1ـ «شعب» در لغت به معناى شكاف بين دو كوه و يا راه و فاصله ميان دو كوه است كه جمع آن «شعاب» مى باشد (ابن منظور، لسان العرب، ماده شعب ج4، ص2270) شهر مكه بخاطر اين كه در منطقه اى كوهستانى واقع شده است دره ها و شعاب فراوانى داشته كه محل سكونت بسيارى از قبايل بوده و بخاطر سيل هاى فراوان كه در مكه جارى مى شده اين دره ها امنيت بيشترى داشتند. بدين صورت هر دره اى به خاندان يا قبيله اى اختصاص مى يافت و در حقيقت بايد گفت هر درّه، در حكم يك ايالت و حكومتى مستقل براى خود بوده كه رئيسى از آن خاندان در رأس امور شعب قرار داشته و به حل و فصل مسائل داخلى قبيله خود، بصورتى خود مختار، مى پرداخته است. نام تمامى آن شعاب در منابع ثبت است كه مى توان به معروفترين آنها; يعنى «شعب ابيطالب»، «شعب بنى عامر»، «شعب بنى هاشم»، «شعب ابى دب» و «شعب ابى يوسف» اشاره داشت. محاصره رسول خدا و بنى هاشم در شعب ابيطالب آنطور كه در افواه جامعه مطرح است، محصور و يا وارد كردن آنان در مكانى دور افتاده به منظور محاصره نبوده است، بلكه چون شعب ابيطالب محل سكونت خاندان بنى هاشم بوده و تمامى اين دره به آنان اختصاص داشته است لذا ايشان را در مكان مسكونى خود محاصره كرده و از ارتباط ساير نقاط يا مردمان با آن شعب و يا بالعكس جلوگيرى كرده اند، يعنى آنان را محاصره اقتصادى و اجتماعى كردند. «مترجم» 2ـ «... جعفر گويد: از امر على و عثمان و آنچه بين آنان بود سؤال كردم، پس گفت: اين يك دشمن قديمى و نسبى بين عبد شمس و بنى هاشم بود. حرب بن اميه از عبد المطلب بن هاشم نفرت داشت و ابوسفيان نيز نسبت به محمد ـ ص ـ حسادت ورزيده و با او جنگيد...» (شرح ابن ابى الحديد، ج2، ص220، 4010 و 3ـ 382).3ـ زبير بن بكار، نسب قريش ص209 به بعد; سهيلى، الروض الأُنُف، ج1، ص146 4ـ محمود العقاد، العبقريات الاسلاميه ص130; سهيلى، روض الأنف، ج1، ص146 5ـ زخرف: 31، «و گويند چرا قرآن بر آن دو بزرگ; قريه مكه و طائف نازل نشد» اين گفته اشراف و رؤساى قبايل و بزرگان مكه است كه مى گفتند چرا قرآن بر وليد و حبيب از طائف و عروة بن مسعود از مكه نازل نشد كه آنان بزرگان و اشراف آن دو شهر بودند. «مترجم» 6ـ اصطلاح اريستوكرات يا اريستوكراسى، اصطلاحى جديد مربوط به عهد حاضر مى باشد كه معناى خاصى دارد اريستوكراسى نوع حكومتى است كه گردانندگان آن طبقه اشراف هستند. هرچند كه اشراف آن حكومت را اداره مى كنند ولى براى اداره كشور، داراى مجلس، قوانين و... هستند. در صورتيكه در شبه جزيره آن دوران، طبقه اشراف با اريستوكراتها و يا حكومت اشرافى آنان با اريستوكراسى كنونى تفاوت داشت. بهتر است كه آنان را همان نجبا و برگزيدگان يا مهتران قوم و اشراف، مورد خطاب قرار دهيم. «مترجم» 7ـ دارالندوه را مى توان قديمى ترين مجلس مشورتى در شبه جزيره و حتى در جهان دانست. ازرقى آنجا را خانه و محل سكونت قصى بن كلاب نيز دانسته است. (ازرقى، اخبار مكه، ج2، ص384) از آنجا كه قصى بن كلاب بزرگ مكه و حاكم مقتدر اين شهر بوده است، بر اساس سنتهاى پذيرفته شده آن عصر، ريش سفيدان و بزرگان قوم براى بررسى وقايع اتفاق افتاده و يا اتخاذ تصميمات مناسب در جهت حلّ و فصل مسائل و اختلافات يا بررسى امور سياسى، نظامى و اقتصادى به خانه حاكم كل رفته و با او به مشورت مى نشستند. اگر گفته ازرقى كه منبع وى از قديمى ترين منابع تاريخى مكه است را مورد توجه قرار دهيم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه دارالندوه بخاطر اين كه محل سكونت رئيس شهر بوده، به عنوان «مجلس مشاوره» مورد استفاده قرار مى گرفته است و نمى توان بطور قطع اظهار نمود كه در ابتدا براى تشكيل مجلس مشورتى ساخته شده است بلكه بايد گفت چون رؤساى قوم مشورت خويش با رئيس شهر را در خانه وى انجام مى داده اند، آنجا به مرور، به صورت يك انجمن مشورتى يا دارالندوه در آمده و در دوره هاى بعد به اهميت آن بعنوان يك مجلس افزوده شده است. در هر حال دارالندوه تا ظهور اسلام همچنان پاى برجا بود و در اين دوران حكيم بن حزام بن خويلد برادر زاده حضرت خديجه ـ سلام الله عليها ـ اين خانه را به هزار درهم خريد (سهيلى، روض الأنف، ج1، ص55) خانه ياد شده در دوران پس از رسول خدا ـ ص ـ موقعيت سياسى خويش را از دست داد و معاويه در دوران خلافت خويش آن را مكانى براى اقامت خويش در مراسم حج قرار داد. بخشى از دارالندوه در توسعه عبدالملك و فرزندش، ضميمه مسجدالحرام شد و باقيمانده آن نيز در توسعه منصور عباسى به آن پيوست. فاكهى از مالكيت اين خانه به وسيله الموفق عباسى نيز خبر مى دهد كه وى آن را به حارث بن عيسى داده بود. بعدها دارالندوه را از اساس تخريب و سپس به جاى آن مسجدى ساختند كه دوازده در، از آن به داخل مسجدالحرام باز مى شد و مسقف بود و سرانجام نيز ضميمه مسجدالحرام گشت (ازرقى، اخبار مكه، ج2، ص387 و 388). «مترجم» 8ـ ابن هشام، همان كتاب، ج3، ص424، ]عمرة القضاء[ 9ـ بلاذرى، همان كتاب، ج1، ص54 در منابع تاريخى در ذكر پيمان حلف الفضول به نام خانه عبدالله بن جدعان نيز برمى خوريم كه پيمان معروف ياد شده در اين خانه با حضور قبايل ساكن در شبه جزيره بسته شد تا بر اساس آن اجازه ندهند كه هيچ ستمگرى در مكه اقامت كند. اين پيمان ابتدا بوسيله سه نفر از جرهم و قطور كه هر سه فضل ناميده مى شدند بسته شده و سبب آن نيز ظلمى بوده كه از عاص بن وائل سهمى به يكى از افراد قبيله بنى زبيد وارد گشته بود. و وى كالاى او را گرفته و مبلغ آن را نمى پرداخت و لذا مرد زبيدى بر فراز كوه ابوقبيس رفته و فرياد زد: اى قريش به داد ستمديده اى دور از طايفه و كسان خويش برسيد كه در داخل مكه كالاى او را به ستم مى برند، همانا احترام كسى راست كه خود در بزرگوارى تمام باشد و در جامه فريبكار احترامى نيست» با شنيدن اين دادخواهى، بنى هاشم، بنى عبدالمطلب، بنى زهرة بن كلاب، بنى تيم بن مرّه و بنى حارث بن مهر در خانه عبدالله بن جدعان تميمى اجتماع كرده و پيمانى بستند كه براى يارى هر ستمديده و گرفتن حق وى، همداستان باشند (فاكهى، اخبار مكه، ج5، ص190) اين پيمان در بيست سال قبل از بعثت از سوى قبايل قريش تجديد شد. و رسول خدا ـ ص ـ نيز در آن حضور داشتند (ابن هشام، سيرة النبى، ج1، ص134). براى تجديد اين پيمان زبير بن عبدالمطلب طوايفى را در دارالندوه جمع كرد و از آنجا به خانه عبدالله بن جدعان رفته و پيمان را تجديد كردند (ابن هشام، همان كتاب، ج1، ص133; ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج2، ص25) البته نمى توان موقعيت خانه عبدالله بن جدعان را از لحاظ سياسى و يا اجتماعى هم پاى دارالندوه دانست ولى اين خانه نيز در حقيقت چنانكه گفته شد، روزى به منزله يك انجمن مشورتى مورد استفاده قرار گرفته و پيمان مهم حلف الفضول نه در دارالندوه، كه در اين خانه بسته شده است. ولذا نمى توان گفت دارالندوه تنها انجمن مشورتى در دوران گذشته اين شهر بوده است. «مترجم» 10ـ زخرف: 22 به بعد، «و گفتند ما پدران را به عقايد و آيينى يافتيم و ما نيز در پى آنها بر هدايت هستيم.» 11ـ بقره: 170، «و هنگامى كه به آنان گفته مى شد از آنچه خداوند فرستاده پيروى كنيد مى گفتند ما از كيش پدران خود پيروى مى كنيم، آيا آنها بايد از پدرانشان كه بى عقل و نادان هستند و هرگز به حق و راستى هدايت نشده اند پيروى كنند؟» 12ـ تلاش ابوسفيان براى نجات اين كاروان تجارتى ارزشمند و پرهيز او از درگيرى و نهايتاً تنها گذاشتن اشراف و رؤساى قوم در مقابل نيروهاى مسلمين، مى تواند بيانگر نقش و ارزش ثروت و تجارت در اين جامعه باشد، بگونه اى كه ديديم ابوسفيان به هم قطاران و رؤساى قوم خود پشت كرد و اعتبار خويش را در معرض خطر گذاشت و حاضر نشد به خاطر اين مسائل وقتى براى نبرد با آيينى جديد كه اساس اشرافيت آنان را در هم مى ريخت ثروت و مال خود و اشراف مكه را به خطر اندازد; زيرا او بهتر از هر كس ديگرى اهميت كاروان مذكور را درك مى كرد. هنگامى كه بعضى او را مورد اعتراض قرار دادند به او گفتند شرف تو كجا رفت وى نيز پاسخ مى داد شرف من بر پشت شتران من قرار دارد. اين حادثه مى تواند نقش مهم مسائل اقتصادى و پول و ثروت در آن جامعه را به روشنى به تصوير كشاند. «مترجم» 13ـ Encyclopedio of Islam v. 3, p. 440.14ـ ابن اثير، جامع الأصول من احاديث الرسول، ج5، ص448 به بعد «باب هفتم در تصاوير، نقوش، پوششها، و نكوهش صورت پردازان.» 15ـ اهل «مدر» و اهل «وبر» اصطلاحى است كه به اين دو دسته گفته مى شد. «مدر» به معناى گل و به كسانى كه ساكن خانه هاى گلين و در حقيقت شهر نشين بودند گفته مى شد و «وبر» نيز به معناى پوست شتر بود و در اصطلاح به باديه نشينان كه در چادرهاى پوستى زندگى مى كردند گفته مى شد. «مترجم» 16ـ ابن اثير، جامع الاصول، ج9، ص342 17ـ Ency of Islam, v. 3, p. 411.18ـ سوره قريش، «براى آن كه قريش باهم انس و الفت گيرند، الفتى كه در سفرهاى زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند پس به شكرانه اين امر بايد به پرستش خداى يگانه كعبه بپردازند كه به آنها هنگام گرسنگى روزى داده و از ترس و خطرات ايمن ساخته است.» 19ـ احزاب:67، «و گويند خدايا! ما از بزرگان و رؤساى خود پيروى كرديم و آنان ما را به گمراهى كشانيدند، خدايا بر عذاب آنان بيفزا و مورد لعن و غضب شديد خود قرارشان ده.» 20ـ مؤمن: 47، «ضعفا و به استضعاف كشيده شدگان به مستكبران گويند ما از شما پيروى كرديم آيا شما ما را از عذاب آتش نجات مى دهيد.» 21ـ سبا: 33، «كسانى كه مستضعف و بى پناه بودند، به رؤساى متكبر (در آخرت) جواب مى دهند كه مكر و فريب روزگار، ما را بر آن داشت كه بخداى يكتا كافر شويم و بر او شريك قرار دهيم و چون عذاب قيامت را بچشم مشاهده كنند سخت اظهار پشيمانى نمايند و ما زنجيرهاى عقاب بگردن فرماندهان و فرمانبران اهل كفر نهاده و گوييم آيا اين رنج و شكنجه جز كيفر كردار زشت شماست.» 22ـ لقمان: 18، و هرگز به تكبر و ناز از مردم روى برنگردان و در زمين با ناز و غرور قدم برمدار كه خداوند هرگز مردم متكبر خودپسند را دوست نمى دارد.» 23ـ نساء: 35، «بدرستى كه خداوند هرگز مردم متكبر و خودپسند را دوست نمى دارد.» 24ـ رجوع كنيد به فهرست قرآن و آياتى كه به اين موضوع مرتبط است.25ـ پيشين، ج12، ص341 26ـ توبه: 98، «و از اعراب كسانى هستند كه منافقند و مخارجى را كه در راه جهاد مى كنند بر خود ضرر و زيانى مى پندارند و براى شما مسلمين مترصد حوادث و عواقب ناگوارند و حال آن كه عواقب حوادث بد براى آنها خواهد بود و خداوند شنوا و به نيات پليد آنان آگاه است.» 27ـ توبه: 97، «اعراب در كفر و نفاق از ديگران سخت تر و به جهل و نادانى احكام خدا سزاوارترند و خدا به احوال خلق دانا و به مصالح هر حكمى كه مى كند آگاهست.» 28ـ توبه: 101، «و بعضى از اعراب اطراف مدينه منافق اند.» 29ـ فتح: 11 به بعد، «اعراب باديه نشين كه (از حضور در جنگها و در سفر فتح مكه) تخلف مىورزند، براى عذر و تعلل خواهند گفت كه ما را محافظت اهل بيت و اموالمان از آمدن در ركاب تو بازداشت. اينك از خدا بر گناه ما آمرزش طلب. اين مردم منافق چيزى كه هيچ به دل عقيده ندارند، بر زبان مى آورند، به آنها بگو اگر خدا اراده كند كه ضرر يا نفعى به شما رساند، آن كيست كه خلاف آن كار مى تواند كرد، بلكه خدا به هرچه مى كنيد آگاهست.» 30ـ سال عام الفيل از آن جهت در تاريخ شبه جزيره معروف و مشهور است كه ابرهه به قصد تخريب كعبه به اين سرزمين لشكر كشيد. نگارنده از هجوم حبشى ها به مكه و شكست آنان در عام الفيل سخن مى گويد ولى علت آن شكست را شيوع وبا در ميان سپاه حبشه ذكر كرده است. آنچه كه مسلم است در اين هجوم سپاه حبشه و ابرهه بوسيله نيروهاى نظامى آسمانى و مأمورين الهى، از بين رفتند و اين واقعه در قرآن كريم سوره فيل ذكر شده است و به نظر نمى رسد كه در عام الفيل هجومى غير از آن هجوم به مكه صورت گرفته باشد تا سپاه حبشيان بوسيله انتشار وبا از بين رفته باشند. «مترجم»