الحمدللَّه رب العالمين وصلى على سيدنا محمدصلى الله عليه وآله وآله الطاهرين... الحمدللَّه الذى هدانا لهذا و ما كنا لنتهدى لولا آن هدانا اللَّه... موضوعى را كه مورد بررسى قرار خواهيم داد شمّه اى از موانع تحقق آرمانها در حكومت پنچ ساله اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام خواهد بود. لذاازباب مقدمه به ذكر مواردى از كتاب و سنت درباره شخصيت آن حضرت اشاره مى نمايم.اگرچه اين مطلب جز قطره اى از فضائل و مناقب درياى بيكرانه آن حضرت نيست:
نه بشر توانمش خواند متحيّرم چه خوانم شه ملك لا فتى را
نه خدا توانمش گفت شه ملك لا فتى را شه ملك لا فتى را
ولى از باب يدرك كله لا يترك كله مطلبى را به عرض ميرسانم على عليه السلام آن شخصيتى است كه خداوند در شآن آن حضرت مى فرمايند:(يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته واللَّه يعصمك من الناس)(1).(اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن باللَّه واليوم الآخر و جاهد فى سبيله لا يستوون عنداللَّه واللَّه لا يهدى القوم الظالمين)(2).(انّما يريداللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تهطيراً)(3).(قل لا اسئلكم عليه اجراًالا المودّةفى القربى)(4).(اِنّ الذين آمنواو عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّة)(5).ابن حجر در صواعق مى گويد: ابن عباس گفت، وقتى اين آيه نازل شد پيامبر فرمودند: «هم انت يا على وشيعتك. تاتى انت وشيعتك يوم القيامه راضين مرضين و تاتى اعداؤك غضاباً مقمحين».(انّما وليكم اللَّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة و هم راكعون)(6).قوشچى در شرح تجريد، نسائى در صحيح و صاحب المجمع بين الصاح الستّه در تفسير سوره مائده الكبير مى گويند اين آيه در شآن امام على بن ابى طالب نازل شد.(ويطمعون الطعام على حبّه مسكيناً ويتيماً و اسيراً انّما نطمعكم لوجه اللَّه)(7).(اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا)(8).(ويؤثرون على انفسهم ولو كآن بهم خصاصه)(9).(فمن حاجك من بعد جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا وابنائكم ونسائنا ونسائكم وانفسنا وانفسكم)(10).سوره دهر: (هل اتى على الانسآن حين من الدهركم لم يكن شيئاً مذكورا)(11).همه اين آيات در شآن آن حضرت و يا همراه با ساير اهل بيت عليه السلام مى باشد.
امام على عليه السلام در سنّت
امام على عليه السلام آن شخصيتى است كه پيامبر در حق او فرمودند:«اللهمّ آن هذا اخى و وصى ووراثى من بعدى».«لأعطين الراية غداً من يحب اللَّه ورسوله ويحبه اللَّه ورسوله».«الهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره».«ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين».«ولولا انت يا على لم يعرف المومنين بعدى».ابن ابى الحديد مى نويسد عمر بن خطاب در مرض وفات خود روى به امام على بن ابى طالب كرد گفت: «واللَّه لئن ولّيتهم لتحملنّهم على الحق الواضح و المحجة البضاء».
حديث مؤاخاة
«قال على عليه السلام يا رسول اللَّه آخيت بين اصحابك و تركتنى، فقال: انت اخى، اما ترضى آن تدعى اذا دعيت و تسكى اذا كيست، و تدخل الجنة اذا دخلت قال:بلى يا رسول اللَّه»(12).
بعضى از ويژگى هاى امام على عليه السلام
قبل از ورود در بحث لازم دانستم به برخى از ويژگى ها و تفاوتهاى حكومت حضرت على عليه السلام با ساير خلفا اشاره اى داشته باشيم مى توآن موارد اختلاف را در موارد زير خلاصه كرد:1) دوست و دشمن اعتراف داشتند كه حضرت على عليه السلام وصى بر حق رسول اللَّه صلى الله عليه وآله مى باشد. لذا مرحوم سيدعبدالحسين شرف الدين در كتاب المراجعات و علامه امينى در الغدير بادهها سند از اهل سنّت اين مطلب را ثابت مى كنند. لذا حكومت حضرت از مشروعيت مردمى بيشترى نسبت به ساير خلفاء برخوردار بود. ولى از آنجا كه هواى نفس بر عقل بسيارى از مردم و زورگويآن حاكم بود، لذّت دنيوى را بر بهشت جاويدآن ترجيح داند.2) به دليل عدالت خواهى و حق طلبى حضرت، و اينكه حاضر نبودند چاپلوسى ديگرآن را بپذيرند و براى آنها حساب جداگانه اى باز كنند ولو نسبت به برادر خود عقيل، هميشه حضرت با مشكل سازى چاپلوسآن و خناسآن مواجه بودند تا جايى كه وقتى عقيل ديد حضرت حاضر نيستند بيش از آنچه به ديگر مسلمانآن از بيت المال مى دهند به او بدهند گفت: «ساذهب الى من يواصلنى اكثر منك» و راهى شام شد برخوآن گسترده معاويه نشست و معاويه اين را به عنوآن سند قطع رحم على عليه السلام به مردم معرفى كرد. لذا(000/30) دينار به عقيل داد و گفت با (000/10) دينار آن دين خود را اداكن، با (000/10) دينار آن صله رحم كن و با (000/10) دينار ديگر زندگى خود را بگذران. لذا حضرت فرمودند: «اتأمرونى آن اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه».3) حكومت حضرت بر مبناى صداقت و راستى استوار بود. لذا آنچنانكه طبرى مى نويسد عمر در معرض وفات خود روى به حضرت نمود و گفت: «واللَّه لئن ولّيتهم لتحملنّهم على الحق الواضح و المحجة البيضاء». و به قول شاعر: «الفخر ما شهدت به الاعداء».لذا حتى به اعتراف خصم حضرت هيچ وقت تخواستند با حيله و نيرنگ حكومت كند.وقتى گفتند معاويه سياست را خوب مى داند امام على عليه السلام درسى از سياست نمى داند حضرت فرموند: «واللَّه ما معاويه بادهى منى ولكنه يغدر و يفجر، ولولا كرهية الغدر لكنت من ادهى الناس، ولكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفر، ولكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة».(13).4) خلفاء به كتاب سنت پيامبر و سنت خلفاى ماقبل خود عمل مى كردند يعنى اعمال آنها را كاملاً تاييدى مى دانستند و حال آنكه حضرت فقط به كتاب و سنت عمل مى كردند.5) خلفاء در مشكلات و معظلات فقهى و سياسى خود با حضرت مشورت ميكرند ولى حضرت نيازى به حل مشكلات خود از طريق ديگرآن نداشتند چون از صفت عصمت برخوردار بودند.لذا بعد از شهادت حضرت على عليه السلام معاويه مى گفت:«هيهات آن يلد الدهر رجلاً مثل على»(14).6) حضرت هيچ حكمى را تغيير ندادند در حاليكه خليفه دوم حتى بعضى از جمله هاى اذآن را كم و زياد كرد به عنوآن اينكه نكند حى على خير العمل، مانع از حضور مردم در جبهه هاى جهاد شود.7) مسعودى مى گويد: تركه حضرت بعد از شهادت فقط 700 درهم بود كه حضرت خواستند با آنها خادمى را ابتياع كنند و بعضى مى گويند حضرت فقط 250 درهم و يك قرآن و يك شمشير از خود به جاى گذاشتند و از طلا و نقره در منزل حضرت خبرى نبود(15).اين در حالى است كه بعضى از خلفاء هزارآن درهم و دنيا را از خود به جاى گذاشتند.8) مردم به اصرار از حضرت خواستند حكومت و امامت را بپذيرند درحاليكه از آن احتراز مى كردند و مى فرمودند: «اكن لكم وزير خير آن اكن امير» در نتيجه احساس مسئوليت نمودند و امامت را پذيرفتند. و حال آنكه ديگر، خلفاء با ايجاد جوّ ناسالم و خوف و ارعاب و شورى كه «ما انزل اللَّه به من سلطان» زمينه را برارى حكومت خود مهيّا ميكردند.9) در حدود (5) سال حكومت حضرت سه جنگ مهم و تمام عيار بر حضرت تحميل شد كه در واقع نقطه عطف حكومت آن حضرت بشمار مى آيند، در حاليكه هيچ يك از خلفا با چنين جنگهاى داخلى و از طرف صحابه مواجه نشدند.
طرح موضوع
نظام حكومتى امام على عليه السلام در سال سى و پنج هجرى قمرى با بيعت مهاجر و انصار در مدينه آغاز شد. و در سال چهلم هجرى قمرى با شهادت وى در كوفه پايآن يافت دامنه جغرافيائى حكومت امام على عليه السلام تمامى جهآن اسلام آن دوره به جز بخش شام را در برمى گرفت.بحرانهاى سياسى كه در دوره زمامداى امام على عليه السلام حادث گرديد جامعه را بى ثبات گرداند. شكاف در حكومت ايجاد شد. تعارض فرهنگ نهادينه شده سنتى با فرهنگ اسلام عامل بحرآن بود و سرنوشت جهآن اسلام را دگرگون ساخت و بحرآنها عمدتاً در درون نظام اتفاق مى افتادند و ما در اين پروژه به علل بحرآنهامى پردازيم.
علت انتخاب موضوع و اهميت آن
از مقولاتى كه متاسفانه از ناحيه محقيقن توجه كافى به آن نشده است بررسى ريشه بحرانهاى حكومت امام على عليه السلام مى باشد و اين موضوع به دو جهت داراى اهميت است.اول: توجه به تاريخ صدراسلام براى مسلمين معاصر كه داعيه پيروى از دين اسلام دارند مهم است و آگاهى از مسائل صدراسلام براى اعضاى جامعه مسلمين روشنفكرى ايجاد مى كند و از تكرار حوادث زيانبار در جامعه جلوگيرى مى كند.دوم: جمهورى اسلامى ايرآن تجربه جديدى در دنياى معاصر مى باشد كه الگوى خود را در مدينه النبى و حكومت امام على عليه السلام مى داند و داعيه پيروى از ايشآن را دارد، و سيره و قول و فعل ايشآن بعنوآن معصوم حجت شرعى است. لذا پرداختن به عوامل ناكامى دولت امام على عليه السلام و موضعگيرى هاى ايشآن براى مسئولين كشور ما راهگشاست.
وضعيت جغرافيايى شهرهاى مهم صدراسلام
مكه
درباره مكه در دوره امام على عليه السلام گزارشات معتنابهى موجود نيست مكه بعد از اسلام بخاطر مسجدالحرام و مناسك حج احترام داشت ولى عمده اهميتش در قبل از اسلام بود و مركز حجاز و محور تجارت عرب بود در مكه قبايل متعددى ساكن بودند كه اغلب عرب عدنانى بودند و انصار تجارت و خانه كعبه در دست قريش موجب گرديده بود تا قريش منزلتى در شبه جزيره كسب كنند. اسلام در مكه طلوع كرد 13 سال با قدرت حاكم بر مكه در اصطكاك بود و در نهايت راه هجرت برگزيده شد و اشراف مكه از هيچ آزار و اذيتى در حق مسلمانآن اوليه فروگذار نكردند مكه در سال هشتم توسط پيامبر فتح گرديد. و از اهميت آن بيشتر كاسته شد و مدينه موقعيتى ممتاز يافت.مكه در دوره امام على عليه السلام جنيه زيارتى داشت و در بحرآنها اشخاص برجسته به آنجا مى رفتند و جار اللَّه (همسايه خدا) مى شدند.
مدينه
مدينه از شهرهاى قبل از اسلام است كه اوس و حزرج از عرب جنوب و سه قبيله يهودى از عرب شمال در آنجا زندگى مى كردند. مدينه قبل از اسلام صحنه جنگ داخلى بود اوس و خزرج با هم اختلاف داشتند و اين اختلافات باعث گرديده بود كه شهر شكل خاصى داشته باشد دو قبيله از نظر مكانى با فاصله بودند و قبايل يهودى در بلنديهاى مدينه و دور از اعراب خزرج و اوس زندگى مى كردند و در قلعه ها بودند. اقتصاد مدينه كشاورزى و تجارت بود و قشرهاى سرمايه دار، زارعين و تجار در آن بودند.مدينه نخستين شهرى بود كه مردم آن از صميم دل پيامبر را دعوت كردند و مركز حكومت پيامبر گرديد. اين شهر مدت سى و پنج سال مركز حل و فصل كارهاى مسلمانآن بود انصار كه از عرب يمانى بودند پيامبر را يارى كردند تا بر قريش پيروز شد و مكه را فتح نمود. و مهاجرت پيامبر و مسلمانآن به مدينه تركيب جمعيتى مدينه را بر هم زد و عقد اخوت و جنگهاى صدراسلام فرهنگ قبيله اى را مدتى از اذهآن دور نمود و تا زمآن عمر مهاجرت به مدينه ممنوع شد، در سراسر مملكت اسلامى مالياتها به مدينه سرازير مى شد و مدينه شهر ثروتمندى گرديد. در زمامدارى عمر و عثمآن اندك اندك قريش و مضريآن (عرب عدنانى) اختيار شهر را در دست گرفتند و طبقه اى از اشراف به وجود آمد و به تدريج به زندگى آرام و مرفه خو گرفتند.كدينه كه داراى قبايل متعددى بود به محلات مختلفى دسته بندى مى شد. قبيله اوس و عشيره هاى زير مجموعه اش در محلى ساكن بودند و حزرج و عشيره هاى زير مجموعه اش در كنار هم مسكن گزيدند و روابط قبيله اى و خويشاوندى در سكونت آنها مؤثر بود.در مدينه بزرگآن صحابى كه در نزد مسلمانآن ساير بلاد به اهل حل و عقدمشهور بودند، زندگى مى كردند. انتقال پايتخت به كوفه موجب گرديد،از اهميت شهر مدينه كاسته شود.
بصره
بصره در قبل از فتح سرزمينهاى آن نواحى بدست مسلمانآن ايستگاه تجارتى بود و اهميت چندانى نداشت و شهر بصره در نزديك آن ايستگاه تجارتى يا بندر در دورآن فتوحات مسلمين در سال هفدهم يا شانزدهم هجرى قمرى براى سكونت سپاهيآن ساخته شد بصره به تدرج شهرى بزرگ گشت و چون كنار نهر واقع و به دريا نزديك بود موقعيت بازرگانى داشت از قبيله هاى آنآن كه در بصره ساكن شدند بيشتر مضريآن بودند. مضريآن بخاطر موقعيت تجارتى كه داشت و باطبع اينها مناسب بود و به آنجا رفتند بخلاف مردم كوفه عمر در دورآن خلافت خود كوشيد كه حكومت شهر را به يمانيآن بسپارد. به اين جهت ابوموسى اشعرى را حاكم آنجا ساخت تا از تعصبات قبيله اى اندكى كاسته شود.بصره پنج قسمت بود و هر قسمتى را قبيله اى ساكن بود: ازد، تميم، بكر، عبدالقيس و عاليه. علاوه بر اينها قبيله ربيعه و موالى هم زندگى مى كردند اما غلبه با مضريآن بود. اينها بعد از جنگ جمل بيشتر هواخواه عثمآن گشتند و در جنگ جمل از جدائى طلبآن حمايت كردند و كشته هاى فراوانى در جنگ دادند و همين باعث كينه اينها از كوفه گرديد(16).با اين حال وقتى معاويه جنگهاى داخلى و غارت گرى ها را در حوزه حكومت امام على عليه السلام ايجاد مى كند در بخشنامه اى كه به عبداللَّه فرستاده به وى مى گويد:«بيشتر مردم بصره با ما هم عقيده اند و خونخواه عثمآن اين راه كشته شده اند و از اين جهت درخشم هستند و دوست دارند كسى آنها را سازمان دهى كند... به بصره برو ميآن افراد قبيله مضر منزل كن... و با قبيله ربيعه پيمآن عدم تعرض ببند زيرا همگى از سرسپردگآن ابوتراب هستند»(17) و از اين گزارش پيداست كه در بصره ربيعه هوادار امام على عليه السلام بوده است.
كوفه
پايه نخستين شهرهايى كه كشورگشايآن عرب بنيادگذاردند اردوگاه هاى نظامى بود كه اطراف شهرهاى قديمى برپا مى كردند. كوفه از شهرهاى تازه سازى بود كه دور از سكونت گاههاى قديمى برپا كردند سكونتگاه قديمى حيره بود كه نجف امروزى در آن قرار دارد(18). كوفه در سال 17 هجرى در دورآن خلافت عمربن خطاب بناشد و هدف از آن ايجاد شهرك نظامى براى استقرار نظاميآن بود. نظاميآن آن زمآن كسانى جز مردآن جنگجوى قبايل نبودند كه تحت فرماندهى رياست قبيله در لشگرهاى بزرگترى سازماندهى مى شدند.«اين نظاميآن همآن قبايل بودند كه بيشتر از يمن بودند براساس گزارشات تاريخى شهر كوفه از اين قبايل تشكيل يافته بود: مضرمى ها شامل اين قبايل اند: تميم، هوازن، باهله، اسد و غطفآن از يمنى ها: مذحج، همدان، زد، بحيله و خثعم، انصار خزاعه، قضاعه وكنده، حضرموت. در عصر عمر اول كوفه به هفت قسمت تقسيم شد كه طبرى شش قسمت را ذكر كرده:1- كنانه، احابش حديله، 2- قضاعه، بحيله، خثعم، كنده، حضرموت، ازد. 3- مذحج، حمير، همدان. 4- تميم و رباب، هوازن. 5- اسد، غطفان، محارب، نمر، صيهة (بكر) تغلب. 6- اياد؛ عك، عبدالقيس اهل هجر و حمرا (از ايرانى ها بودند.)»(19) قبايل كوه در محله ها ساكن بودند و عشيره ها در خيابانهها و خانواده ها در منزل ها، اسامى محله ها همآن اسامى قبايل بود و اسامى خيابانها به نام همآن عشيره ناميده مى شد اينگونه است كه جغرافياى انسانى كوفه فهرستى از انساب عرب و قبايل را به دست ما مى دهد.بازار كوفه نزديك مسجد جامع تا منطقه كناسه امتداد داشت. در كنار بازار ميادين كوچكى در محله هاى مختلفى ديده مى شد كه جبابه (چهار سوق) نام داشت اين ميادين به اسامى قبايلى كه پيرامون آنها سكنى داشتند ناميده مى شدند. و در كنار آنهامساجد هر قبيله اى وجود داشت و نسبت به مسجد جامع كوفه بسياركوچك مى نمودند در اين اماكن اموات دفن مى شدند و بعدها براى اغراض مختلف مورد استفاده قرار مى گرفت.(20) تركيب جمعيتى كوفه شامل اعراب و موالى بود. اعراب مركب از عدنانى و قحطانى كه اسامى قبيله ها را بر شمرديم و قشر ديگر موالى نيز در كوفه زندگى مى كردند و حدود نصف سكنه كوفه را تشكيل مى دادند كه صنايع دستى، تجارت و خدمات دولتى در دست آنآن بود و اعراب اين كارها را به موالى واگذار كرده و خود مشغول امور جنگى كه موافق طبع اعراب و زندگى شهرنشينى آنآن بود گرديدند و موالى همين طور در باغهاى مجاور كار كردند.(21) اكثر موالى به لحاظ اصالت و زبآن ايرانى بودند كه به عنوآن اسير به كوفه آمده و در آنجا به اسلام گردن نهاده و سپس صاحبانشآن آنآن را آزاد كرده بودندن موالى قبل از قبول اسلام به قبايل عرب منسوب بودند و موقعيت بسيار پستى داشتند. اما پس از قبول اسلام ديگر در سلك غلامآن منسوب بودند ولى همچنآن زير سرپرستى صاحبآن عربشآن باقى ماندند و محتاج حمايتشآن بودند. وظيفه موالى بود كه به صاحبآن خدمت كنند نقش كوالى در صلح و جنگ فرعى بود حقوقى كه اسلام به آنآن اعطاء كرده بود به مراتب بيش از آن چيزى بود كه صاحبآن عربشآن به آنهاميداند و در حكومت امام على عليه السلام آزادى موالى در رهايى از زير سلطه اعراب زنده شده بود. «در جنگها از موالى در پياده نظام استفاده مى شد و رسم بر اين بود كه موالى مسلح به شمشير نباشند سلاح موالى چماق بود به همين جهت به آنهالقب «خشبيه» هم مى دانند.»(22) در مجموع موالى شهروند درجه دوم كوفه بودند كه در تصميمات سياسى نقش نداشتند. پيشتر آورديم كه كوفه از محلات متعددى شكل گرفته بود و در هر محله قبيله اى ساكن بود امنيت شهر با دارالاماره بود و امنيت محلات با قبايل ساكن در آن و هرگاه حاكم با مردم شهر درباره جنگ و غيره تصميمى مى گرفت فقط به سرآن قبايل كه رئيس محلات نيز بودند ابلاغ مى كرد. و آنها قبيله خود را بيسج مى نمودند و هرگاه عضوى از قبيله مورد خاص حاكم قرار مى گرفت رئيس قبيله فرد مورد نظر را به دارالاماره تحويل ميداد و اگر تخطى مى نمود
احتمال تنش و جن
شهرى افزايش مى يافت. سرآن قبيله اشراف شهر را شكل مى داند.
ساختار اجتماعى
پرداختن به ساختار اجتماعى در برگيرنده موضوعاتى چون گروههاى اجتماعى و طبقات است اما از انجا كه جامعه مورد پژوهش ما عرب دوره امام على عليه السلام مى باشد و ساختار اجتماعى غالب، قبيله است و تا ساخت قبيله بررسى و روشن نگردد؛ طبقات اجتماعى كه در آن شكل گرفته، مفهوم نخواهد داشت. و از آنجا كه ساخت قبيله تعامل افراد به صورت مستمر با هم مى باشد و اين تعامل انسانى مبتنى بر باورهاى جمعى از آنها مى باشد لذا ابتدا به فرهنگ مردم دوره امام على عليه السلام مى پردازيم.
فرهنگ جامعه عرب در دورآن امام على عليه السلام
فرهنگ مجموعه باورهايى است كه در ذهن افراد جامعه نهادينه است و بطى ءالزوال بودن از خصايص آن مى باشد حال با اين باور به بررسى فرهنگ عرب مى پردازيم.شكل زندگى عرب مبارزه دائمى با طبيعت بود. كمبود منابع حيات و تقاضاى خويشاوندآن بيابانگرد همواره موجب جنگهاو غارتگرى هاى مى شد لذا جنگ و خونريزى از ويژگيهاى عرب آن دوره مى باشد. هويت شخص عرب در هويت قبيله اش تعريف مى شد.اعراب باور داشتند كه قبيله تنها نهادى است كه ادامه زندگى را ممكن مى سازد. با طلوع اسلام قبايل گردهم آمدند اما مناسبات جاهلى از بين نرفت. در اضافه قبل از اسلام كه فاصله چندانى با دوره امام على عليه السلام ندارد. روابط خويشاوندى حاكم بود. و تمام ادبيات آنهابراى تقويت و حفظ اين روابط بكار مى رفت.فرد مسئوليتى در جامعه جاهلى نداشت و در قبال اعمال شخص؛ كل قبيله پاسخ گو بود، از موسسات رسيدگى كننده به جرائم و اعمال ضداجتماعى خبرى نبود. زيرا مسئوليت صورت دسته جمعى داشت و پدر يا رئيس قبيله بارگناه افراد و جرائمشآن را عهده دار مى شد مثلاً اگر عضو قبيله خسارت يا زخمى به ديگرى وارد مى كرد قبيله و مسئول غرامت و ديه او بود. پرداخت ديه و غرامت اصولاً كيفر دسته جمعى بود نه فردى. چون يك دستگاه دادرسى و بازرسى و مسئوليت خواه در جامعه نبود كه به حسابها رسيدگى كند و قانونى وجود نداشت كه جزاى جريمه و كيفر ار مشخص سازد مسئوليت شخصى در قبال بزهكارى مفهوم نبود. و اين مجموعه از عوامل مانع عمده تغيير رفتار اجمتماعى افراد بشمار مى رفت و عرب تصور مى كرد كه در برابر هيچ مقامى نسبت به اعمالش مسئوليت نداشته مواخذه نخواهد شد. چون قبله بار گناه و مسئوليتش را عهده دار بود مى پنداشت كه در صورت وجود حساب و دستگاه دادرسى و دادگاهى مى تواند شانه از زير بار مسئوليت خالى كند(23) دائمى «فى الجزيرة تشرك العشيرة» نهادينه شده بود و در جامعه عرب مسئوليت فردى مفهوم نداشت.بت پرستى از خصيصه هاى فرهنگى عرب بود. هر قبيله براى خود بتى داشت و آنرا پرستش مى كرد و در مكه بتهاى زيادى بودند مه متعلق به قبايلى بودند و سر سلسله بتها هبل ولات و منات بود. اينها براساس نوع زندگى خود جهآن را هم با توجه به آن تفسير مى كردند زيرا پراكندگى مكانى و بيابانگردى باعث مى شد كه هر قبيله براى خود عقايدى ويژه خود داشته باشد اما در يك سرى اصول با همه اعراب مشترك بودند.عربها جن و نيروهاى شيطانى را تاثيرگذار در زندگى خود مى دانستند و در بين آنها شايع بود كه زندگى همين دنياست و بس. بعد از مرگ حيات نيست و دنيا نهايت هستى است: «و معتقدند كه جز زندگى دنيائى مآن زندگى وجود نداردو برانگيخته نخواهيم شد» انعام آيه 29. «و چون پيامبر بيم دهنده اى از نژاد و جنس ايشآن آمد در شگفت شدند. پس كافرآن گفتند: اين چيز عجيبى است. پس از آنكه مرديم و خاك شديم. بازگشت بعيد و باور نكردنى است مس دانيم مه زمين از اين ايشآن مى كاهد و داراى ديوانى ثبت كننده و نگهدارنده ايم» قاف آيات 2 تا(24) 4.از باورهاى اساسى كه اعراب معتقد بودند جامعه نابرابر و طبقاتى بود اين نابرابرى بر اصل تمايز و تفاضل نسبى، نژادى و مالى انسانها بنياد شده بود. طبقه پادشاهآن خويشتن را از سلاله خدايآن مى پنداشتند و مدعى برترى و حاكنيت بر خلق بودند. اشراف و توانگرى و كاهنانى كه نجابت نسبى يا مالكيت و كهانت موروثى را وسيله امتياز بر ديگرآن ساخته بودند و طبقه پادشاهآن و گاهى در طبقه اى فروتر از آنهاجاى داشتند. طبقه اى كه عامه جامعه را تشكيل مى داد چون نسب به اشراف و خاندان هاى اصيل نمى رسانيد حقير شمرده مى شد و توده بردگآن در اين شمار بودند توده اى كه بى شخصيت و بى بهره از گوهر آدميت انگاشته مى شدند و زنآن كه برده يا ابزار دانسته مى شدند. رفتار طبقات ممتاز با اين جماعت عظيم چنآن بود كه گوئى ناپاك و مطرود و يا بيگانه اند.(25) عرب بر دو چيز در جاهليت تكيه داشت؛ نسب خود را حفظ مى كرد و اشعار حماسى در جنگها را سينه به سينه انتقال مى دادند. عرب آنقدر به نژاد اهميت مى داد كه دخترآن را زنده به گور مى كدند تا در جنگها اسير نشوند و نژادشآن آلوده نباشد و نسب نامه ها را حفظ مى كدند و نياكآن و اجداد اعلى را همه مى شناختند.برخى الگوهاى رفتارى عرب از زبآن جعفر طيار در حضور پادشاه حبشه ايراد شده است. جعفر بن ابى طالب به نمايندگى از مسلمانآن اوليه كه به حبشه حجرت كرده بودند در پاسخ «نجاشى» پادشاه حبشه كه از ماهيت دينشآن پرسيده بود اظهار داشت «شهريارا؛ ما گروهى از مردم جاهليت بوديم، بت مى پرسديديم، مردار مى خورديم، دست به ارتكاب فحشاء و ناروايى مى زديم، پيوند خويشاوندى مى گسستيم و با همسايه بدرفتارى مى كرديم و نيرومندآن ما ناتوانآن را مى بلعيدند. بدين حال بوديم تا خدا مردى را از ميآن ما به پيامبرى برانگيخت كه لقب و دودمانش را مى شناختيم و بدرستى و امانتدارى و پاكدامنى وى باور داشتيم. ما را به خدا فراخواند. تا خدا را يگانه بدانيم و او را بپرستيم و هرچه از سنگ و بت كه تا آنزمآن خود و پدرانمآن را به جاى مى پرستيديم فروگذاريم به ما دستور داد راست بگوييم، و امانتدار باشيم، پيوند خويشاوندى را محترم داريم با همسايه به نيكويى رفتار كنيم و از آنچه حرام گشته و از خونريزى دست برداريم و پرهيزكار باشيم و از فحشاء و زشتكارى دورى گزينيم و دروغ نگوئيم. مال يتيم را نخوريم و به پاكدامنآن تهمت نزنيم. دستور داد فقط خدا را بپرستيم و بس. نماز بگذاريم، زكات بپردازيم، روزه بداريم - چون ديديم راست مى گويد پيامبرى او را تصديق كرديم و به او ايمآن آورديم و پيرو تعاليم و مطيع فرامينى شديم كه خدا بر او نازل كرده است هموطنآن ما به دشمنى ما برخاستند و بناى شكنجه و آزارمآن را گذاشتند مگر از دينمآن به بت پرستى رجعت كنيم».(26) اين شمه اى از الگوهاى رفتارى در فرهنگ عرب قبل از اسلام بود و بعد از اسلام هم برخى رسومات ادامه داشت.از خصوصيات ديگر عرب انتصاب گرايى است اعراب در دادن امتيازات و مقامات سياسى جانب خويشاوندى را نگه مى داشتند و شايستگى در پست محوله مطرح نبود. چنانچه در دوره عثمآن خويشاوندگرايى به اوج خود رسيد و كليه واليآن را از اقوام خويش برگزيدند اعراب خويشتن گرا بودند يعنى به قوانين وقعى نمى نهادند و هرگاه به ضرر آنها مى بود اجرايش نمى كردند و در برخى موارد كه اجرا مى شد از ترس و تهديدهاى ديگرآن بود. چنانچه در اجراى حد براى وليد والى كوفه در دوره عثمآن كه شراب خورده بود اهمال مى شد و دوائر فشار امام على عليه السلام و اطرافيانش بر وى حد جارى كرد. خاص گرائى از ديگر ويژگى هاى مردم عرب بودن كه مقررات را مادون خود مى پنداشتند و براى تودهها قابل اجرا مى دانستند اما براى خويش اجرا نمى كردند در برابر قانون خود را مساوى نمى دانستند بلكه برترى مى دادند.عرب ها بسيار متعصب و عاطفى بودند رقابت هاى قبيله اى و كسب بيشتر امتيازات براى خود، باعث مى گرديد همواره با قبايل ديگر در تعارض باشند.اعراب به دليل قبيله گرايى و روابط خونى و نژادى بسته، پراكنده بودند و مفهوم منافع ملى و كشور در فرهنگ آنها جائى نداشت. آنهاابتداء وابسته به قبيله بودند و سپس در درجه دوم عضوى از كشور اسلامى بودند.ژ براى دست يابى به فرهنگ عرب مطالعه قبايل و چگونگى روابط آنهابا هم ما را با ويژگى هايى كه برشمرديم آشنا مى سازد.چنانچه پيشتر گفتيم قسمتى از مردم شبه جزيره عربستآن در سرزمينهاى آباد و قابل كشت جنوب شيه جزيره و قسمتى ديگر در شهرهاى حجاز كه اهميت تجارى داشت بسر مى بردند واين دو گروه همان گونه كه از لحاظ زندگى و محيط زيست با يكديگر اختلاف داشتند از جهت نژادى نيز به دو دسته تقسيم مى شدند جنوبيآن را قحطانيآن يا يمانيان، ساكنآن غرب و شمال غربى را عدنانيآن تشكيل مى دادند اين نامگذارى بخاطر انتساب هر يك از اين دو دسته به نياكآن آنآن است.هر از دو گروه قحطانى و عدنانى به قبيله ها و شاخه ها و تيره هايى تقسيم مى شدند تمدن قحطانى به خاطر موقعيت جغرافيائى اين منطقه پيشرفته تر از عدنانيآن بوده است مهم ترين قبيله هاى قحطانى هنگام ظهور اسلام اين تيره ها بودند:سبا، حمير، كهلا، غسان، اوس، خزج، خزاعه، بحيله، خثعم، همدان، لخم، كنده، قضاعه و كلب(27).عدنانيآن يا عرب حجاز نيز به قبيله ها و تيره ها تقسيم مى شوند كه مهمترين آنآن معديآن مى باشد. معديآن نيز به قبيله هايى منشعب مى شود كه از آن جمله اياديآن و نزاريآن مى باشد و قبيله هاى ربيعه و مضر از نزاريآن منشعب مى شوند. ربيعه در عراق سكونت داشت و قبيله هاى اسد، جديله، تغلب، بكر و جز آنآن از اين تيره اند. مضريآن در حجاز ساكن بودند مضريآن را بعداً قيسى ناميدند و قيس فرزند مضر ابن نزار است. نسبت قريش به الياس ابن مضر منتهى مى شود. اين قبيله ها با هم تفرق و تشتت از قرنها پيش از اسلام انساب خود را حفظ كرده بودند تيره كوچك به بزرگ و بزرگ به بزرگترى مى پيوست و اگر براى قبيله اى درگيرى پيش مى آمد خويشاوندآن به ترتيب نزديكى به يارى يكديگر مى شتافتند. چنانكه مثل شده (من و برادرم جلوى پسر عمويم مى ايستيم و من و پسر عمويم جلوى بيگانه) تا آنجا كه دايره درگيرى وسيع تر شود و قحطانى و عدنانى روى در روى يكديگر بايستند بدين ترتيب هرگاه مثلاً درگيرى ميآن امويآن و هاشميآن پديد مى آمد خزانه و همدانى دليلى نمى ديدند كه خود را در آن داخل كند، مگر آنكه يكى از دو دسته از او يارى خواهد. اما اگر درگيرى بين قريش و اوس يا خزرج پيش مى آمد طبعاً خزانه جانب اوس و ربيعه جانب قريش را رعايت مى كرد. بعد از اسلام با مواعظ پيامبر و عقد اخوت و تعليمآن ديگر تعصبات خانوادگى موقتاً فراموش شد و تا زمآن عمر بخاطر سختگيرى عمر در مقابل تعصبهاى نژادى از يك سوء، و سرگرمى مسلمآن به جنگهاى خارجى از سوى ديگر به آنآن مجال نمى داد به گذشته خود بيانديشند يا در صدد زنده كردن امتيازات عصر جاهلى برآيند. عمر مراقب بود تا توازن قدرت را بين مضريآن و يمانيآن حفظ كند اگر شهرى را از مضر تعين مى كرد مى كوشيد تا حاكم ديگر شهر يمانى باشد.هنگامى كه عثمآن به خلافت رسيد به عزل و نصب پرداخت. سعد بن ابى و قاص را از حكومت كوفه برداشت و از خويشاوندآن خود وليد ابن عقبه ابن ابى معيط را كه به پيامبر دروغ گفت و آيه نبا درباره او نازل گشت به جاى او گمارد و چون فساد اين حاكم بر مردم كوفه گرآن افتاد او را برداشت و مردى از آل اميه (سعيد بن عاص) را به حكومت نصب نمود و سعد ابن عبداللَّه ابن ابى سرح كه به پيامبر دروغ بست و پس از مسلمانى كافر شد ديگر بار پس از فتح مكه از بيم، خود را مسلمآن خواند و ولايت مصر داد.ابو موسى اشعرى را كه از يمانيآن بود و از جانب عمر بر بصره حكومت مى كرد چند سالى در اين شغل باقى گذاشت. لكن قريش و مخصوصاً خويشاوندآن خليفه متوجه شدند كه سر رشته سه ولايت بزرگ را قريش در دست دارد كوفه در دست وليد شام در دست معاويه مصر در اداره عمرو بن عاص است يعنى حاكمآن اين سه ايالت از تيره مضرى اند و تنها بصره مانده كه ابو موسى اجنبى (يمانى) بر آن حكومت دارد. «مى گويند مردى مضرى از بنى ضبه نزد عثمآن رفت و گفت مگر كودكى در ميآن شما نيست كه او را بزرگ انگاريد و حكومت بصره را بدهيد و اين پير (ابو موسى) تا چه وقت بايد در كوفه باشد.»(28) سرانجام عثمآن او را هم عزل كرد. در اين گفتگو بحث بر سر امير و شرايط آن در اسلام و عدالت و غيره نيست بلكه بحث بر اين است كه چرا در بصره كه مضريآن بيشتراند بايد حاكمى يمانى باشد. مى بينيم چگونه پس از يك ربع قرن آتشهايى كه زير خاكستر پنهآن شده بود از نو جرقه زد و اندك اندك جاى به جاى شهرهاى اسلامى را فرا مى گيرد. داستآن زير كه بعض مورخآن گفته اند نخستين اختلافى بود كه بين مسلمانآن پديد گشت نشانگر فرهنگ اعراب مى باشد.گفته اند شبى سعيد بن عاص حاكم كوفه با گروهى از بزرگآن از قبيله هاى مختلف شب نشينى داشتند سخن از سخاوت طلحه رفت سعيد گفت كسى كه مزرعه اى چنآن دارد مى تواند ببخشد اگر من هم مانند آن مزرعه را داشتم بيشتر از او به شما مى بخشيدم. سخن به درازا كشيد تا آنجا كه سعيد كفت: سواد (سرزمين عراق) بستآن قريش است. اشتر نخعى كه از يمانيآن بود، گفت: اين سرزمين را كه ما به شمشير گرفته ايم چگونه بستآن قريش باشد. عبدالرحمآن اسدى صاحب شرطه سعيد گفت در روى امير سخن مى گوييد اشتر به افراد خود اشاره كرد و آنآن بر سر او ريختند و چندآن وى را زدند كه غش كرد. از اين تاريخ وحشت ميآن يمانيآن و مضريآن در گرفت و نتيجه آن شد كه يمانيآن در كنار على ايستادند و مضريآن در كنار معاويه رفتند.شگفت اينكه اين دسته بندى و هم فكرى بين مضريآن و يمانيآن براى سالها بلكه قرنها بصورتى ديگر دوام يافت. ولى نامى ديگر گرفت و به جاى مضرى و يمانى، قيسى و يمانى گفته اند قيسيآن از بنى عدنآن و يمانيآن از بنى قحطآن مى باشند روى در ورى هم ايستادند اين دو طايفه بودند كه نگ مرج الرهط را در ايام مروآن و ابن زبير پديد آورد. و دامنه اختلاف اين دو تيره در سراسر حكومت امويآن و عباسيآن شام و سرزمينهاى اسلامى را فراگرفت.حكايت ديگر نشآن از برترى فروشى اين دو دسته بهم مى باشد. زياد ابن عبيد حارثى مى گويد: «در خلافت مروآن ابت محمد با گروهى به ديدن او رفتيم ما را نزد ابن هبيره رئيس شرطه مروآن بردند او يك يك مهمانها را پذيرفت و هر يك از آنآن درباره مروآن و ابن هبيره به درازا سخن مى گفتند. ابن هبيره از انساب آنآن پرسيد گفتند تا جز من كسى نماند. مرا پيش خواند گفت: از چه مردمى، گفتم: از يمن، گفت: از كدام تيره، گفتم از مذحج و از بنى حارث ابن كعب. گفت: برادر حارثى، مردم مى گويند پدر يمانيآن ميمون است. تو چه مى گويى گفتم تحقيق اين سخن دشوار نيست. ابن جبيره گفت دليل تو چيست گفتم: به كنيه ميمون بنگر اگر آن را ابواليمن مى گويند پدر يمانيآن است و اگر ابو قيس كنيه دارد ميمون پدر ديگرآن است.(29) اين حكايت نشآن دهنده ميزآن قوم گرائى اعراب است كه قرنهااين دو تيره با هم اختلاف داشتند و اين گونه به هم توهين مى نمودند و اين حكايت متعلق به سالها بعد از اسلام مى باشد مى بينيم رسوبات جاهليت در ذهن مردم هست.
فرهنگ سياسى سنتى عرب
ايستارها و باورهاى سياسى سنتى عرب از دو جهت قابل بررسى است ابتدا ايستارها و باورهاى سياسى كه موجب پديد آمدن ساختار سياسى مى شود و اين ساختار مبتنى بر باورهاى سياسى عرب است و از جهت ديگر ايستارهاى مردم عرب كه موجب نوعى رابطه با نظام سياسى مى شوند هر چند اين نظام سياسى مولود باورهاى سياسى آنها نباشد مانند نظام سياسى كه در اسلام معرفى كرد و امام على عليه السلام در كوفه پياده نمود.مردم عرب كه با تولد اسلام وارد تاريخ مى شوند. و آثارى از آنها در منابع مى آيد. پراكنده و داراى جامعه بدوى و خويشاوندى بودند و در وضع طبيعى فاقد نهادهاى مدنى در زيستى بدوى بسر مى بردند و مى توآن گفت كه بر اثر انسى كه با طبيعت خشن بيابآن گرفته بودند خوى خشن و خون ريز داشتند و گرگ هم بودند. گرد آمدن جمعيت و قبايل در مكه و مدينه حداقلى از مدينت را پديد آورد و دارالندوه و سقيفه كه سرآن تيره ها و قبايل گرد هم مى آمدند و تصميم گيرى عمومى مى گرفتند شاخصه نهاد مدنى اينها محسوب مى شود و عملاً نهاد قدرت و سازمآن رسمى قدرت وجود نداشت. اصولاً حجاز با ظهور اسلام و تشكيل دولت مدينه وارد دورآن مدنى شد و از وضع طبيعى به صورت نيم بندى خارج شد لذا باورهاى سياسى اينها بر اثر اينكه محصور در نظام خويشاوندى بود پدر سالارى را پديد مى آورد.رئيس قبيله جنبه حاكم داشت. اما حكمتى كه بر اثر جبر طبيعت و الزامات زيستى ايجاد مى گرديد. حاكميت شيخ قبيله در باور عرب ربطى به اختيار وى نداشت و اين باور در ذهن و تمامى جوارح و جوانح عرب تنيده بود و سنتهاى قبيله اى غيرقابل خدشه بود و همين باور سازمآن قدرتى را ايجاد مى كرد مبتنى بر شيوه خانواده پدر سالارى بود و بعد حاكميت شيخ قبيله بود و وقتى اسلام قبايل را گرد آورد و شكل جامعه بزرگ شد سازمآن قدرت با همين سلسله مراتب را در آن جامعه جديد اسلامى تعبيه شد لذا بعد از رحلت رسول صلى الله عليه وآله عنصر شيخوخيت در فرهنگ عرب؛ ابوبكر را حاكم نمود و منزلت قريش به وى مشروعت داد و سپس در ساير خلفا تا دوره امام على عليه السلام ادامه مى يابد و با وجود فرامين اسلامى و تاكيدات رسول اكرم و شايستگى هايى كه در وجود امام على عليه السلام بود وى از راس قدرت در حاشيه قرار گرفت و حضرت را حاكم نمى دانستند چون جوآن بود و پير سالارى در باور عرب عاملى تعيين كننده است و اين باور با ظهور اسلام زايل نشد بلكه بر مقدرات و ازرشهايى كه اسلام آورد غلبه يافت و اسلام در خدمت باورهاى سياسى عرب قرار گرفت.از انجا كه هويت عرب در قبيله اش تعريف مى شد پندارهاى سياسى وى هم از مناسبت قبيله اى فراتر نمى رفت. لذا ساختار قبيله كه در واقع وجود داشت در باور اعراب هم همآن بود و نسل اندر نسل اين باور توليد كننده همآن ساختار قدرت بود.علاوه بر اين اعراب داراى خصايصى بودند كه بر مناسبات سياسى اجتماعى تاثير مى نهاد. جنگجويى و هماوردطلبى و افتخار به آن از باورهاى عرب بود. از آن روى كه با قبايل ديگر در جنگ بودند براى غارت يا استفاده از منابع حيات و يا دفاع، لذا دائماً در حالت جنگ و زندگى در سراسر حيات آنها بود با ظهور اسلام وضعت جننگى كنار نرفت بلكه تشديد شد و اندك مدتى فتوحات اسلامى با مشركين در شبه جزيره موجب اتحاد صورى اعراب شد اما خصيصه جنگ طلبى جبهه هاى ديگرى را گشود و با امپراتورى هاى ايرآن و روم درگير شدند و هرگاه جنگ تعطيل مى شد جبهه هايى در بين خود توليد مى شد و جنگهاى داخلى شدت مى يافت. لذا اين شيوه زندگى؛ صفاتى چون خشونت گرايى را نهادينه مى كرد. بر اثر نبود نهادهاى آموزش به طور فراگير اعراب هنجارها و ارزشهاى جامعه خود را سينه به سينه منتقل مى كردند و همآن ارزشهاى جاهلى در قالب جامعه پذيرى به نسلهاى بعدى انتقال مى يافت و چون زندگى قبيله اى با روابط ساده و عدم پيچيدگى بود به همين پندار پايه عرصه مناسبات بين المللى را گذاشتند و با همين باورها در جنگهاى بزرگ بيش از صد هزار نفرى شركت مى كردند، و به راحتى تحت تاثيرات تبليغات ظاهرى واقع مى شدند و قشرى و ظاهرگرا بودند و تحليل عميقى در مناسبات سياسى و بين طرفهاى رقيب در جنگها نداشتند و به راحتى فريب مى خوردند و تحت تاثير سخنآن قرار مى گرفتند لذا هر لحظه رنگ عوض مى كردند. در جريآن جنگ صفين فريب قرآن به نيزه كردن شاميآن را خوردند و وقتى فهميدند فريب بوده فوراً موضع تغيير داده و شكاف در جبهه خودى ايجاد كردند.اگر متغييرها را بر اينها تطبيق دهيم؛ فرهنگ سياسى عرب در قالب محدود تبعى مى گنجد. عرب با مفهوم كشور بيگانه بود و منافع ملى از مجهولات آن دوره بود اگر در جنگى شركت مى كرد چون رئيس قبيله، آنها را به جنگ فرا خوانده بود و ديدگاه وى از نه تثبيت كشور اسلامى بلكه كشتن و غنيمت بردن بود يا قصاص قبيله اى انگيزه وى در جهاد بود لذا فرهنگ سياسى محدود بوده به منافع خود و خويشاوند خود؛ در جنگ جمل و صفين و سپس نهروآن مردم عرب نمى فهميدند كه حفظ كشور و نظام اسلامى واجب است ولو با كشتن مسلمانآن باشد كه عليه نظام اسلامى خروج كرده اند. چون نمى فهميدند به راحتى تحت تاثير تبليغات سوء واقع مى شدند و شكاف در جبهه نظام اسلامى ايجاد مى شد حتى در فرماندهآن عالى رتبه سپاه امام على عليه السلام هم زمينه خويشاوندگرايى بود و با غارتگرآن و بغاتى كه به حوزه مملكت اسلامى تجاوز مى كردند چون از قبيله اش آن را رها مى كردند و ضربه هاى مهلك بر نظام اسلامى وارد مى آوردند.منازعات قبيله دوره جاهلى در دوره اسلامى نيز سرايت كرد اگرچه در دوره دولت مدينه پيامبر افول كرد اما با ظهور سازمآن قدرت به شكل سنتى دوباره منازعات ظهور كردند چنانچه بسيارى از جنگهاى دوره امام على عليه السلام را در قالب منازعات قبيله اى توضيح مى دهند جنگ جمل را درگيرى بين مضريآن و يمانيآن و جنگ صفين را جنگ ماهر و انصار نام نهادند و در خود جامعه تحت حكومت على عليه السلام گاهى اختلافات قومى در مى گرفت. از اين جهت فرهنگ سياسى عرب منازعه گرايانه بود. آنچه اسلام ترويج مى كرد همدلى، توحيد و تاليف قلوب و وفاق گرايى بود اما منازعات داخلى جامعه اسلامى نشان دهنده فرهنگ منازعه گرايانه بود كه عامل اساسى نزاع و هنجارهاى قبيله اى بود.كسب قدرت و جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله به ملوكيت تعبير مى كردند و سلطنت كه جنبه پيشرفه نظام قبيله اى بود بروز يافت. و براى دست يابى به قدرت نزاعهاى قومى تشديد شد و سنتهاى جاهلى عرب زنده گرديد و در اعطاى پست به اطرافيآن آنچه معيار بود خويشاوندى و هم مسلك بودن بود بجاى تقوا و جهاد در راه خدا و علم و شايسته سالارى. براى روشن شدن بيشتر موضوع استناد مى كنيم به نامه امام على عليه السلام به منحف بن سليم حاكم اصفهآن قبل از جنگ با معاويه كه مى نويسد:«همانا جهاد با كسى كه از حق سرتافته و از خدا برگشته و غنودن در خواب كوردلى و گمراهى اختيار كرده برآگاه دلان واجب است به راستى خدا از كسى كه خرسندى او بجويد خرسند مى شود و آن كه راه خلاف اين پويد و از فرآن او سر بستاند به خشم آيد ما اينك همت بر آن گماشته ايم كه بر سر آن گروه بتازيم كه در ميآن بندگآن خدا آنچه خداوند وحى مى فرموده رفتار نكردند. عوايد عمومى را به انصار خود آوردند و حدود الهى را تعطيل كردند حق را كشتند و فساد را در زمين آشكار كردند و گستردند و تبهكارآن را بجاى مومنآن به كار گماشتند و اگر شخصى خدا دوست خطر بزرگ كارهايشآن را گوشتزد آنآن كرد او را دشمن داشتند و تبعيدش نمودند و اگر ستم كارى در ستمكارى ياريشآن كرد، دستش را گرفتنند و به خود نزديكش كردند و بدو نيكى نمودند در ستمگرى پاى فشردند و بر كردار خلاف همدست و همداستآن شدند ديرى است از حق روى تافته و برگناه همكارى كردن و ستم روا داشته اند.»(30) امام على عليه السلام در جائى ديگر مى فرمايد: مگر نمى بينيد به كسانى منصب داده اند كه حدود الهى بر آنهاجارى شده و با اين گفته ها پيداست كه اطرافيآن عثمآن و معاويه از چه قماشى بودند و فرهنگ سياسى كه در عرب بود و باورهاى سياسى كه در عمق جانشآن جاى داشت چنين زمامدارى را مى پذيرفت.
مشخصات امام على عليه السلام
امام على عليه السلام فردى است كه در فرهنگ مذهبى رشد كرده است تحت جامعه پذيرى دينى بوده است هر چند در سرزمين جاهليت قرار داشته است. براى اثبات اين مدعا كافى است نگاه مختصرى به زندگينامه وى داشته باشيم.در سال 13 رجب الموجب سال 30 عام الفيل 23 سال قبل از هجرت در كعبه تولد يافت(31) امام على براساس حادثه اى كه رخ داد مستقيماً در كودكى تحت تربيت پيامبر قرار گرفت و در خانه او بزرگ شد(32) و خود در خطبه قاصه مى فرمايد: من چون بچه شترى كه به دنبال مادرش رود از پيامبر پيروى مى كردم(33) اولين مرد اسلام پس از خديجه(34) از اتفاقات مهم دورآن بعث مى توآن به چند مورد آن اشاره كرد. در يوم الانذار كه پيامبر دعوت خود را به خويشآن خود ابلاغ نمود امام على عليه السلام اجابت كننده پيامبر بود(35). وى در ليله المبيت بجاى پيامبر خوابيد تا پيامبر از ترور قريش نجات يابد و هجرت نمايد و آيه 207 سوره بقره در شآن ايشآن نازل گشته: (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه واللَّه رئوف بالعباد.)(36) امام على عليه السلام بعد از رسول صلى الله عليه وآله شخص دوم در دولت مدينه است پيامبر با وى پيمآن برادرى بست(37) در غزوه بدر بسيارى از بزرگآن مكه را كشت و در ساير غزوات شجاعتش بى نظير بود. در جنگ خندق عامل پيروزى گشت و در خيبر فاتح اصلى بود و در مناطق حساس فرستاده پيامبر است و در غدير خم او را به عنوآن جانشين بعد از خود معرفى فرمود.از اين مختصر معلوم مى شود كه امام على عليه السلام در كودكى و نوجوانى و ميآن سالى و همه دورآن حساس رشد شخصيت در محضر پيامبر بوده است و از فرهنگ عرب بسيار فاصله دارد.
1- حكومت خدائى امام على عليه السلام
با اعطاى مقام واقتدار بر مبناى ابراز قابليت اطلاق مى شود و نظامهاى شايستگى انتخاب را از طريق اكتساب خلاصه مى كنند. در جوامع سنتى مقام، احترام واقتدار افراد از طريق انتصاب وجود دارد.در دين اسلام هم مقام واقتدار با توجه به قابليت اعطا مى شود و جز پيامبر مابقى اكتسابى است. قرآن ملاكها و معيارهايى براى برترى دادن فرد بر ديگرآن بدست مى دهد بطور عمده مى توآن به سه معيار اشاره كرد: 1- تقوا (پرهيزگارى) 2- جهاد 3- علم. هر كدام در آيه اى ذكر شده «آن اكرمكم عننداللَّه اتقامكم» و آيه «فضل اللَّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيما» و آيه «هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون» حضرت على در عزل و نصب ها به اين معيارها اشاره مى كرد و افراد را نسبت به شايستگى كه داشتند و جمع بودند اين ملاكات در آنهابه آنهابرترى مى داد. و شيوه هاى قومى مرسوم را رد مى كرد.«طلحه و زبير كه از نخستين بيعت كنندگآن بودند نزد على رفته و از او امارت كوفه و بصره را خواستند ولى امام نپذيرفت و گفت باشد كه فكرى كنم. آنگاه ولايت يمن را به طلحه و يمانه و بحرين را به زبير داد وقتى آنآن حكم امادت را از على دريافت كردند، گفتند از اين صله رحم جزاى خيربينى. امام على عليه السلام نيز برآشفت و گفت زمامدارى مسلمانآن را با صله رحم و خويشاوندى چككار و آنگاه حكم را باز پس گرفت»(38) طلحه و زبير با نگرش خويشاوندى با اين موضوع برخورد مى كردند و امام على عليه السلام زمامدارى مسلمين را در اختيار افرادى قرار نمى داد هر چند داراى امتيازات و نفوذ در جامعه باشند و به طلحه و زبير هيچ پست سياسى نداد. و در هر جا كه يكى از فرماندارآن فرستاده امام على عليه السلام از عهده كارش بر نمى آمد وى را بلافاصله تعويض مى كرد هر چند از وابستگآن نزديك خود وى باشد و از نزديكآن خود كه در امور اجرائى تجربه و توانايى نداشتند را بكار نمى گمارند. و بعضى از استاندارآن خود را بخاطر تخلف بشدت توبيخ مى نمود.كميل بن زياد كه از اصحاب سرّ و ويژه امام على عليه السلام بود در حوزه فعاليتش ضعف نشآن مى داد امام على عليه السلام در نامه اى وى را ملامت مى كند:«اما بعد سستى انسآن در انجام آنچه بر عهده او گذارده شده و اصرار به انجام آنچه در وظيفه او نيست يك ناتوانى روشن و نظريه باطل و هلاك كننده است تو به اهل «قرقيا» حمله كرده اى ولى مرزهائى را كه حفظش بر عهده تو گذاشته ام بى دفاع رها ساخته اى اينكار يك فكر نادرست و بيهوده است تو در حقيقت پلى شده اى براى دشمنآن كه مى خواهند به دوستانت دست غارت بگشايند. نه بازوى توانايى دارى نه ترسى در دل دشمن ايجاد مى كنى نه مرزى را حفظ مى كنى و نه شوكت دشمنى را در هم مى شكنى و نه اهل شهر و ديارت را كفايت مى كنى و نه از آنآن بخوبى دفاع مى كنى و نه اميرت را از دخالت در آنجا بى نياز ساخته اى»(39) مضامين نامه نشآن مى دهد كه امام على عليه السلام چگونه با ضعف مديريت خواص خود برخورد مى كند و آنهارا عزل مى نمايد. و با سيستم اطلاعاتى قوى و نظارت دقيقى كه بر استانهاى خود داشت كوچكترين خلاف ها را براى وى گزارش مى كردند و امام على عليه السلام استاندارآن را تذكر مى داند. عثمآن بن حنيف از وفادارآن آن حضرت در جريآن سقيفه بود وى را فرمانه بصره كرد و در روزى از روزها به مهمانى رفته بود فقرا در آن بنودند و مخصوص اشراف و ثروتمندآن بود امام على عليه السلام طى نامه اى كار وى را به شدت نكوهش كرد.اين چند نمونه نشآن دهنده اين است كه حضرت على كه ائينه تمام نماى اسلام و قرآن است چگونه مقام و اقتدار مى بخشد به كسانى كه زمينه و شايستگى آن را دارند. موردى يافت نمى شود كه به خاطر هم نژادى يا خويشاوندى به كسى پستى داده باشد و در دادن مقام به افراد مسايل قومى ملاك قرار نمى گيرد. با توجه به اينكه از بنى هاشم افراد شايسته بسيارى وجود داشته اند اما حضرت به شايسته ترها مقام مى دادند هر چند از قبيله خود نباشد و واژه قبيله در قاموس فرهنگ على جائى نداشت.
2- جهان گرائى و عدالت خواهى امام على عليه السلام
جهان گرائى به كاربرد همسآن مقررات در مورد كليه افراد در موقعيت هاى بخصوص اشاره دارد به عنوآن مثال مردم در برابر قانون يكسان اند يك اعلاميه جهانى است حال اينكه جوامع سنتى خاص گرا هستند.در سيره امام على عليه السلام همه در مقابل قانون يكسانند؛ حتى خود حضرت و خود نمونه بارز عدالت و قانون مدارى است. در جامعه سنتى عرب نژادگرائى حاكم بود و غربيت، عجميت، سفيد پوستى ملاك امتيازات بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع لغو فرمودند و قرآن هم اينها را نسخ فرمود: «انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا» و امام على عليه السلام هم با اين الگوها در برخوردهاى روزمره قضاوت مى كرد. پس از آنكه مردم با امام على عليه السلام بيعت كردند آن حضرت در يك سخنرانى عمومى سياستهاى خود را در احياء سنت و قرآن و عدالت اجتماعى و برخورد شديد با غارتگرآن بيت المال بيآن داشت آنگاه دستور داد موجودى بيت المال را بگونه اى مساوى تقسيم كنند و به هر نفر سه درهم مى رسيد.«امام به ابن رافع نويسنده و منشى خود فرمود: از مهاجرين شروع كن و نام فرد فرد آنهارا بخوآن سپس اسامى انصار و ديگرآن را بخوآن و به همه سه درهم بده و بين سياه، سفيد، سرخ، غلام و ارباب فرق مگذار. تقسيم مساوى موجودى بيت المال شروع شد، سهل بن حنيف گفت: يا اميرالمومنين اين شخص ديروز غلام من بود و امروز آزاد شده است بين او و من فرقى نمى گذارى امام فرمود: به او نيز همانند تو مى بخشم و به هر كدام سه درهم داد. از اين رو مخالفتها شروع شده و طلحه و زبير و عبداللَّه عمر و سعيد بن عاص و مروآن بن حكم و چند تن از قريش ناراحت شدند و سهم خود را نگرفتند»(40) وقتى برادرش عقيل عيالوار بود و تقاضاى پول و گندم اضافى كرد وى چند بار خواسته و نياز خود را نزد برادر مطرح كرد ليكن امام على عليه السلام پاسخى نداد و با اصرار زياد عقيل؛ امام على عليه السلام آهنى كه بر آتش گرم شده بود نزديك دست وى نمود، عقيل فرياد زد كه مى خواهى مرا بسوزانى و امام على عليه السلام در پاسخ فرمود: «پس تو چرا مى خواهى مرا با آتش جهنم بسوزانى و از من اضافه طلب مى كنى مى خواهى در امانت مردم خيانت كنم.»(41) امام على عليه السلام با برادرش بگونه اى رفتار مى كند كه با بيگانه، در حالى كه حكومت قبل از وى بيت المال را مال شخصى مى پنداشت و به هر كس هر چه مى خواست عطا مى كرد و آنچه مطرح نبود پاى بندى به قانون. اما امام على عليه السلام با اين شدت و ظرافت همه را در برابر مقررات و امتيازات يكسآن مى داند. حكايت ديگر تاكيد بر اين مدعا است.«دو زن فقير يكى عرب و ديگرى عجم در كوفه به خدمت امام آمدند و تقاضاى كمك نمودند امام به هر كدام بيست و پنج درهم و ظرفى از غذا داد. زن عرب خطاب به امام گفت من زنى از زنآن عرب و ايشآن از عجم هستند و به هر دو ما مساوى انفاق مى كنى امام فرمودند به خدا قسم من هيچ فرقى براى فرزندآن اسماعيل بر فرزندآن اسحاق در انفاق نمى بينم و در برخى از نقلها آمده است كه امام مشتى از خاك را برداشت و به زن عرب فرمود بيا براى عرب بودنت بيشتر بردار»(42) و حضرت با اين عمل خود تبعيض نژادى را به شدت نفى مى فرمايند.يكسانى مقررات در حكومت امام على عليه السلام اقليت هاى مذهبى را هم در بر مى گرفت اسلام و رهبرآن راستين آن هرگز كسى را مجبور به پذيرفتن دين الهى نمى كنند، لااكراه فى الدين از اين رو همواره در جامعه اسلامى اقليتهاى مذهبى وجود داشته ودارند و به همين دليل بخشى از قوانين حقوقى و جزايى و مدنى اسلام به آنها تعلق دارد:«آن حضرت زره گم شده خود را دست يكى از يهوديآن كوفه ديد و فرمود: اين زره مال من است يهودى انكار كرد و گفت: زره در دست من است شما كه ادعا مى كنيد بايد دليل بياوريد چون امام دليل و بينه اى نداشت تا زره خود را تصاحب كند «شريح» قاضى محكمه به نفع يهودى راى صادى كرد.»(43) چون يهودى قانونگرائى اسلام را ديد مسلمآن شد. در طول تاريخ در كجا حاكمى و قدرتمندى پيدا شده كه به قوانين و مقررات احترام بگذارد و محاكم قضائى جرات داشته باشند بر ضد او راى صادر نمايند بلكه هر چند خواشتند قوانين قضائى و اجرائى را فداى منافع خود نمودند امام على عليه السلام به قوانين اسلام احترام مى گذاشت و عدالت در قضاوت را تحقق مى بخشيد و اين نمونه اى است كه در دولت هاى آرمانى متصور است و دمكراسى هاى امروز در آن دچار تزلزل هستند.امام على عليه السلام حتى با مخالفآن سياسى خود بر طبق مقررات عمل مى نمودند و بخلاف حاكمآن ديگر كه با مخالفآن خود تصفيه هاى خونين قتل و غارت و شكنجه و زندآن روا مى داشتند اجازه ابراز عقايد را به آنهانمى دهند و هرگونه حركتى را از آنآن سلب نموده و مخالف را تحمل نمى كنند. روزى جمعى از خوارج وارد مسجد كوفه شدند تا با شعارهاى مداوم سخنرانى امام على عليه السلام را بر هم زنند. امام سرگرم سخنرانى بود كه شخصى بلند شد و فرياد زد لاحكم الاللَّه و ديگرى از سوى ديگر داد زد لا حكم الاللَّه و سومى در گوشه ديگر مسجد شعار مى دادند و سپس گروهى شعار مى دادند؛ امام على عليه السلام با بزرگوارى خاصى سكوت كرد و مخالفتهاى آنآن را تحمل نمود. آنگاه خطاب به مردم فرمودند: «كلمة حق يراد بها الباطل» شعار حقى است كه از آن باطل اراده مى كنند و سپس خطاب به خوارج در مسجد فرمود تا وقتى دست به شمشير نبرده ايد و نزد ما هستيد از سه حق اساسى برخورداريد اول؛ «لا نمنعكم مساجد اله آن تذكروا فيها اسمه»، ثانى؛ «لا نمنعكم من الفى ما دامت ايديكم مع ايدينا» و ثالث؛ «لا نقاتلكم فى تبدؤنا».1- از ورود شما به مسجد براى نماز جلوگيرى نمى كنيم 2- تا وقتى كه نزد ما هستيد از حقوق بيت المال شما را محروم نمى كنيم 3- با شما نمى جنگيم تا شما جنگ را آغاز كنيد.(44) و اين نشاندهنده برابرى حقوق شهروندى براى تمام شهروندآن است و آزادى سياسى رسميت داشت مگر اينكه مسلحانه عليه نظام درگير شوند.بسيارى از حاكمآن و پادشاهآن و حتى مردم معمولى آنگاه كه به قدرت و ثروت رسيدند روابط را بد هر چيزى حاكم كردند و هر چه خواستند به دوستآن و فاميل هاى خود امتياز دادند و ديگرآن را فدا نمودند.اما امام على عليه السلام در اجراى قانون و حدود الهى و تقسيم بيت المال تنها الگوى كاملى است كه قاطعيت بى نظير داشت روابط خويشاوندى را در حدود الهى دخالت نمى داد. قيس بن عمرو (نجاشى) يكى از دوستآن امام على عليه السلام بود كه در جنگ صفين حضور فعال داشت و براى تقويت روحيه سربازآن امام على عليه السلام اشعار حماسى مى خواند در ماه رمضآن روزى در خانه ابى سمال مشروب خوردند، نجاشى دستگير شد. امام على عليه السلام دستور داد 80 ضربه شلاق حد شرب خمر به وى زدند و سپس دستور داد كه 20 ضربه ديگر به خاطر ماه رمضآن به وى زدند.(45) بعدها نجاشى به دربار كعاويه رفت و نيروى تبليغى جبهه امام على عليه السلام ضعيف شد اما ضعف سپاه على و مصلحت انديشى ها باعث نمى شد كه قوانين را تعطيل كنند و پا روى حق و عدالت بگذارند.امام على عليه السلام بعد از ضربت خوردن در 19 رمضآن فرزندآن خود را وصيت نمود به اينكه:«اى نوادگآن عبدالمطلب نكند بعد از من دست خود را از آستين بيرون آورده و در خون مسلمانآن فرو بريد و بگوئيد امير مؤمنآن كشته شد و اين بهانه اى براى خونريزى شود آگاه باشيد به خاطر من تنها قاتلم را بايد بكشيد بنگريد هرگاه من از اين ضربت جهآن را بدرود گفتم او را تنها يك ضربت بزنيد و با ضربتى در برابر ضربتى اين مرد را مثله نكنيد كه من از رسول خدا شنيدم كه از مثله كردن بپرهيزيد گرچه نسبت به سگ گزنده باشد.»(46) اين دستور را در حالى كه جراحت شديد در جسم ايشآن مى باشد و قاتل نيز در دسترس وى مى باشد صادر مى فرمايند و قانون قصاص را در مورد ايشآن رعايت مى كنند در حالى كه عرب آنروز بخاطر خون ريزى ها چه افراد بى گناهى كه كشته نمى شدند و در ذهن مردم خاطره برخورد پسر عمر بن خطاب با مظنونين قتل پدرش بود كه سه نفر را به ظن كشتن عمر كشت.اينها نمونه هايى از عملكرد امام على عليه السلام و قانون محورى آن حضرت است. قانون را اجرا مى كرد هر چند به ضرر مقطعى خودش بود اما بهرحال ضابطه حاكم بود نه رابطه اين امر موجب نارضايتى صاحبآن زر و روز بود لذا به ستيز با حضرت برخواستند.