلْغةَ اِبْنى. لَقَدْ اَجْهَرَ فى خَصامى، وَ الْفيتُهُ وَالَدَّ فى كَلامى، حَتّى حَبَسَنى قيلَةٌ نَصرها، وَ الْمُهاجَرَةُ وَصْلُها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةِ دُونى طَرْفَها، فَلا دافِعَ، وَ لا مانِعَ.خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً، اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَسَكَ الذُّبابُ.ما كُنْتُ قائِلاً، وَ لا اَغْنَيْتُ باطِلاً، وَ لا خيار لى، لَيْتَنى مِتُّ قَبْلَ هُنَيْئَتى، وَ دُونَ ذِلَّتى، عَذيرىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً، وَ مِنْكَ حامِياً. و ِيْلاىَ! فى كُلِّ شارِقٍ ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَتِ العَضُدُ!! شَكْواىَ اِلَى اَبى، وَ عَدْواىَ اِلى رَبّى، اَللَّهُمَّ أَنتَ اَشَدُّ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَحَدُّ بَاْساً وَ تَنْكيلاً». [ بحار: 29/ 323 ح 9، عوالم: 11/ 477، ناسخ التواريخ: 1/ 155. ] «اى پسر ابوطالب! خويشتن را به شمله درپيچيدى مانند جنين [ فى معنى قولها «اشتملت شملةَ الجنين»: ]اى امير و سيّد من يا اميرالمؤمنين- تا به كى دست يداللّهى نهان در آستين تا به كى هستى نهان در كنج عزلت تا به كى- با وجود آنكه هستت جايگه عرش برين آخر اى شاها، نه شير بيشه ى امكان توئى- در مصاف از چه روباهان شده شير عرين؟! هان ابوبكر لعين با من درشتى مى كند- با وجود آنكه هستم دُخت خير المرسلين بين چسان غصب فدك كرد و مرا از حق خود- كرد محروم آن شرير النفس، بوبكر لعين چون ندارم بيش از اين، من نيروى احقاق حق- حق كند احقاق حقّ من به روز واپسين واى بر من، واى بر من، گر پدر بودى مرا- ناكسان كى مى توان با من نمايند اين چنين واى نبود بر تو، ويل به بدخواهان تو- از گروه منكرين و غاصبين و ظالمين تاكنون هرگز تقاعد نمى ورزيدم دمى- حق كفيل رزق باشد، هان مباش اينك غمين در جواب شير يزدان حسبى اللَّه گفت و بس- يعنى اى دل صبر كن، باشد خدا يار و معين
تا به كى پيچيده بر خود عبا همچون جنين- تا به كى بنشسته در حجره چون شخص ظَنين تا به يكى اى شاهباز اوج عزّت، گشته- هم چه گنجشك شكسته بال هر گوشه نشين گرگها را پوست دريدي به هنگام قتال- چون دريدندت مگسها، اي شه دنيا و دين؟! بس خصومت كرد با من روى از او برتافتم- آمدم زار و فكار و رفته بودم خشمگين اين چنين روزى كه من ديدم نبيند هيچ كس- كاشكى گرگ اجل دريده بودم پيش از اين گر كه بيرون از ادب با تو سخن راندم همى- عذرخواه من به نزدت هست رب العالمين در جواب گفت او فرمود شاه اولياء:- كاى در درياى عصمت زهره ى زهرا جبين هان مبادا خاطرت آزرده گردد از على- يا كه قلب نازنين تو شود از من حزين آنچه در نزد خدا باشد مهيّا بهر تو- بهتر است از آنچه از تو منع كرده غاصبين
در رحم و روى از خلق نهفتى چون مردم متهم، تو آنى كه از اين پيش به ميدان قتال تاختى و أبطال [ أبطال: دليران و شجاعان ميدان نبرد را گويند. ] رجال را پايمال ساختى. چه شد كه امروز دستخوش مردم ذليل و زبون آمدى؟!اينك پسر ابوقحافه عطيّه پدر و گذران اولاد (را) از من بازگرفته و جهاراً با من دقّ الباب مخاصمت و مبارات مى كند. امروز چند كه توانست در سخن بر من فزونى و زيادتى جست و به غلظت طبع و خوى بد جسارت نمود و مردم اوس و خزرج مرا ناديده انگاشتند و اولاد قيله و ديگر مردمان چشمها فرو خوابانيدند، در دفع ترك تازى او هيچ دافعى و مانعى به جاى نماند.همانا من خشمگين از خانه بيرون شدم و ذليل و زبون باز آمدم، تو سر خويش را در مضيق ذلّت درانداختى، آن روز كه منزلت و مكانت خويش را دگرگون ساختى، گرگها را دريدى! (و اكنون) مگسها ترا دريدند!! و منصب خلافت را مغصوب نمودند و عوالى فدك را مضبوط ساختند، امّا من از سخن حق خويش خوددارى نكردم و از در باطل بيرون نشدم ولكن نيروى اجراى حكم حقّ نداشتم.كاش از اين پيش بمردم [ كاش مى آمد مرا گرگ اجل- مى گرفتم سخت اينك در بغل كاش بر بستان عمرم اين زمان- مى وزيدى باد ايام خزان كاش سيلى آمدى اين دم ز راه- حاصل عمر مرا كردى تباه كاش طفلى آمدى و بى درنگ- شيشه ى عمر مرا مى زد به سنگ ] و اين روز را نديدم و اكنون اين سخنان كه در حضرت، تو بيرون از ادب بسگاليدم [ سگاليدن: انديشيدن، فكر كردن، پنداشتن، رأى زدن. ر. ف عميد. ] خداوند عذرخواه من است. و اى بر من! پناه جاى من ناپديد شده و از بازوى من نيرومندى برفت. چه كنم جز اينكه شكايت به نزديك پدرم برم و رعايت از حضرت حق خواهم.آنگاه روى نياز به درگاه چاره ساز آورد و گفت: الها، پروردگارا! قوّت تو از همه كس افزون است و عذاب و عقاب تو از حوصله بيرون است».در اين وقت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:«لا وَيْلَ عَلَيْكِ، اَلْوَيْلُ لِشانِئِكِ. نَهْنِهْنى عَنْ وَجْدِكِ يَابْنَةَ الصَّفْوَةِ، وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنيتُ [و نى كَفَتى: التّعب والفترة ضدّ (قاموس اللغة). ] عنْ دينى، وَ لا اَخْطَاْتُ مَقْدُورى.فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلغَةَ، [ البُلْغة بالضّم: ما يتبلّغ به من العيش. (قاموس اللغة). ] فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَاْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ فَاحْتَسِبى اللَّهَ.فَقالَتْ: حَسبِىَ اللَّهُ وَ اَمْسَكَتْ». [ بحار: 29/ 325، عوالم: 11/ 477- 478، ناسخ التواريخ حضرت فاطمه (عليهاالسلام): 1/ 157. ] «ويل و واى از براى تو مباد، خاصّ دشمنان تو باد، بر من خشم مگير اى دختر برگزيده موجودات، و يادگار نبوّت. سستى نكردم و از آنچه در قوّت بازوى من بود تقاعد نورزيدم، خداوند كفيل امر و ضامن رزق ت و است، [ رسد چه روزى مقسوم از خزانه ى غيب- خيال رزق چرا كرده بى قرار تو را به خويش راه مده غم ز مكر بدانديش- كفايت است همان لطف كردگار تو را ] آنچه (او) از بهر تو نهاده بهتر از آن است كه از تو قطع شده. پس در راه خداوند طريق شكيبائى و صبر پيش دار.لاجرم فاطمه فرمود: خداوند كفايت مى كند امر مرا و خاموش شد».
نكته هايى چند
چون كلمات حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) با حضرت امير (عليه السلام) به فرمايش مرحوم مجلسى مشتمل است بر خطابهاى درشت و اعتراضاتى، لهذا مصنّفين كتب مانند «علّامه ى مجلسى» و صاحب «ناسخ التّواريخ» در صدد سؤال و جواب آن برآمده اند.اين ذرّه ى بى مقدار به جهت دفع شبهه عين عبارت [ بحار: 29/ 329- 325، ناسخ: 1/ 158. ] مجلسى را به عرض مى رساند و آن اين است:مى فرمايد كه در اين مقام تحقيق بعضى امور ضرورى است:اوّل: دفع شبهه اى چند كه ممكن است در خاطرها خطور كند. اگر كسى گويد اعتراض حضرت فاطمه (عليهاالسلام) با حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با وجود عصمت هر دو چه صورت دارد؟ جواب گوئيم: كه اين معارضه محمول بر مصلحت است از براى آنكه مردم بدانند كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ترك خلافت به رضاى خود نكرده و به غصب فدك راضى نبوده و در قرآن بسيارى از معاتبات [ فى «المجمع»: قال الصدوق رحمه اللَّه: كلّما كان فى القرآن، مثل قوله تعالى: (لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننَّ من الخاسرين) (زمر: 65). و مثل قوله: (ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر) (فتح: 2). و مثل قوله: (و لو لا اَنْ ثبّتناك لَقد كِدْتَ تركن اليهم شيئاً قليلاً) (اسراء: 74). و ما اشبه ذلك، فاعتقادنا فيه انّه نزل على ايّاك اَعنى و اسمعى يا جارة. انتهى. مجمع البحرين: 1/ 220 حرف راء. و َ قال ايضاً فى «المجمع» فى قوله تعالى: (اذاً لأذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات) (اسراء: 75). يعنى: عذاب الدّنيا والاخرة متضاعفين و الضّعف من اسماء العذاب. و منهُ قوله تعالى: (وَ لكلّ ضعف) (اعراف: 38)، و عَنْ ابنِ عباس: اِنّ رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) معصومٌ و انّما هو تخويفٌ لئلّا يركن مؤمِنُ الى مشرك. انتهى. مجمع البحرين: 2/ 19 حرف ضاد. ] با حضرت رسول شده و غرض تهديد و تأديب ديگران است. و از اين قبيل است آنچه از حضرت موسى (عليه السلام) صادر شد در وقتى كه به سوى قوم برگشت و ايشان عبادت گوساله كرده بودند از انداختن الواح [ (و ألقى الألواح و اخذ برأس أخيه يجرّه اليه). اعراف: 150). ] ، و سر و ريش هارون را گرفتن و پيش كشيدن، با آنكه مى دانست كه هارون تقصيرى ندارد، تا آنكه بر قوم ظاهر شود شناعت عمل ايشان. و مانند عتابى كه حق تعالى با حضرت عيسى (عليه السلام) [ (ءأنْتَ قُلْتَ للنّاس اتخذونى و امّى الهين من دون اللَّه). مائدة: 116). ] كرد كه آيا تو گفتى: مرا و مادرم را دو خدا بدانيد؟! با آنكه مى داند او نگفته است و مثل اين بسيار است. و اگر گويند: اين مبالغه حضرت فاطمه (عليهاالسلام) در دعواى فدك و در مجامع حاضر شدن و خطبه خواندن، منافات با تقدّس و زهد در دنيا و كمال معرفت آن حضرت دارد.به دو وجه جواب مى توان گفت:اوّل: آنكه غرض آن حضرت محض استرداد فدك نبوده بلكه غرض عمده، اظهار كفر و نفاق از اعداى دين مبين بود كه مردم ايشان را بشناسند و به تسويلات ايشان فريب نخورند و بر حاضران حجّت تمام شود و بر غايبان تا روز قيامت براى شيعيان حجّت تمام بوده باشد.چنانچه حضرت در آخر خطبه اشعار به اين فرمود كه با آنكه مى دانستم كه شما يارى نخواهيد كرد گفتم آنچه گفتم، براى آنكه حجّت را تمام كنم و همچنين منازعه ى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با آن متقلّبان در باب خلافت در مدّت عمر شريف خود، و تظلّم و اظهار شكايت چنانكه گذشت، نه از جهت محبّت دنيا و حبّ جاه و رياست بوده، بلكه اظهار ظلم و ارتداد آن جماعت بود، تا حجّت بر عالميان تمام شود.دوّم: آنكه اين حقّ مخصوص آن حضرت نبود كه از سر آن بگذرد و به ايشان بگذارد، بلكه ائمّه ى اعلام و اولاد كرام آن حضرت تا روز قيامت در آن شريك بودند و مساهله ى در اين امر موجب تضييع حقوق آنها مى شد و بر آن حضرت واجب بود كه حَسَب المقدور در عدم تضييع حقوق ايشان سعى نمايد. تمام شد فرمايش مجلسى رحمه اللَّه.بلى آقايان فاطمه ى زهراء خيلى اهتمام داشت كه تضييع حقّ اولادش نشود و صدمه اى به آنها نرسد حتّى اينكه اعتراض نمود به حضرت امير كه مانند جنين در رحم پرده نشين شدى!!«هذا ابْنُ اَبِى قَحافَةَ يَبتَزّنى نِحْلَةَ اَبى وَ بُلغَة إبْنى» [ اَلأبتزاز: اَخْذُ الشى ء بجفاء و قهرٍ. ] اينك پسر ابى قحافه بخشش پدر و گذران دو فرزندم از من گرفت.وصاياى حضرت صديقه
و حتّى اينكه در مرض موتش عمده وصيّتش سفارش حسنين بود چنانچه از «معانى الأخبار» منقول است كه چون مرض فاطمه شدّت كرد، پرستاران آن حضرت را گمان شد كه ساعت آخر عمر آن بزرگوار است، [ ساقيا بر سر جان بار گرانى است تنم- هان بده جام اجل وا رهان از خويشتنم من از اين هستى خود سخت به تنگ آمده ام- تو چنان بى خبرم كن كه ندانم كه منم مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك- نيستم زاغ و زغن طوطى شكر شكنم خواهم امروز كه پرواز كنم تا بر دوست- به هواى سر كويش پر و بالى بزنم ] در اين وقت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از مسجد به خانه مراجعت مى فرمود پرستاران آن حضرت را گريان و نالان ديد فرمود: چه شده است كه شما را آشفته خاطر مى بينم؟ عرض كردند: درياب دختر عمّ خود را و حال آنكه گمان نمى كنيم كه او را زنده ببينى.حضرت به تعجيل نزد فاطمه (عليهاالسلام) آمدند، ديدند فاطمه بر پشت افتاده و از اين سوى بدان سوى متقلب است، على (عليه السلام) چون اين حالت را ديد ردا و عمامه افكند و تكمه هاى جامه را باز كرد، نزد فاطمه آمد و سر فاطمه (عليهاالسلام) را به دامن گرفت.خنك آن رنج كه يارم به عيادت به سرآيد خنك آن رنج كه يارم به عيادت به سرآيد دردمندان چنين درد نخواهيد دوا را دردمندان چنين درد نخواهيد دوا را
اى چشم و چراغ دل آخر نظرى بر ما اى چشم و چراغ دل آخر نظرى بر ما وى آب حيات دل آخر گذرى بر ما وى آب حيات دل آخر گذرى بر ما