و ما الدنيا بباقية لحى ولا حىٌّ على الحدثان باقى[29]
ولا حىٌّ على الحدثان باقى[29] ولا حىٌّ على الحدثان باقى[29]
بنپايد به هيچ زنده جهان و نه خود زندهاى از اين حدثان
و نه خود زندهاى از اين حدثان و نه خود زندهاى از اين حدثان
گروهى از فقيهان و زاهدان نزد رابعه[30] گرد آمدند و به نكوهش دنيا پرداختهاند، و او خاموش بود. چون بپرداختند، ايشان را گفت: هر كه چيزى را دوست بدارد يادِ آن بسيار كند، خواه به ستايش و خواه به نكوهش؛ اگر دنيا در دل شما ناچيزست، چرا ناچيز را ياد كنيد؟[31] نعمان بن مرزبان[32]، نياى ابوحنيفه، روزِ نوروز، پالوده براى على - رضى اللّه عنه - هديّه آورد؛ پس او گفت: هر روزِ ما نوروز سازيد - و گفته شده: آن روز، روز مهرگان بود؛ و او گفت: هر روزِ ما را مهرگان سازيد[33]. ثورى[34]: چون خواستى دنيا را بشناسى، بنگر كه در دست كيست[35]. پادشاهى از بنى اسرائيل شهرى بساخت و در بناى آن دقّت و باريكْ بينىِ فراوان به كار برد؛ سپس از بهرِ مردمان طعامى بساخت و كسى را بر در شهر گمارد، تا درباره آن پرسش كند؟ هيچكس آن را عيبى نكرد جز سه تن كه كساهائى بر تن داشتند. ايشان گفتند: دو عيب در آن مىبينيم. از ايشان آن دو عيب را بپرسيد. گفتند: ويرانى پذيرد و خداوندگارش بميرد. گفت: هيچ خانه مىشناسيد كه ازين دو عيب در امان باشد؟ گفتند: آرى، سراىِ بازپسين. پس پادشاهى بگذاشت و زمانى با ايشان به عبادت پرداخت؛ سپس ايشان را بدرود گفت. گفتند: آيا از ما ناپسندى ديدى؟ گفت: نه ليك شما مىشناسيدم و گرامى مىداريد؛ با كسى همنشين مىشوم كه نشناسدم[36]. در حديث است: خدايتعالى - فرمود: اى دنيا! براى بنده مؤمن من تلخ باش و شيرين مشو[37]. عابدى را مرگ به بالين آمد. گفت: تأسّفم بر دار احزان و هموم و خطايا و ذنوب نيست. تأسّفم تنها بر آن شبى است كه خفتم، و روزى كه روزه نساختم، و ساعتى كه در آن از يادِ خدا به غفلت پرداختم.[38]