با گذشت چندين سال از سقوط بغداد كه در سال 656 رخ داد، هنوز مسأله كاروان حج، تأمين امنيت آن و فرستادن محمل عراقى لاينحل مانده بود. مغولان كه در آن زمان بر آيين بودايى و شَمَنى بودند، كمترين انگيزه اى براى دنبال كردن اين مسأله و حل آن نداشتند; به عكس، درباره ارغون خان نقل شده كه زمانى با اغواى يهوديان بر آن شده بود تا كعبه را از ميان بردارد. از سوى ديگر، مماليك مصر نيز جاى خالى بغداد عصر عباسى را در حرمين پر كرده و در رقابت با زيديان يمن، براى تسلط بر حرمين سخت فعال شدند. در اين سوى، مردم مسلمان عراقِ عرب و عجم، در انتظار باز شدن راه حج و حمايت دولت بودند. بدون حمايت دولت، چه كسى مى توانست با دو اهرمِ زر و زور، قبايل ميان راه را آرام كند و اجازه سفر به كاروان عراق را بدهد؟ طبعاً رفتن به اين سفر ناممكن بود. دستگاه مغول، به دليل آن كه به اسلام اعتقادى نداشت، حساسيتى هم نسبت به اين مسأله نشان نمى داد. در مقابل، تشكيلات ادارى و وزارتى مغول كه در اختيار مسلمانان بهويژه ايرانيان بود، مصمم بود تا اين مشكل را حل كند. چهره مهم ايرانى اين دوران، عطاملك جوينى،(1) حاكم عراق بود كه پس از درگذشت هولاكو در سال 664، كوشيد تا از جانشين وى اباقاخان، فرمانى در اين باره بگيرد. زمانى كه اباقاخان در سال 667 هجرى به بغداد آمد، عطاملك كه حكومت عراق را در اختيار داشت، استقبال شايسته و باشكوهى از خان به عمل آورد. پس از آن بود كه وى را قانع كرد تا فرمانى در اين باره صادر كند. متن اين فرمان را در ادامه خواهيم آورد. اين نخستين قدم در باز شدن راه حج بود. در اين دوره، زائران عراقى و ايرانى به حج مى رفتند، اما چندان روشن نيست كه حمايت دولت از اينها، به چه صورت بوده است. بايد توجه داشت كه ايلخانان مغول، تا پيش از غازان خان، مسلمان نبودند و به همين دليل، اهميتى نيز به امر حج گزارى مسلمانان نمى دادند. به نظر مى رسد از زمان غازان خان، كه مسلمان شده، بحث حج جدى تر شده است. اما در اين دوره نيز خبرى از اين كه مداخله مستقيمى در امر حج از سوى دستگاه ادارى مغول صورت گرفته باشد، نيافتيم. بيشتر اخبارى كه در اختيار داريم، مربوط به زمان «سلطان محمد خدابنده» (سلطنت از 704 تا 716) است. تدين وى، او را بر آن مى داشت تا بيش از گذشته به مسأله حج و برطرف كردن مشكلات حجاج اقدام كند. از سوى ديگر، اختلاف اشراف حسنى مكه بر سر تسلط بر اين شهر و نيز استفاده آنان از رقابت ميان مماليك و مغولان براى گرفتن كمك بيشتر يا حمايت از يكى از اشراف در برابر ديگرى، پاى ايلخانان را به مسأله حج و توجه به مكه بيشتر باز كرد. اختلاف ميان اشراف حسنى در مكه، به گونه اى بود كه يك گروه طرفدار تسلط مصر و گروه ديگر طرفدار تسلط ايلخانان و احيانا شاهان زيدى يمن بودند. در اين اختلاف و در پى درگيرى، فرد شكست خورده به دربار محبوب خويش مى گريخت تا با گرفتن كمك مالى و نظامى، بار ديگر بر شهر مكه مسلط شود و به نام سلطان مورد نظر، خطبه بخواند. طبيعى بود كه نفوذ و تسلط مماليك بر مكه ، به دلايل مختلف بيش از ايلخانان بود. در عين حال، به دليل آن كه حاكمان مكه و مدينه از سادات بودند و برخى از آنان آشكارا بر مذهب تشيع ـ اعم از زيدى و امامى ـ از تسلط مماليك ناخشنود بودند و به دنبال راه گريزى از پذيرش سلطه آنان مى گشتند. طبعا يكى از راه هاى گريز آنها، روى آوردن به زيديان يمن بود كه البته در برابر نيروى نظامى مماليك قدرت چندانى نداشتند. يكى از جريان هاى مهمى كه اين زمان در مكه وجود داشت، نزاع فرزندان شريف مكه ابونُمَىّ محمد بن حسن بن على بن قتاده (م701) در موضوع امارت اين شهر بود. ابونمى، يكى از اشراف و سادات حسنى بود كه از حوالى سال 669 تا سال 701 بر مكه حكومت كرد.(2) وى صاحب فرزندان متعددى بود كه آنان نيز سالها امارت مكه را داشتند، جز آن كه ميانشان اختلافات شديدى وجود داشت. چهار نفر آنان كه درگير اين مسأله بودند، عبارت بودند از ابوالغيث، رُمَيْثه و حُمَيْضه و عُطَيْفه. رميثه و حميضه، تا مدّتها به طور مشترك بر مكه حكومت مى كردند. ابوالغيث بر ضد حميضه شوريد امّا كشته شد و جنگ بعدى ميان رميثه و حميضه بود. حُمَيضه كه سالها امارت مكه را داشت، در سال 720 كشته شد و پس از آن رُمَيثه امارت مستقل يافت. از اين حوادث، آنچه كه به بحث ما ارتباط دارد، پيوند ابوالغيث با مماليك مصر است كه او را با سپاهى به فتح مكه فرستادند. وى توفيقى به دست نياورد و به دست برادرش حميضه كشته شد. پس از آن سپاه جديدى به حمايت از رُمَيْثه برادر ديگرش اعزام شد كه اين بار حميضه به عراق گريخت و به سلطان محمد خدابنده پناهنده شد. به نوشته برخى از منابع سنى، وى در آنجا سپاهى فراهم آورد و شمارى از روافض ـ شيعيان ـ نيز به وى كمك كردند; از جمله مردمانى از خراسان; وى مى خواست با سپاه مذكور به مكه بيايد كه با درگذشت خدابنده در سال 716 اين لشكركشى متوقف شد.(3) در اين باره، چندين گزارش مختلف و متفاوت در دست است كه ابن فهد با استفاده از منابع مختلف فراهم آورده است. به گزارش ابن عنبه، حميضه فردى شجاع و در عين حال سنگدل بود كه برادرش ابوالغيث را براى به دست آوردن حكومت كشت; پس از آن به عراق گريخت در حالى كه پيش از آن، برادرش عضدالدين آنجا بود. وى مى افزايد: او نزد اولجايتو رفت و وى به او اكرام فراوانى كرد. حميضه از سلطان خدابنده خواست تا سپاهى براى تصرف مكه به او بدهد و او تعهد مى كند كه مصر و شام را براى او تصرف كند! سلطان پس از آن كه امتحان مختصرى از مقاومت وى كرد، سپاهى به فرماندهى امير طالب دلقندى حسينى، همراهِ او فرستاد. زمانى كه اين سپاه نزديك قطيف رسيد، خبر درگذشت سلطان خدابنده به آنان رسيد. رشيدالدين فضل الله نيز كه ميانه اى با امير طالب نداشت، سپاه وى را بر ضد او تحريك كرد و امير طالب با حميضه و شمار اندكى سپاه ماندند. در اين وقت، سلطان محمد بن قلاوون اعراب را بر ضد اين سپاه تحريك كرد كه حميضه با مقاومت بى نظير خود، بيشتر اموالى را كه از وى غارت شده بود، مجددا تصرف كرد. از امير طالب نقل شده است كه: آنچه من از حملات على بن ابى طالب (عليه السلام) شنيده بودم، در رفتار جنگى حميضه به چشم ديدم. پس از آن، حميضه و سپاه به نجد رفتند و به غارت قافله هاى شام و مصر پرداختند. در اين وقت سلطان مصر از وى دلجويى كرد، اما در باطن، كسانى را براى كشتن وى فرستاده بود كه در فرصت مناسب او را كشتند. گزارش ديگرى حكايت از آن دارد كه حميضه با سپاهى كه فراهم كرده بود، به همراه دو نفر از امراى مغول با نام دلقندى ـ يا دارقندى ـ و ملكشاه، به رغم آن كه در راه توسط اعراب بوادى غارت شدند، به سوى مكه آمدند و اجازه ورود به شهر را خواستند. رميثه در اين باره، نامه اى به دربار مماليك نوشت و به حميضه نيز گفت كه تنها با اجازه سلطان مملوك مى تواند وارد شود. از دربار مماليك به وى گفته شد كه مى تواند به قصد عذرخواهى به مصر برود، اما حق ورود به مكه را ندارد. روايت ديگر كه اندكى تندتر و ضدشيعى تر است، حكايت از آن دارد كه هدف خدابنده از اعزام اين سپاه، انتقال جنازه شيخين از كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) به نقطه ديگر بوده است. اما امير محمد بن عيسى، يك سپاه چهارهزار نفرى فراهم آورد و آنها را غارت كرد اموال فراوانشان را به چنگ آورد. در اين خبر آمده است: ابزار و وسائلى كه آنها براى نبش قبور شيخين به همراهشان آورده بودند نيز تصاحب گرديد. روشن است كه اين خبر ساختگى است و هدف آن وارد كردن اختلافات مذهبى در درگيرى هاى سياسى و تحريك سنّيان بر ضد شيعيان بوده است. در واقع، مماليك چنين شايع مى كردند كه سپاه مغول مدافع تشيع است و براى تحريك سنيان بر ضد حميضه، چنين شايعه اى را پراكنده بودند. شگفت آن كه اندكى بعد، در سال 718، حميضه موفق به تصرف مكه و اخراج برادرش رميثه مى شود. وى همان سال، از سوى مماليك سپاهى به سوى مكه اعزام گرديد. اين سپاه نيز كارى از پيش نبرد تا آن كه در سال 720 حميضه به دست يكى از امراى مملوكى، كه به او پيوسته بود، كشته شد.(4) پس از حميضه، مدتى برادرش عطيفه و سپس رميثه تا سال 737 قدرت را در مكه در اختيار داشتند. گزارش قاضى نورالله شوشترى از ماجراى حميضه چنين است كه: ابوعراده فرزند ابونمى از كسانى بود كه برادرانش او را به سلطان مصر تحويل دادند. وى «از آن جا فرار كرد و پيش سلطان محمد اولجايتو آمده، مدد گرفت». وى برآن بود كه با اين نيرو به مكه برود; اما در بصره خبر مرگ سلطان را شنيد. پس از آن خود به سرحد حجاز رفت و «همواره بر آن ديار تاخت مى كرد تا آن كه قصد ملك ناصر، پادشاه مصر كرده، كشته شد». اما گزارش ابوالقاسم قاشانى، مؤلف «تاريخ اولجايتو» كه اين زمان خود در سلطانيه بوده، از اين ماجرا در ذيل حوادث سال 716 چنين آورده است: و به همين تاريخ و شهور اين سال، حميضا پسر رييس مكه، برادر خود را كه مربوث و مرباى سلطان ناصر مصر بود، بكشت و به ديار عجم به خدمت محمد اولجايتو مبادرت نمود و به اجلاس خود به جاى برادر از حضرت همايون مدد و مساعدت طلبيد. سلطان از خواص و مقربان خود حاجى دلقندى را با يك هزار سوار جان سپار به استمداد و استنجاد او نامزد كرد به دفع ديگران، تا او را در مكه بر تخت مملكت قرار و آرام دهند. و بصره به او داد تا مال بصره بستاند و به سبيل راه حج كند و چهارپايان بسيار به وجه سبيل راه كند. و او با مالى فراوان و شتران بسيار از بصره كوچ كرد. اميرى هزاره كه بر آن سر حد مقيم بود و جمعى اعراب باديه به اغواى ـ اغراى ـ جمعى قصد او كردند و قريب صد تومان مال از او بربودند و به معبر پيش ناصر بردند و او به رسم عرب تحت الحنك بسته با حميضا و نوكران كه اسبان نيكو داشتند برون رفتند و حاجى حميضا را بر تخت مكه آرام دادند. در فاصله دو سالى كه حميضه به نام سلطان ابوسعيد خطبه مى خواند، كاروان حجّ ايرانى، با هداياى فراوان به مكه مى آمدند. على شاه، وزير سلطان ابوسعيد، دو حلقه طلا كه وزن هر كدام هزار مثقال طلا بود به مكه فرستاد كه به كعبه آويزان شود. گفته اند اين نذرى بود كه على شاه براى به دست آوردن موفقيت بر خواجه رشيدالدين فضل الله (مقتول به سال 718) كرده بوده است. به گزارش ابن فهد، در سال 720 نيز از سوى ايلخان مغول سلطان ابوسعيد، عنايت و توجّه كاملى به مسأله حجاج عراقى ـ عراق عجم و عرب ـ شد. كمك هاى مالى سلطان ابوسعيد، به تخمين ذهبى، دويست و پنجاه هزار دينار طلاى مصرى بوده است. بر اساس همين گزارش، در آمدن محمل عراقى، نوعى توافق با سلطان مملوكى مصر نيز شده بود، به طورى كه از سوى سلطان، خلعت هاى فراوانى به امراى مغول داده شد. در مكه هم، در خطبه، پس از نام سلطان مملوكى، از ابوسعيد هم نام برده شد. به گزارش مورخان، در سال 726 اميرچوپان از امراى با نفوذ دولت مغول، نماينده اى با نام بازان به مكه فرستاد كه چشمه عرفه را آباد كند; آن هم در زمانى كه زائران از بى آبى به شدت در رنج بودند و آب به قيمت گرانى فروخته مى شد. بازان پنجاه هزار دينار از اميرچوپان گرفت و پس از موسم حج، با استفاده از كارگران فراوان، كه حتى زنان نيز در ميان آنان بودند، به آوردن آب از بيرون مكه تا صفا و مروه اقدام كرد. بعد نيز به قاهره رفت و با سلطان مملوكى ديدار كرد; گرچه وى از اقدام او، به دليل اين كه اجازه نگرفته، چندان خشنود نبود، اما با توجه به سودمندى اين اقدام، نتوانست سخنى بگويد.(5) سال بعد اميرچوپان درگذشت و تابوت وى را حجاج عراقى به مكه آورده، طواف دادند و سپس آن را به مدينه بردند و در بقيع دفن كردند. خبر ديگرى حكايت از آن دارد كه در سال 730، سلطان مملوكىِ مصر به شريف مكه دستور داده بود تا امير كاروان عراق را كه نامش محمد الحجيج بوده، از بين ببرد. از قضا پس از مراسم حج كه شريف مكه در پى انجام اين مأموريت آشوبى ساختگى در مسجد الحرام ايجاد مى كند، يكى از امراى مملوكى در درگيرى كشته شده و امير كاروان عراق جان سالم از صحنه بدر مى برد.(6) در آخرين سال زندگى سلطان ابوسعيد; يعنى سال 736، به دليل آشفتگى اوضاع در ايران، كاروان ايرانى و عراقى زائران، به مكه اعزام نشد. آشفتگى ياد شده ادامه يافت و حج گزارى محمل عراقى براى چند سال تعطيل شد. اشراف حسنىِ مكه نزد ايلخانان مغول، مى توانست براى گرفتن كمك هاى مالى باشد. به گزارش قاضى نورالله، عبدالله فرزند ابوالغيث محمد، كه پدرش حاكم مكه بود، نزد سلطان غازان خان آمد و سلطان رقبات زيادى در حله به وى واگذار كرد. با همه دشوارى هايى كه در روابط ميان مماليك و ايلخانان بود و نيز مشكل حملات اعراب در ميانه راه، كاروان حجاج ايرانى به حج اعزام مى شدند. به طور معمول، براى حجاج سرپرستى تعيين مى شد و به علاوه، شمارى نظامى براى حفاظت از آنان در برابر اعراب بوادى از حجاج مراقبت مى كردند. براى اعزام اين افراد، فرامينى صادر مى شد كه يك نمونه از نخستين فرامين را كه به يقين اولين فرمان در بازگشايى راه حج پس از تسلط مغولان بر بغداد بوده، در اختيار داريم. افزون بر آن، نمونه هايى انشايى از اين قبيل فرامين كه مورد استفاده دبيران و كاتبان قرار مى گرفته، برجاى مانده است. برخى از اين نمونه ها كه درست مربوط به اوايل قرن هفتم هجرى است، در كتاب ارجمند «دستور الكاتب فى تعيين المراتب» آمده كه عينا نقل مى كنيم. به طور معمول چند نكته در اين فرمانها آمده است. ابتدا اشاره اى كلى به اين كه حج يك فريضه واجب در دين اسلام است. دوم اشاره به خطرى كه در راه قافله ها را تهديد مى كرده و سوم اين كه بر پادشاه است تا با فرستادن نيرو و تماس با رؤساى قبايل، اين خطر را از ميان ببرد. همچنين در اين فرامين، از تعيين اميرالحاج كه از طرف ايلخان معين مى شده، سخن گفته شده است. بحث از تأمين هزينه فرستادن محمل عراقى و نيز پول هايى كه بايد ميان رؤساى قبايل تقسيم شود و نيز لزوم حمايت نظامى از اميرالحاج، از مسائل ديگرى است كه در اين فرامين آمده است.