مولوى مى گويد:
اى تو در پيكار خود را باخته
تو به هر صورت كه آيى بيستى
كه منم اين والله آن تو نيستى23
ديگران را تو ز خود نشناخته
كه منم اين والله آن تو نيستى23
كه منم اين والله آن تو نيستى23
(نكته اى را اقبال لاهورى از همين آيه استنباط كرده است كه نكته اى بسيار عالى است. او از ضمير سحتى يغيّرواز چنين استفاده كرده است كه قرآن مجيد مى فرمايد: سحتى يغيّروا ما بأنفسهمز نمى گويد: سحتّى يغيّر ما بأنفسهمز; اگر چنين مى گفت, معنايش اين بود: خداوند او ضاع و احوالى را كه براى مردمى وجود دارد, چه خوب و چه بد, عوض نمى كند مگر آن وقت كه اوضاع و احوالى كه مربوط به خودشان است; يعنى مربوط به روح, اخلاق و خصوصياتى كه در دست و عملشان است عوض شود. نه, مى فرمايد: سيغيرواز تا خودشان به ابتكار و دست خود و استقلال فكرى خويش اقدام نكنند, وضعشان عوض نمى شود; يعنى اگر ملت ديگرى بيايد و بخواهد به قهر و جبر, اوضاع و احوال مردم را عوض كند, مادامى كه خود آن مردم تصميم نگرفته اند, مادامى كه خود آن مردم ابتكار به خرج نداده اند, مادامى كه خود آن مردم استقلال فكرى پيدا نكرده اند, وضع آن ها به سامان نمى رسد.)25
شمع بر پاى خويش چون بستاد
سرفراز است اگرچه بگدازد
تيره بختى است تكيه بر دگران
نپذيرفت مرد روشن راى
روشنى بخش گشت و بزم آراى
هركه چون شمع بود پابرجاى
نپذيرفت مرد روشن راى
نپذيرفت مرد روشن راى
نيفتاده در دست دشمن اسير
به گـردش نباريـده باران تير
به گـردش نباريـده باران تير
به گـردش نباريـده باران تير
پيل كو تا كف سر پنجه گردان بيند
پيل كو تا كتف و بازوى مردان بيند
پيل كو تا كتف و بازوى مردان بيند
پيل كو تا كتف و بازوى مردان بيند
بيار آن چه دارى ز مردى و زور
كه دشمن به پاى خود آمد به گور
كه دشمن به پاى خود آمد به گور
كه دشمن به پاى خود آمد به گور
نه هركه موى شكافد به تير جوشن خاى
بـه روز حملـه جنگ آوران بـدارد پـاى
بـه روز حملـه جنگ آوران بـدارد پـاى
بـه روز حملـه جنگ آوران بـدارد پـاى
به كارهاى گران, مرد كارديده فرست
جوان اگرچه قوى يال و پيل تن باشد
نبرد, پيش مصاف آزموده معلوم است
چنان كه مسئله شرع پيش دانشمند).26
كه شير شرزه درآرد به زير خمّ كمند
به جنگ دشمنش از هول بگسلد پيوند
چنان كه مسئله شرع پيش دانشمند).26
چنان كه مسئله شرع پيش دانشمند).26