چند خاطره ديگر درباره سفر حج
ملا صالح قزوينى (درگذشته بعد از 1117) از عالمان دوره صفوى، در كتاب نوادر (چاپ احمد مجاهد) خود يك خاطره و سه طنز در باره حج نقل كرده كه جالب است. نخست آن كه مى نويسد:و پدر فقير ـ خداى عزّوجل او را بيامرز ـ مى گفت ] در مكه [ : كيسه زر سرخ داشتم، مى خواستم به زر نقره تبديل نمايم و با هيچ كس جرأت آن معامله نمى كردم. صرّافيى ديدم محاذى درِ خانه كعبه بر دكانى نشسته بود با محاسنى سفيد و تسبيحى در دست، از ذكر و دعا هيچ نمى آسود و از وضع و لباس، يكى از ابدال زمانه مى نمود. گفتم: هيچ شك نكنم كه اين مرد از صلحا و عباد است. زر پيش او بردم و او هيچ دست نزديك نياورد كه به ذكر و تسبيح مشغول بود. چون بازگشتم مبلغى از آن سرخ ها به جلد دستى ربوده بود!
اما چند طنز : يكى از تجار در مكه به بعضى آشنايان برسيد. به او گفتند: مرواريد نمى خرى كه ارزان است؟ گفت: اى ظالمان! پس براى چه آمده ام؟
با ديگرى گفتند: مُشك آورده اى كه اينجا سود مى كند. گفت: بى دردان! پس به چه كار آمده ام؟
تركى را پسرى صالح بود و از نماز او پيوسته كوفته خاطر بود. عزم حج كرد و از پدر رخصت خواست. گفت: چندان نماز كردى كه خانه ام خراب كردى. حالا فكر حج دارى؟ دانم اجاق مرا كور كنى و خانه من ويران گردانى!
خَلَجى به مكه رفت و بازگشت دلتنگ و غمگين. گفتند: چه حال دارى؟ گفت: خانه خود خراب كردم و بسى سختى كشيدم تا به مكه رسيدم; خداى در خانه نبود. به مدينه آمدم آن گوخا كه آن جا بود، از جهان رفته بود. كور و پشيمان برگشتم.
پهلوانى قزوينى از حج آمده بود. روزى بر پسر خود خشم گرفت و گفت: به فلان قسم كه تو را بكشم و يك بار ديگر اين راه كه هيچ كافرى را نصيب نشود، بروم. (نوادر، 350)