حكومت امام على عليه السلام و حاكميت ايشآن در دو زاويه قابل بررسى است اول از زاويه علم كلام كه امام على عليه السلام در غدير منصوب از سوى پيامبر براى امامت مسلمين مى باشند اما حوادثى باعث شد تا ايشآن از راس قدرت كنار زده شود. زاويه دوم ديدگاه تاريخى است و در اينجا صرفاً به چگونگى به قدرت رسيدن امام على عليه السلام و شكل دولت وى ار اين زاويه مى پردازند.شورش مدينه عليه اشرافيت و تعديهاى كه به مردم از سوى دستگاه خلافت عثمآن مى شد عده اى از مردم مصر و كوفه و از خود مدينه عليه عثمآن بپا خواستند مردم مسلحانه شهر را تحت كنترل خود در آوردند تا خليفه را وادار به اصلاح نمايند اما شورش ادامه يافت و با قتل خليفه پايآن گرفت.ساخت سنتى و اشرافى مدينه بر اثر شورش مردم و قتل خليفه بهم خورد و نخبگآن سياسى روز (صحابى معروف) هر كدام به گوشه اى خزيدند و مردم صحنه گردآن حوادث بودند.امام على عليه السلام از اشخاص صاحب نفوذ و شناخته شده جهآن اسلام بود و در مدينه حضور داشت. مردم محروم كه از ظلم و بيداد و اعوانش به ستوه آمده بودند و بر وى شوريده بودند براى جايگزينى و خلافت مناسب تر از امام على عليه السلام به ذهنشآن نمى رسيد لذا توده وار به سمت وى رفتند و به رهبرى برگزيدند. امام على عليه السلام در خطبه شقشقيه مى فرمايند: «..مردم در ناراحتى عجيبى گرفتار آمده بودند و من در مدت طولانى با محنت و عذاب چاره اى جز شكيبايى نداشتم سرانجام روزگار او (عمر) به سر آمد و آن (خلافت) را در گروهى به شورا گذاشت. به پندارش مرا نيز از آنها محسوب داشت... ليكن باز هم كوتاه آمدم و با آنآن هماهنگى ورزيدم (و طبق مصالح مسلمين) در شوراى آنها حضور يافتم بعض از آنآن بخاطر كينه اش بر تافت و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت) مقدم داشت... بالاخره سومى (عثمان) به پاخواست او همانند شتر پرخورى و شكم بر آمده همى جز جمع آورى و خو.ردن بيت المال نداشت بستگآن پدرش به همكاريش برخاستند... و براى خوردن اموال خدا دست از آستين بر آوردند اما عاقبت بافته هايش پنبه شد و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سرانجام شكنم پارگى و ثروت اندوزى براى ابد نابودش ساخت. ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت آنآن (مردم) از هر طرف مرا احاطه مردند چيزى نمانده بود كه دو نور چشم و دو يادگار پيامبر حسن و حسين زير پا له شوند آنچنآن جمعيتى به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد مردم همانند گوسفندآن (گرگر زده كه دور تا دور چوپآن جمع شوند) مرا در ميآن گرفتند.»(47) هجوم جمعيت به سوى ايشآن و اينگونه امام على عليه السلام را به خلافت نشاندن؛ حكومت رسيدن با سه خليفه اول در اينست كه نخبگآن سنتى و متنفذ و قومى نقشى نداشتند.امام على عليه السلام در ادامه خظبه اش مى فرمايد:«اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت حجت تمام شده است و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علما و دانشمندآن گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگرآن و گرسنگى ستمديدگآن سكوت نكنند من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم.»(48) دو عامل اساسى براى قبول خلافت از سوى امام على عليه السلام در خطبه عنوآن شده اول قيام مردم براى يارى كردن و دوم تعهد خداوند از علما كه در مقابل ظلم ظالم سكوت نكنند. قيام مردمى شورش بود كه در مدينه روى داد و توده مردم؛ حكومت كه آلت دست اشراف است را ساقط نمودند.امام على عليه السلام حضور مردم را حجت و دليلى براى دست گرفتن زمام امر مردم مى داند و اگر اين حضور نبود ايشآن اعراض مى نمودند. امام على عليه السلام در نامه اى خطاب به طلحه و زبير كه به وى اعتراضاتى كرده بودند، مى فرمايد:«سوگند به خدا من خواستار خلافت و علاقه مند حكومت نبوده ام شما مرا به آن وادار كرديد چون خلافت به من رسيد از كتاب خدا و آنچه تعيين شده و به آن امر شده ايم متابعت كردم. و به آنچه پيامبرسنت قرار داده نظر افكندم و از آن پيروى كردم.»(49) از كلمات به كار برده شده توسط امام على عليه السلام در خطبه شقشقيه و اين نامه و جاهاى ديگر اين مفهوم بدست مى آيد كه ايشآن وادار شدند هجوم مردم كه تشبيه به گوسفند گرگ زده مى نمايد كه بى سرپرست و هر لحظه ممكن است طعمه ستمگرآن شوند دليل و حجت براى زمام دارى مى داند.در صدر اسلام دو بار به خلاف سنت عرب حاكم انتخاب شد؛ اول پيامبر بود كه با قدرت فوق بشرى مردم به سوى ايشآن برانگيخته شدند و دوم هم قيامى كه منجر به رهبرى امام على عليه السلام گرديد و موارد ديگر يا شيخوخيت ملاك بود در انتخاب خليفه اول و يا عضو قبيله قريش بودن ملاك بود كه در سقيفه به آن استناد شد و يا نصب بود كه همه اينها مرسومات عرب بود و ربطى به دين اسلام نداشت.بعد از پيامبر و خصوصاً در زمآن عثمآن طبقاتى عميق ايجاد شد و امتيازاتى به عده اى تعلق گرفت كه خلاف دين اسلام بود و همين مردم را به ستوه آورد و نتيجه قيام نيز سقوط حكومت سنتى عثمآن و زمامدارى امام على عليه السلام بود. در بيعتى كه مردم از ايشآن نمودند اكثر اشراف سرباز زدند كه اسامى عده اى از آنهادر تاريخ ذكر شده افرادى مانند «سعد بن ابى وقاص» فاتح ايران. «عبدالله عمر» پسر خليفه دوم. «قدامه مظعون» «ابن صيفى» «عبدالله بن سلام» «مغيرة بن شعبه» سخنگوى بنى اميه. «طلقاء» «كعب بن مالك»، «حسآن بن ثابت» شاعر «كحمد بن مسلمه» «زيد بن مالك» «حسآن بن ثابت» شخصى كه هنگام تقسيم اموالش طلاهايش را با تبر شكستند، «رافع بن خديج» «نعمآن بن بشير»انصارى، «فصاله بن عبيد» «كعب بن عجره» و «مسلمه بن خالد»(50) «مروآن بن حكم» «عاص بن سعيد» «وليد بن عقبه»(51) از اشراف برخى نيز به خاطر كسب قدرت و مسائل ديگر بيعت كردند و بعدها چون به مقاصد خود نرسيدند بيعت شكستند. مانند طلحه و زبير. اينها اقليت جامعه بودند كه اكثريت امكانات و امتيازات را در انحصار خود داشتند و اكثريت مردم هم بودند كه حقوقو خود را پايمال شده مى دانستند و همواره دنبال فرصت بودند كه دست به قيام بزنند و بالاخره قيام شكل گرفت و دولت انقلابى را به رهبرى امام على عليه السلام بوجود آورند اصول انقلاب هم مشخص بود قيام عليه ظالمآن و دفاع از مظلوم عمل به دستورات قرآن و سنت پيامبر اينها آرمانهاى انقلاب بودند و اجراى آنها را در على مى ديدند. امام على عليه السلام با شروع زمامدارى در اولين اقدام استاندارآن دولت جائر را عزل نمود و بيت المال را بر اساس مساوات تقسيم نمود، اين عمل نيز مورد اعتراض اشراف قرار گرفت.
در جواب طلحه و زبير مى فرمايد
«ولى آنچه يادآورى كرديد كه چرا در تقسيم بيت المال يكسآن عمل مى كنم بايد بدانيد كه در اين امر مهم من به راى خود و از روى هواى نفس عمل نكرده ام بلكه ما و شما احكامى از پيامبر خدا را در دست داريم كه به آنها عمل شده است و آنها تغيير ناپذيرند»(52) به طور خلاصه با اين شواهد بدست مى آيد كه حكومت انقلابى امام على عليه السلام ساختارهاى سنتى را شكست حكومت على دو ويژگى داشت يكى مشاركت توده اى در آن بود يعنى صاحبآن قدرت و اشراف كه در عرف عرب واسطه هاى حاكم و مردم بودند نقش نداشتند و دوم طبق قرارداد يا به عبارتى قرارداد اجتماعى محور بود بين على و مردم كه پايبندى حاكم نسبت به قرآن و سنت پيامبر اصول و قوانين پذيرفته شده مردم بود.كارگزارآن امام على عليه السلام از افرادى بودند كه در فضيلتهاى اخلاقى و عدم تعدى و ظلم مشهور باشند معيار تقوا، جهاد و علم در گزينش استاندارآن نقش داشت بخلاف حكومت قبل كه وابستگى هاى خونى و خويشاوندى معيار كسب مقام بود. همچنين در حكومت امام على عليه السلام تقسيم كار شده بود و هر كسى در حطيه وظايف خود بايست عمل مى كرد. دستگاه قضائى كاملاً مستقل و پر قدرت بود و خود حاكم در آن با سايرين فرقى نمى كرد و صاحب منصبآن و نظاميآن نبايستى تاثيرى در دستگاه قضاوت داشته باشند. امام على عليه السلام در فرمانى كه به مالك اشتر مى دهد مى فرمايد:«محلى را براى دادخواهى و رسيدگى به آنآن قرار ميدهى بايد مجلس عمومى و در ملائ عام باشد و تو نيز شخصاً در آن مجلس عام شركت كن و براى خداوند متعال كمال فروتنى و تواضع را انجام ده. در آن روز دستور صادر كن به لشكريآن و ارتشيآن و نزديكآن و همكارانت كه از محافظآن شخصى تو و افرادى كه براى نظم و مقررات هستند به هيچ وجه در آن مكآن حضور نداشته باشند تا اينكه سخنگويآن دسته هاى مختلف مردم بتوانند سخنآن خود را بدون هيچ ترس و واهمه اى بيآن كنند و بدون لكنت زبآن شخصاً مسائل و مشكلات خود را با تو در ميآن بگذارند»(53) اين دستور امام على عليه السلام به مالك دربرگيرنده چند مفهوم است كه مهمترين مفهومى كه از آن برداشت مى شود شكل يك نوع مجلس را مى نماياند كه سخنگويآن مردم به عنوآن نماينده، مشكلات مردم را با حاكم در ميآن گذارند و تقاضاى خود را به مرگز تصميم گيرى (حاكم) برسانند كه اين شكل در حكومتهاى مردم سالارى متصور است.معيار عمل دولتمردآن و حاكم در حكومت امام على عليه السلام با مردم قوانين و مقررات بودند كه يا در قرآن يا در سنت وجود داشت. معمولاً حاكم براى توجيه عمل خود به آنهااستناد مى كرد. لذا از اين جهت كه حاكم مقيد به پيروى از قرآن و سنت و رسول است و از اين جهت كه مردم و اقبال عمومى ايشآن را به حكومت رساند جمهورى است. لذا يكى از عوامل مهم موانع اجتماعى و سياسى در تحقق آرمانهاى حكومتى امام على عليه السلام حق طلبى مردم سالارى و قرار دادن افراد به حساب لياقت آنهابه جاى خود بود كه اين امر با خواست اشراف و مرفهين و برده دارآن مخالف بود.
روند رويدادها در حكومت امام على عليه السلام
رويدادهاى دورآن امام على عليه السلام را در سه بخش بررسى مى كنيم ابتدا به تغيير دارالخالفه مى پردازيم و سپس جنگ با ناكثين، قاسطين و مارقين را توضيح مى دهيم، كه تمام اين جنگها را براى جلوگيرى از تحقق آرمانهاى حضرت امام على عليه السلام به راه انداختند.
تغيير دارالخلافه
مدينه نخستين شهرى بود كه مردم آن از صميم قلب دعوت پيغمبر را پذيرفتند اين شهر مدت 25 سال مركز حل و فسل كارهاى مسلمانآن بود و مالياتها به آنجا سرازير مى شد لذا به شهر ثروتمندى در حجاز تبديل شد بسيارى از بزرگآن اسلام در آنجا مى زيستند انصاز كه از عرب يمانى بودند پيغمبر را از مكه به مدينه خواندند. او را يارى كردند تا بر قريش پيروز شد و مكه را گشود. قريش مردمآن تاجر پيشه و مالدارى بودند از مضريآن و خود را برتر از ديگر عرب مى دانستند. در دورآن زمامدارى عثمآن اندك اندك قريش (مضريان) اختيار شهر را گرفتند و طبقه اى از اشراف به وجود آوردند و به زندگى مرفه خو گرفتند امام على عليه السلام وقتى از مدينه براى سركوبى ناكثين به ربذه و از آنجا به بصره رفت سيصد تن همراه داشت(54) آن هم بيشتر از كسانى كه از خارج مدينه يعنى كوفه - مصر براى اصلاح عثمآن گرد آمده بودند. مردم مدينه اشرافى، مرفه، با خوى محافظه كارى آنها را از بحرآنها به كنار مى كشاند و غرق زندگى دنياى خود بودند و رژيم انقلابى على هم با مذاق آنها سازگار نبود و خطرى جدى براى اينها محسوب ميشد. لذا امام على عليه السلام اين شهر را رها ساخت و به سمت كوفه عزيمت نمود و وقتى از امام على عليه السلام علت انتقال مركز خلافت از مدينه به كوفه را مى پرسند مى فرمايند: «بخاطر آنكه در حجاز يار و ياورى ندارم.» امام على عليه السلام همواره به كوفه چشم داشت زيرا كوفه چنان كه قبلاً آورديم محل سكونت بسيارى از تابعآن و نيز پيروآن او بود كه در راس آنآن كسانى چون مالك اشتر نخعى و حجر بن عدى و ساير بزرگآن يمنى قرار داشتند و از گذشته در دورآن حيات رسول اللَّه با او ارتباط برقرار كرده بودند و به او علاقه مند بودند و على نيز نفوذ زيادى در آنها داشت و براى بهره بردارى بيشتر از طرفدارانش و كارا بودن حكومت وى كوفه را مركز خلافت ساخت. كوفه براى امام على عليه السلام از جهت ديگر مهم بود كه در مركزيت سرزمينهاى اسلامى قرار داشت و از انجا شام را بهتر كنترل مى كرد.شهرهاى ديگر اسلامى آن دوره وضع بهتر از مدينه نداشتند و جايگاه مناسبى براى خلافت نبودند مانند مكه بصره كه اختلافاتى با امام على عليه السلام هم داشتند و مصر و شهرهاى ديگر در حاشيه جهآن اسلام قرار داشتند. لذا كوفه مناسبترين پايگاه براى حكومت امام على عليه السلام بود و پس از ختم غائله جمل در روز 12 رجب 36 هجرى قمرى وارد كوفه شد و آنجا را پايتخت خود قرار داده»(55) از سوى ديگر تركيب جمعيت مدينه بگونه اى بود كه مضريآن اگثريت را داشتند و طبقه اشراف صحنه گردآن مدينه بودند و با امام على عليه السلام در تعارض بودند.در بصره هم غلبه با مضريآن بود و جنگ جمل هم موجب شد كينه هاى عميقى در دل مردم بصره ايجاد كند چرا كه كشته هاى زيادى داده بودند به همين جهت بصره مناسب براى مركز خلافت نبود و كوفه به بصره و مدينه و مكه برترى داشت.جنگ جمل در سال اول حكومت امام على عليه السلام در بصره بين ايشآن و گروهى به نام ناكثين در گرفت. و از آن روى اينها را ناكثين مى خوانند كه در ابتدا با امام على عليه السلام بيعت كردند اما با استقرار حكومت و اعلام مواضع امام على عليه السلام منافع خود را در خطر ديدند و در تضاد با حكومت قرار داشتند بيعت شكستند و مردمى به دنبال خود به جنگ عليه حكومت گردآورى كردند. اولين شورش مسلحانه عليه حكومت امام على عليه السلام نيز مى باشد كه نيروهاى داخلى نظام قصد براندازى حكومت امام على عليه السلام را داشتند.امام على عليه السلام بعد از بيعت مردم با ايشآن فرمود: «والله لو وجدته قد تزوج به نساء ملك به الاماة لرددته فآن فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.»(56) «سوگند بخدا اگر مال مردم را بيابم كه با آن زن به همسرى گرفته اند و كنيزآن خريدارى كردند به هيچ ترديد و درنگى آن را بجاى گاه حق خود باز مى گردانم زيرا گشايش و آزادى در عدالت است و هر كس داد او را دچار تنگنا اندازد بيداد بيشتر او را دچار تنگنا مى كند.» اين موضع گيرى صريح و قاطع على عليه السلام در احقاق حق و رفتار بر پايه عدالت وى، براى اشراف گرآن بود اشرافى كه سنتهاى جاهلى را در زير عنوآن صحابى بودن و اسلام پنهآن كرده بودند به خود لرزيدند، منافع آنهادر خطر مى افتد لذا اوليت جبهه را عليه امام على عليه السلام گشودند. ناكثين از سه لايه تشكيل مى شدند؛ هسته اصلى و قرارگاه مركزى عايشه همسر پيامبر و دختر خليفه اول، طلحه و زبير بودند. لايه دوم كارگزارآن حكومت ساقط شده قبلى كه اطرافيآن عثمآن محسوب مى شدند. لايه سوم افراد ماجراجو و فتنه انگيز و عوام بودند.طلحه و زبير از مسلمانآن اوليه بودند كه در مكه مخفيانه فعاليت مى كردند طلحه همآن فردى است كه در احد شمشيرش غبار غم را از دل پيامبر مى گرفت و زبير نيزه دار برجسته ميدانهاى نبرد بود از بدريون و احديون بشمار مى رفتند زبير نسبت خويشاوندى با امام على عليه السلام نيز داشت پس از نيم قرن با آن همه سابقه و آن همه افتخارات گذشته اكنون دو پير بازنشسته اى شده اند كه شخصيت دينى شآن را در بازى هاى سياسى و كاخ سازى و برده دارى و اشرافيت و بهم زدن دم و دستگاه باخته اند و هم در ازاى آن، آنچه بدست آورده اند اين است كه پس از سالها شركت در شورش عليه عثمآن و زمينه سازى براى حكومت على در حاليكه جوانهاى گمنام و آدمهاى بى نام و نشآن را بر كشورهاى بزرگ مصر و يمن و پارس حكومت و پست مى دهند، اينها وقتى دو شهر را مطالبه كردند و حكم مى گيرند آن را صله رحم پنداشته و بخاطر آن تشكر مى كنند امام على عليه السلام همآن لحظه حكم را مى گيرند و مى فرمايند مسئله حكوما مسلمين چه ارتباطى به صله رحم دارد و به ايشآن پست ندادند و آنهاهم شروع به فتنه انگيزى كردند زبيرى كه ار سرمايدارآن بزرگ است كاخ نشين و اشرافى است هزار غلام دارد كه برايش كار مى كنند و طلحه روزى هزار دينار درآمد املاك دارد در رژيم ثابق انقلابى جديد حقوقهاى اين ماه را كه داده اند غلام سابق سهل بن حنيف را سه دينار و خود سهل كه بزرگترين صحابى و از نزديكترين دوستآن على است حقوقش را گرفته و باز سه دينار بوده است در حاليكه رژيم سابق عثمآن سخاوتمند كه گردنبد زنش به اندازه ماليات شمال افريقا قيمت داشت و گاه خراج شهرى را به يكى از اطرافيآن مى بخشد.(57) وضع كاملاً دگرگون شده بود. طلحه و زبير اين عدالت و قاطعيت را تحمل نمى كردند و با تمام امكانات خود، همراه هم صنفآن خود عليه على وارد عمل كردند. عايشه كه ام المومنين لقب داشت ابتدا از مخالفين سرسخت عثمآن بود و تبليغات عليه وى مى نمود و در زمآن شورش مدينه در مكه اقامت داشت تا اوضاع ارام گيرد آنگاه برگردد اما بعد از بيعت مردم با على در راه مكه به سوى مدينه بود كه خبر يافت امام على عليه السلام به خلافت رسيده براشفت و دوباره به مكه بازگشت وى خلافت طلحه را انتظار مى كشيد.(58) و كينه هاى شخصى با امام على عليه السلام داشت با خلافت امام على عليه السلام در چرخش موضع از خونخواهآن عثمآن گشت. طلحه و زبير از مدينه به مكه رفتنت و وى را تحريك به مبارزه با امام على عليه السلام كردند. اين هسته مركزى ناكثين بود كه شيخ مفيد دسته بندى مى كند، اينها را در دسته حسداً و بعضاً عده اى از روى حسد و بغض با وى مخالفت مى كردند، قرار ميدهد.لايه دوم و ميانى ناكثين كاگزارآن خالافت عثمآن بودند كه با شورش مردم عليه اينها منزوى شده بودند چهره هايى مانند مروآن در اين لايه قرار دارد. و اشرافى كه ثروتهايى از بيت المال اندوخته بودند و ترس از مصادره باعث كرديد به جبهه ناكثيب پيوستند اينها سياست هاى امام على عليه السلام را قبول نداشتند و شيخ مفيد اينها را شائناً له بدگوى امام على عليه السلام مى خواند عليه امام على عليه السلام تيليغات سو مى كردند و يا وحشت داشتند كه روزى برسد كه آنچه از بيت المال گرفته اند را از آنآن پس گيد او خوفاً من استيفاء الحقوق عليه. امكانات مالى و طرح عمليات جنگى اينها در جمل به كار مى رفت.لايه سوم عوامى بودند كه تحت تاثير تبليغات اينها قرار داشتند و همج الرعاء بودن مردمى كه به هر بادى مى وزيدند كه در ميآن اينها انگيزهاى مختلفى بود كه شيخ مفيد بيآن مى دارد «اولا ثاره فتنه او ادغآن فى المله» گروهى فتنه جو بودند هر حزبى كه روى كار مى آمد اينها در آن بودند فتنه گرى روش اينها بود كسانى كه به آتش اختلاف دامن مى زدند. اسلام در اينها نفوذ نداشت افراد فرصت طلبى هم در جبهه هاى ناكثين بودند كه دنبال كسب مقام و اعتبار آمده بودند.هزينه هاى مالى ناكثين از بيت المال مسلمين كه در چنگ اينها بود تامين شد «يعلى بن منيه» پولها را جمع كرده با آن فرار كرده بود حدود چهارصد هزار دينار و چند صد شتر همه را در مكه در اختيار عايشه كذاشت و با جمع آورى مردم از قبايل به سمت بصره رفتند و بيت المال بصره را هم به تصرف خود در آوردند.(59) اينها با شهار خوانخواهى از عثمآن و مجازات قاتلان وى دست به بسيج نيرو زدند اما آنچه هدف اصلى شآن بود كسب مقام و موقعيت از دست رفته دورآن خلافت قبلى بود. عواملى مانند: حب مقام، ترس از مصادره اموال، سقوط جايگاه اشرافى، حاكم شدن عدل اسلامى اينها را وادار به نبرد عليه امام على عليه السلام نمود «در جبهه داخلى كه ناكثيب آفريدند دو عامل نقش ويژه دارند: مسائل روانى؛ مانند حسد و خودخواهى و ضعف شخصيت، پول پرستى، شهرت طلبى و مقام پرستى و عامل دوم: منافع خصوصى مانند منافع طبقاتى، اقتصادى و منافع شغلى و صنفى و گروهى.»(60) و دو عامل در شخصيت مام على عليه السلام بود كه دوستانش تحمل نمى كردند اولين عامل عظمت على بود كه در ناكثين تنها طلحه و زبير نيستند بلكه گروهى اند كه على رغم همگانى با پيامبر اسلام در جهاد و على رغم شجاعتها و برجستگى هاى ايشآن و على رغم همكارى با امام على عليه السلام وقتيكه مسائل داخلى مطرح مى شود تمام عقده هاى حقارت خود را در برابر كسى كه جرمش تنها عظمت و صارحت است مى گشايند و دومين عامل قاطعيت خشن و بى ملاميت و بى مسالمت على در اجراى عدالت است. طلحه و زبير كه در ظاهر براى حكومت على هم زمينه سازى كرده اند و خودشآن در شوراى خالفت كانديداى خلافت پيامبر بوده اند ولايتى را به اينها نمى دهد و مى بيند كه خودش نآن جوئى مى خورد و ساده زندگى مى كند. چگونه از او پست و مقام بخواهند در حاليكه اطرافيآن معاويه همه كاخ نشين و مرفه اند. در حاليكه على خودش به حكومت رسيده و امپراتورى عظيم جهآن را در اختيار دارد كه مصر و ايرآن جزء استانهايش به حساب مى آيند آنگونه زندگى مى كند خودش كفشهايش را وصله مى زد.(61) عامل قاطعيت على در اجراى عدالت افرادى را در عين اعتراف و اعتقاد به حقانيت عدالت و صداقت و اصالت راه و عمل امام على عليه السلام مجبور مى كرد تا در برابرش بايستند و از پشت خنجر بزنند. طلحه و زبير با اينكه جزو مهاجرين و سابقون بشمار مى رفتند با اينكه عضو شوراى خلافت عمر بودند و كانديداى خلافت پيغمبر با اينكه از نزديكآن پيغمبر بودند و مورد ستايش پيغمبر قرار گرفته بودند و با اينكه عليه عثمآن مبازره مى كردند و براى حكومت على زمينه سازى كردند و به على راى دادند با اينكه مثل على كانديداى خلافت هم به حساب مى آمدند با اين همه مزيتها؛ امام على عليه السلام با آنها همآن رفتارى را مى كند كه با يك آدم عادى، به همآن اندازه سهم بيت المال به اينها مى دهد كه به بردگآن آزاده شده. وقتى افكار آنها را اشرافى و قوم مدارى مى بيند پست سياسى هم به آنهانمى دهد. و اين ويژگى هاى شخصى دو جناح بود. اما تاثيرات جنگ جمل قابل توجه مى باشد.برجستگى جنگ جمل و تاثير آن در بحرانهاى ديگر حكومت اسلامى از اين جهت بود كه اولين جنگى است كه مسلمآن بر روى مسلمآن شمشير كشيد. از روزى كه پيامبر در مدينه دسته هاى رزمنده را براى مبارزه با مشركآن فرستاد تا روزى كه مكه تسليم شد، مسلمانآن مى دانستند اگر در خاك خود با نژاد عرب مى جنگند آن را كه مى گشند هر چند عرب است اما مسلمآن نيست. پس از پيغمبر در روزگار ابوبكر و عمر و عثمآن يعنى در مدت يك ربع قرن عربها مى ديدند به خاطر پيشفت دين با مردمى غير عرب و مسلمآن در بيرون از جزيره جنگ مى كنند در اين سالها جنگ در داخل عربستآن و درگيرى عرب با يكديگر پايآن يافت.اما در سال سى و پنجم هجرى همينكه طلحه و زبير از امام على عليه السلام كناره گرفتند، و عايشه را به بصره بردند و خونخواهى عثمآن را بهانه ساختند و سرانجام جنگ در گرفت، به يكباره ورق تاريخ عربى بهم خورد و صحفات آن به عقب بازگشت. جنگى در داخل خاك عرب پديد آمد كه در مدت يك ربع قرن سابقه نداشت نه تنها عرب روبروى عرب ايستاد بلكه مسلمانى برابر مسلمآن ديگر قرار گرفت و اعراب ديدند تاريخ پيش خود مجسم مى سازد جنگهاى ايام جاهليت در خاطره ها زنده شد. براى مردمى كه همراه على بودند تحليل جنگ جمل سخت بود آنها به سادگى نمى فهميدند كه سركوبى طغيانگرآن داخلى عليه حكومت نيز مانند جهاد با دشمنآن خارجى كه موجوديت حوزه اسلامى را بخطر مى اندازد واجب است.(62) اما مردم آن عصر از درك چنين واقعيتى عاجز بودند. نشانه آن را پس از پايآن جنگ جمل مى بينيم كه چون على گفت: «از مال اين كشتگآن چيزى بر نداريد» گروهى گفتند «چگونه خون آنآن بر ما حلال اما مال آنآن بر ما حرام است» قيس بن عباد با همآن پيش داوريهاى جنگهاى جاهلى گفت: «والله ما قسمت بالوسيه:» تو به عدالت تقسيم نكردى مردم بصره بر تو شوريدند و جنگ كردند و شكست خوردند بايد اموال آنها را بگيريم و زنانشآن را اسير كنيم تا با دست پر به قبايل خود باز گرديم على گفت: اين كشتگآن و تسيلم شدگآن به آئين مسلمانى خريد و فروش كرده و مال اندوخته اند به آئين مسلمانى زن گرفته اند اما چون مقابل امام خود ايستادند وظفيه ما اين بود كه آنآن را سر جايشآن بنشانيم ليكن چون مسلمآن بوده اند، مال آنها از آن وارثآن ايشآن است. من چنآن كردم كه رسول خدا رسول خدا پس از فتح مكه انجام داد.(63) اما مردم نمى توانستند چنين منطقى را كه تا آن روز براى ايشآن سابقه نداشت درك كنند. پس براى قانع ساختن آنآن از ديگر درآمد گفت: «مردم اگر بناست زنآن اين مردم كشته و مغلوب را اسير كنيد بگوئيد عايشه سهم كدام يك از شماست» در اينجا بود كه قانع شدند اما بنظر مى رسد كه در درك حقيقت عاجز ماندند. اين شك در دل اينها پديد آمد كه اگر اينها مسلمآن بودند چرا آنآن را كشتيم و شايد براى نخستين بار بود كه در دل آنآن گذشت كه با مسلمآن هم مى توآن جنگيد و او را كشت و حرمت مسلمان كشى در ديده ايشآن كم شد. براى نخستين بار پس از اسلام، عرب رو در روى هم ايستاد.امام على عليه السلام مى فهميد كه طغيان گرآن داخلى زيانشآن در تعديد قدرت مركزى و به هم زدن امنيت مسلمانآن از زيآن مهاجم خارجى كمتر نيست و خود تجربه 25 سال سكوت را در حفظ وحدت داشت. اما مردم او اين حقيقت را نمى دانستند چرا چون بيستر نسلى كه از على فرمآن مى برد تا ديده تميز را گشود ديد وقتى پدرش به ميدآن جنگ مى رود با بيگانه و غيرعرب مى جنگد و در بازگشت هم غنيمت با خود مى آورد او از جنگ جز بيگانه كشى و غنيمت يابى چيزى نمى دانست و او از درك قدرت مركزى و وحدت قدرت عاجز بود چرا چون در اين روزگار او پيش از آنكه به اسلام متعلق باشد به قبيله تعلق يافته بود. البته شمار اندكى در سپاه امام على عليه السلام مى فهميدند اما تعداد اندكى بودند.تا پيش از جنگ جمل كشته شدن شهادت در راه خدا بود و افتخار محسوب مى شد. اما پس از جنگ جمل اوضاع دگرگون شد. پس از جنگ جمل على براى دلجوئى به خانه عبدالله بن خلف خزاعى رفت بانوى خانه صفيه دختر حارث عامرى رو در روى خليفه ايستاد و گفت: «اى على اى كشنده دوستآن و پريشآن كننده جماعت، خدا فرزندانت را يتيم كند چنانكه پسرآن عبدالله را يتيم كردى» اين زن هيچ نمى انديشيد يا نمى توانست بفهمد كه امام مسلمانآن جز آنكه كرد چاره اى نداشت او از روى خشم و يا شهوت مقام شوهر او و ديگرآن را نكشت او براى خدا كار مى كرد.(64) شوهر او و گروهى ديگر در ميدآن جنگ به خاك و خون غلتيدند نه تنها پيمآن امام خود را شكستند بلكه امنيت حوزه مسلمانى را به مخاطره افكندند و چون به راه راست باز نگشتند به حكم قرآن بايد به زور آنآن را به جماعت مسلمآن باز گرداند. بدون شك اين زن تنها زنى نبوده است كه پس از جنگ مقابل خليفه مسلمانآن ايستاده و ناخوشنودى نشآن داد زنآن و مردآن ديگرى نيز بودند كه مى پنداشتند امام على عليه السلام بر آنآن ستم كرده است.در جنگ جمل كوفه در مقابل بصره ايستاد. چون اكثريت مردم كوفه را چنانكه آورديم يمانيآن بودند و اكثر بصره را مضريآن تشكيل مى دادند پس مى توآن گفت در نبرد جمل يمانى مقابل مضرى قرار گرفته بود. و از نظر عده و عدّه اشرافيت مقابل مسلمين بود و در مجموع در چهارچوب فرهنگ سنتى و يادآور جاهليت بود. مقابله عرب در قالب ناكثين با عدالت على بود كه بر محور قرآن و سنت رسول قرار داشت. اين جنگ براى يارآن امام على عليه السلام و خود على ناگوار بود. يكى از يارانش در راه بصره مى پرسد: اگر اينآن به دعوت تو بر صلح راضى نشدند چه خواهى كرد «امام على عليه السلام پاسخ مى دهد: تو مرد را به حق مى شناسى يا حق را به مرد حق را خود ملاكى است كه بايد آنرا شناخت و رجال را بايد سنجيد» و اين حق محورى و سنجش افراد بر اساس آن در فرهنگ شخص گرائى عرب جائى نداشت.
جنگ صفين
در جنگ صفين امام على عليه السلام و يارانش عليه قاسطين به نبرد پرداختند قاسطين يا ظالمين گروهى بودن كه سابقه قبل از اسلام داشتند. همآن جبهه اى كه سيزده سال در مكه يارآن پيامبر را شكنجه مى كرد همآن قدرت ستمگر ضد مردم كه قرن ها مرد عامى و توده مستضعف را براى تامين منافع مادى و حاكميت طبقاتى خود در بت پرستى و جهل و تعصب جاهلى نگاه داشته بود و قربانى تحريك ها و توطئه هاى خويش ساخته بود.(65) همآن كسانى بودند كه عليه اسلام ايستادند و در تلاش براى حفظ اشرافيت و انصارطلبى قريش، بدر، احد و خندق را بر اسلام تحميل كردند كسانى كه براى خود در ميآن عرب امتيازاتى قائل بودند بر مكه تسلط داشتند و تجارب شبه جزيره در انصار آنآن بود. در شبه جزيره موقعيتى ممتاز براى خود قائل بودند چنانكه در شكست بدر كعب اشرف يهودى گفت: «ديگر زندگى در عمق زمين بهتر از روى آن است قريش اشراف مردم و شاهآن عرب بودند آنآن اهل حرم و نقطه امن بوده و اين چنين گرفتار شدند.(66) قريش خود را نژاد برتر در شبه جزيره معرفى مى كرد و تا آخرين مقاومتها در برابر اسلام ايستادند و وقتى مسلمآن شدند كه چاره اى جز اين نداشتند. اكنون مسلمآن شده اند و در ميآن مسلمنآن به جنگ مى روند و مردم هم آنآن را فراموش كرده اند اما آنها سابقه خود فراموش نكرده بودند و مترصد فرصتى كه امتيازات از دست رفته جاهلى را باز ستانند خود را مسلمآن فعال معرفى نمودند و كارگزارآن دولت اسلامى گرديدند اينها را طلقاء هم مى گويند از آن جهت كه آزاد شده پيامبر هستند. دورآن ابوبكر و عمر به پايآن رسيد و خلافت عثمآن دورآن جديد حيات قاسطين فرا رسيد پستهاى سياسى را گرفتند و از بيت المال استفاده ها كردند. چندى طول نكشيد كه اشرافيت قديم در لباس اسلام به اشرافيت جديد مبدل گشت اگر آن روز اشراف بردگآن مكه و مستضعفين را در استثمار خود داشتند در دوره عثمآن بخشى از جهآن را اموال خود مى دانستند و ظلم آنهابه حدى رسيد كه مردم غافل عرب را بيدار كرد و عليه خود شوراند تا خليفه را كشتند و رژيمى انقلابى به رهبرى على به روى كار آمد. استانها از سيطره ايشآن خارج شد و فقط مانده بود شام كه معاويه سالها از هجدهم هجرى قمرى تا سال 35 هجرى دورآن روى كار آمدن حكومت جديد درآنجا زمينه سازى ها كرده بود و پايگاه محكمى داشت. اينها كسانى بودند كه همه مبازرها و درگيرى ها را به نيرد قومى و ملى و جاهلى و درگيرى قومى و حزبى تفسير مى كردند لذا هنوز داغ كشتگآن بدر واحد و خندق و ساير نبردها كه به شمشير امام على عليه السلام اغلب كشته شده بودند در دل داشتند و به نوعى ديگر مطرح مى كردند امام على عليه السلام از بين برنده نسل عرب است امام على عليه السلام كسى بود كه تمام قبايل را داغدار كرده بود(67)بگيرند. وقتى كه عاص بن سعيد با امام على عليه السلام بيعت نمى كند و همراه مروآن حكم و وليد بن عقبه عليه امام على عليه السلام موضع مى گيرند وليد به امام على عليه السلام گفت: «تو به همه ما ستم كردى پدر مرا در روز بدر گردن زدى پدر سعيد را كشتى و او از برجستگآن قريش بود.»(68) اينها كينه هاى خود نسبت به على را هنگام خلافت او از پرده بيرون فكندند. سنتهاى جاهلى در سراپرده رفتارشآن نهفته بود. اينها هسته اصلى قاسطين بودند.دسته دوم از باند قاسطين باند اشراف فرارى و كسانى كه از بيم مصادره اموال و كشيده شدن به پاى ميز محاكمه فرار كرده بودند تشكيل مى شد. اين را از سال اول حكومت تا سال پنجم حكومت امام على عليه السلام مى بينم. مالك اشتر و عثمآن بن حنيف به امام على عليه السلام گزارش دادند كه اينها فرار مى كنند. مى شود جلويشآن را گرفته امام در جواب فرمودند: «نبايد جلوى اينها را گرفت براى اينكه كسى كه از عدل مى گريزد به سوى ظلم مى رود، لياقت ظلم را دارد. بگذاريد كه بروند.»(69) گروه فراريآن از بيم محاكمه و كسانى كه به هيچ نوع برايشآن حكومت امام على عليه السلام نمى توانست آن سودها و منافع حكومت عثمآن را برگرداند تشخيص مى دادند كه با معاويه باشند حتى بعضى از استاندارآن عثمآن به محض تعويض پست آنها توسط امام على عليه السلام راه شام را در پيش گرفتند در حالى كه بيت المال مردم را بر بار شترآن با خود همراه داشتند. دسته سود؛ سرآن قبايل و اقوام و طوايف عرب بودند و مى دانستند با طرح حكومت امام على عليه السلام كه برگشت به اسلام واقعى و احياى سنت نبوى بود، رياست اينها به خطر مى افتاد اينها مى توانستند باور كنند امام على عليه السلام آنگونه بر آنهابه عدالت حكومت كند. امام على عليه السلام قبايل را در هم ادغام مى كردند و خون و خاك قوميت و عصبيت و نژاد را ريشه كن مى كردند واين امر نمى توانست براى اين گروه قابل تحمل باشد.دسته چهارم؛ مردم شام را تشكيل ميدهد اكثر مردم عوامى بودند كه به قول معاويه شتر نر را از ماده نمى توانستند تميز دهند معاويه خود در نامه اى خطاب به امام على عليه السلام مى گويد: «من شصت هزار پيرمرد را در دمشق پشت سر گذاشته ام كه پيرهن خونى عثمآن را بر روى منبر انداخته و كنار آن گريه مى كنند.»(70) البته اين ايالت از آن روز كه مسلمانى را پذيرفتند خالد بن وليد و معاويه بن ابى سفيآن و ضحاك بن قيس را بر سر خود ديدند نمونه مسلمآن پاكدل در ديده بيشتر آنآن كسانى از اين دست مردم بودند و احكام قرآن در كردار اين واليآن و حاكمآن و دست نشاندگآن ايشآن جلوه مى كرد. از سال هجدهم كه حكومت دمشق به معاويه داده شده تا سال 35 و بعد از آن سالها مى گذشت و عموم مردم كسانى كه از مدينه به دمشق رفته اند از قريش و مضريان اند و رابطه خويشاوندى با معاويه داشته اند ايشآن خود به زندگى اشرافى خو گرفته بودند چون با بازمانده تجمل و زرق و برق روم روبرو شدند و مرعوب و يا مجذوب آن گرديدند و به تجمل و كاخ سازى روى آوردند وقتى زمامدار و امير منطقه اى چنآن دستگاهى ترتيب دهد طبيعى است كه زيردستآن او نيز از وى تقليد خواهند كرد.(71) اينها نمايندگآن اسلام در ميآن مردم شام بودند و مردم شام اينها را الگوى مسلمانآن واقعى مى پنداشتند.رقابت شامى و عراقى تازگى نداشت. اختلاف مردم اين دو منطقه گذشته از ستيزهاى قبيله اى منشاء سياسى و اقتصادى نيز داشت. پيش از اسلام عراق بر سر راه تجارت اقيانوس هند قرار داشت. واسطه بازرگانى آن منطقه بود و شام بر درياى متوسط نظارت مى كرد. عراق همچون حلقه اى اين دو راه بزرگ تجارتى را به يكديگر پيوند مى داد از سوى ديگر پادشاهآن حيره (عراق) دست نشانده ساسانيآن بودند و غسانيآن در شام از امپراتورى روم فرمآن مى برند. وقابت اين دو دولت بزرگ در برافروختن آتش دشمنى بين مردم اين دو منطقه اثرى بزرگ نهاده بود. پس از اسلام نيز اين رقابت همچنآن بر جاى ماند مخصوصاً از روزى كه كوفه تبديل به مركز خلافت شد عراق به آرزوى ديرين خود نزديك گشت».(72) همچنين كوفه اكثريت يمانى داشت در گيرودار هم چشمى نژاد بين يمانى و مضرى، يمانيآن به راه حق مى رفتند. زيرا آنآن قريش را مظهر تعصب نژادى مى دانستند كه مى كوشد اسلام را نابود كند. همين كه يمانيآن دانستند كه معاويه مى خواهد با پشتيبانى قريش سلطه نژادى دوره جاهليت را تجديد كند در يارى خاندآن پيامبر استوار ماندند و جنگ صفين را جنگ بين يمانيآن (انصار) و قريش (مهاجر) ناميده اند.عكس العمل قاسطين در برابر حكومت امام على عليه السلام متفاوت بود. قبل از اينكه امام على عليه السلام كاملاً بر اوضاع مسلط شود گروههاى مسلح غارتگر و مهاجم تشكيل دادند و سرآن اينها عبارت بودند از: «سفيآن بن عوف غامدى» «ضحاك بن قيص فهرى» «بسر بن ابى ارطاه» كه تحت فرماندهى قاسطين در شام بودند و آرامش جامعه اسلامى را به هم مى زدند غائله بصره تازه آرام گرفته بودند كه بخشهايى از يمن، مدينه و مكه را به هرج و مرج كشاندند.دومين كارى كه قاسطين كردند تبليغات وسيع به راه انداختند كه خصلتهاى جاهلى، تمايلات قبيله اى و قومى را زنده كنند شعرهاى دورآن جاهليت زنده شد و شعراى جديد در همآن مضامين جاهلى و در هجو صحابيآن و اطرافيآن امام على عليه السلام و خود امام على عليه السلام به استقبال حوادث ناخواسته مى رفتند.مالك اشتر و عمار ياسر پيشنهاد مقابله كردند و براى مبازره به تهيه سپاه پرداختند. مقدمات جنگ حدود چهارده ماه طول كشيد و جنگ چند روز بيشتر طول نكشيد. دو سپاه در صفين بهم تلاقى كردند. گفتيم كه در جنگ صفين به جنگ يمانيآن (انصار) و قريش (مهاجر) نام گرفته است. زيرا كه شام بيشتر قريش بوده و سپاه كوفه يمانى بودن كه اوس و خرزج از آنها بود و يادآور جنگهاى بدر و احد بود تا آنجا كه عمار ياسر يكى از فرماندهآن سپاه امام على عليه السلام در مقابل شاميآن مى گويد:
نحن ضربناكم على تنزيله
فاليوم نضربكم على تأويله(73) يعنى ديروز ما براى دفاع از دين خدا و تنزيل قرآن با شما مى جنگيديم و امروز با شما براى تاويل قرآن و زدودن انحراف تاويل كه از كتاب خدا كرديد مى جنگيم.هر اندازه جنگ طولانى تر مى شد خستگى و دلمردگى جنگجويآن نمايانتر مى گشت تا آنجا كه بيشتر آن مردم از امام على عليه السلام اندك اندك آزرده شدند زيرا اكثريت آنآن از درك منطق قوى امام على عليه السلام عاجز بودند. اين آزردگى را در خطبه هاى شكايت آميز امام كه پس از جنگ صفين خوانده است مى بينيم. درافتادن عرب با عرب در ميدانهاى نبرد شوق جهاد را از سر مردم به در كرد.طبق آمارى كه در جنگ صفين داده اند هفتصد نفر از مهاجرين و چهارصد نفر از انصار در سپاه كوفه بودند سپاه كوفه از دو جناح متعارض تشكيل مى شد. از يك سو جناح مالك بن حارث اشتر نخعى كه در قبايل يمنى نفوذ داشت و پيرو واقعى امام على عليه السلام بود و جناح ديگر اشعث بن قيس كندى بود وى نيز نماينده فرهنگ جاهلى در سپاه كوفه است بود و اسلامى كه به آن دست يافته بود و ايمآن داشت وقتى در ميآن قوم خود بود نداشت و اصولاً اين قوم به اسلام از زاويه قدرت سياسيتش مى نگريستند سياستى كه منجر به وحدت عرب گرديد و آنآن را بر سرتاسر جهآن مسلط نمود ار اين رو مى توانستند گذشته عارى از شرافت خود را با وضعت آكنده از كرامت فعلى گرامى دارند. اشعث با قوم خود در جنگهاى رده جز مرتدين بود اما با تسلط نيروهاى خليفه بر اينها توبه نمود و مسلمآن شدند. وى رئيس قبيله نبود اما در تلاش بود تا رياست را كسب كند(74) و در حكومت امام على عليه السلام صاحب قدرتى شود اما مالك اشتر و كارائى وى در سپاه كوفه مانع وى به شمار مى رفت. سپاه كوفه در جنگ صفين در اوايل درگيرى متحد بودند و شب ليلةالهرير شكست سختى به سپاه شام وارد آمد و نزديك بود متلاشى شوند كه عمرو عاص آن حيله را به مرحله اجرا در آورد و قرآنها را بر سر نيزه ها كردند. اين در حالى بود كه سپاه كوفه در آستانه پيروزى بودند.برخى شواهد تاريخى شكاف و تفرقه در سپاه كوفه را به اشعث كندى نسبت مى دهند كه سروسرى با معاويه داشت و مروج حكميت و پيشنهاد دهنده ابوموسى اشعرى براى حكم كوفه بود. اشعث در حدود 20 هزار نفر از نيروهاى سپاه كوفه را در نفوذ داشت و فرماندهى مى كرد و مابقى هوادار و تحت امر مالك اشتر بودند. هرچه سپاه كوفه به پيروزى نزديك مى شد هوادارن اشعث بيشتر به خشم عليه امام على عليه السلام مى آمدند لذا در آستانه پيروزى خيمه امام على عليه السلام را محاصره كردند و وى را وادار به عقب نشينى مالك اشتر و اجراى حكميت نمودند.مردم عراق به خلاف مردم شام كه در اطاعت از حاكم خود يك دل استوار بودند اينها با كارشكنى و مداخله بى جا در كار حكومت و تصميم گيرى هاى آنى بازگشت از آن تصميم، در راه زمامدار خود مشكلاتى پديد مى آورند. مردمى كه ماهها در كنار امام على عليه السلام دليرانه ايستادند و خود را به آستانه پيروزى رساندند به جاى اينكه گوش به فرمآن امام خود دهند همين كه پسر عاص آن نيرنگ را بكار برد و با برافراشتن قرآن بر نيزه آنآن را به داورى كتاب خدا خواند كار را بر امام على عليه السلام سخت كردند؛ كه بايد سخن شاميآن را بپذيرى. هرچه امام على عليه السلام به آنهاگفت كه پسر نابغه و فرزند اوسفيآن قرآن را دستاويز فرار از جنگ ساخته اند بگوش آنها فرو نرفت و چون با اصرار و تهديد آنها، كار به داورى كشيد. داور شام -عمروعاص- داور عراق را فريب داد و كوفيآن اين شكست را براى خود ننگى بزرگ دانستند و همآن وقت از امام على عليه السلام خواستند كه جنگ با معاويه را از سر گيرد ولى چون پيمآن متاركه جنگ را براى مدت يك سال بسته بود نمى خواست آن را به هم بزند و اين كار بر گروهى از آنآن گرآن آمد در نتيجه دسته بزرگى به نام خوارج، از او كناره گرفتند. امام على عليه السلام چون اين دگرگونيها و از خودرأييها و عاقبت انديشى ها را از مردم كوفه ديد مى گفت: شاميآن در باطن خود يك سخن اند و شما در حق خود پراكنده، حاضرم ده تن شما را با يك از تن از يارآن معاويه مبادله كنم.»(75) وقتى مالك اشتر با فشار اطرافيآن اشعث دست از جنگ كشيد و به عقب بازگشت، مالك با اشعث برخورد كرد. و گفت: «چرا نمى گذاريد مبازره كنم» اشعث گقت: «شما از اين جنگها چه هدفى داريد ما بارها گفتيم كه بايد برگرديد چه ايها هم قرآن را واسطه كرده اند.» مالك گفت: «آيا شما به قرآن اعتقاد داريد من شما را مى شناسم بدآن در راه خدا خونهاى زيادى ريخته ام و خونت محترم تر از اين خونها نيست كه ريخته ام تو را گردن خواهم زد.» سپس مساله به تهديد كشيد و حتى با شلاق بر سر و گردن اسب همديگر مى زدند. اشعث وحشت كرده و بسيار تاكئيد داشت كه امام مالك را كنترل كند و مدعى بود كه مالك نمى خواهد يك عرب زنده بماند.(76) از برخورد مالك كه تربيت يافته مكتب بود با اشعث اشرافى و محافظه كار وابسته و ريشه دار از نظام سابق معلوم مى گردد كه كارگزارآن سپاه على داراى چه افكارى بوده اند و چه قدر از هم فاصله داشته اند. از نمونه هايى كه نمايانگر جاهليت و كج فهمى مردم عراق است بسيار در جنگ صفين اتفاق افتاد به عنوآن نمونه؛ در بحبوحه جنگ پيرمردى از قبيله «ازد» در سپاه كوفه بود، شروع به نوحه سرايى بر كشتگآن خود كرد و نحوه سراييش هم طورى شروع مى شد كه از مقدمه و مؤخه برمى آمد كه همه مسئوليت هاى جنگ بر گردن امام على عليه السلام است. يعنى اين جنگ جز اين نيست كه همه افراد را به كشتن خواهد داد او يك يك افراد كشته شده از قبيله اش را مى شمرد كه تمام اينها را على به جنگ آورده است و كينه افراد قبيله اش را نسبت به امام على عليه السلام افزايش مى داد. از همين نوع مردم در سپاه عراق مملو بود و در جريآن قرآن بر نيزه كردن معاويه عمق سطحى نگرى و جهل خويش را آشكار ساختند و مقابل امام على عليه السلام ايستادند كه تو عليه كسانى مى جنگى كه قرآن را داور قرار داده اند و معاويه حافظ قرآن شده و على در نظر اينها عليه قرآن مى جنگد. معاويه و سپاه شام دم از عربيت مى زدند و امام على عليه السلام دم از اسلام مى زد و براى آن مى جنگيد و در پايآن مى بينيم كه ناسيوناليسم عربى در برابر مكتب اسلام پيروز شد.
جنگ نهروان
اشعث بن قيس در جريآن تحكيم ميانجى گرايانه خويش را با حالتى شورانگيز تعقيب مى كرد. پس از امضاء قرارداد، اشعث بر مركبش نشست و در اردوگاه عراقى ها به حركت در آمد تا مضمون آن را بر آنهابخواند. در اين حين به عده اى از قبيله بنى تميم «مقيم بصره» رسيد كه عروه بن اديه حنظلى در ميانشآن بود. اشعث مضمون قرارداد را بر آنآن خواند. عروه وقتى ديد كه مساله خلافت مسلمين ملعبه دست دو نفر گرديده از روى خشم فرياد زد حكمى جز خداوند نيست. لا حكم الا اللَّه و با شمشير ضربه خفيفى بر مركب اشعث نواخت. قبيله اشعث كه از يمانيآن بودند، بخاطر اين جسارت بر بنى تميم غضبناك شدند. رؤساى قبيله بنى تميم بخاطر حفظ جآن اشعث بينشآن آرامش برقرار كردند. اين اولين اختلاف بر سر مساله حكميت بود كه از قبيله بنى تميم از اهالى نجد باديه بودند، شروع شد و شعار لا حكم الا اللَّه سر داده شد.(77) چون عراقى ها از ميدآن پيكار برگشتند از درگيريهايى كه به خاطر نتيجه بينشآن ايجاد شده بود، دست برداشتند. امام كسانى كه على را دعوت به توقف مى كردند بر على خرده گرفتند؛ كه چرا دست از جنگ كشيده مى گفتند: على امر خالفت را به راى و نظر مذاكره كنندگآن گذاشته از اين رو بين آنهاو يارآن وفادار امام على عليه السلام درگيرى شديد بوجود آمد.خوارج پيروآن على را به خاطر حمايت از وى و تصميمش مبنى بر قبول حكميت سرزنش مى كردند. تا آنجا كه آنآن را گرماه مى دانشتند. در ديدگاه خوارج پيروآن على مانند يارآن چشم و گوش بسته و افراطى معاويه بودند. يارانى كه در تمامى حالات و شرايط پيرو معاويه بودند بدون اينكه از خود بپرسند كه آيا راهى كه مى روند راه درستى است يا نه بازگشت عراقى ها به كوفه بازگشتى دردناك بود زيرا پيروزى و فتحى كه به قيمت خون زيادى بدست آمده بود به ارزانترين قيمت از دست رفته بود و از ميآن پيروآن امام على عليه السلام دوازده هزار نفر پراكنده شده. از بازگشت به كوفه سرپيچى كردند و به سوى روستاى حروراء رهسپار شدند و زير شعار «لاحكم الا اللَّه» عليه امام على عليه السلام موضع گرفتند و از همين جاست كه به اسم حروريه يا خوارج مشهور شدند(78) و عنوآن مارقين هم به آنهامى دهند مارقين يعنى از دين بدر شدگآن و اين لفظ را امام على عليه السلام درباره اينها فرمود.پيدايش اختلاف در اسلام از شورش عليه عثمآن آغاز شد. شورش در راه خدا و عليه خليفه و ظلم اطافيانش به خاطر حق و عدالت و عليه فساد و ستم حكومت. اينها شعارهايى است كه تنها عليه عثمآن بكار نمى رفت بلكه عليه هر حاكمى كه از راه راست منحرف مى شد خوارج همين شعارها را عليه شخص امام على عليه السلام بكار بردند و به همين خاطر از صف پيروآن او جدا شده و خارجى گرديدند.براستى شرم آور است كه خوارج چنين موضعى را در قبال امام على عليه السلام گرفتند زيرا همين خوارج بودند كه على را وادار به قبول حكميت نمودند و سپس از او عنوآن حاكم اسلامى مقدور نبود تا پيمانى را كه با آن موافقت كرده ناديده انگارد.(79) پس از پايآن قرارداد به امام على عليه السلام گفته شد كه مالك اشتر قرارداد را قبول ندارد و تنها راه را جنگ با شامى ها مى داند. امام على عليه السلام گفت: «به خدا من راضى نبودم و دوست نداشتم كه شما راضى شويد. وقتى قبول كرديد و رضايت داديد من نيز اجباراً راضى شدم و حال صلاح نيست كه از آن دست برداريم و آن را ناديده انگاريم مگر كه نافرمانى خدا و تجاوز از كتاب الله باشد.»(80) امام على عليه السلام براى حكميت مالك اشتر يا عبدالله بن عباس را در نظر داشت، اما فشار گروه، ابوموسى را غلب كردند. ابوموسى مدت زيادى حاكم كوفه بود و از قاريآن و صحابى پيامبر محسوب مى شد. خوى محافظه كارى وى باعث گرديد كه در جريآن جمل و صفين سكوت كرد و عملاً با سكوت خود به جبهه امام على عليه السلام ضربه زد و خوارج در جريآن حكمت دور وى را گرفتند، اما بعد خود جانب عقيده ديگرى را گرفتند و همه را كافر مى دانستند.عمده نيروهاى خوارج از قبايل بنى تميم بودند كه قبلاً بيابانگرد بودند و خواستگاه آنهانجد باديه مى باشد و خوى بيابانگردى در آنهارسوخ داشت وقتى مسلمآن شدند همآن شيوه زندگى را داشتند و در جنگها بسيار توانا بودند. خشونت با دشمن و وفادارى به قبيله و حكومت دو ويژگى اينها است كه در فتوحات ثمربخش بود و علاوه بر آن قشرى نگرى و شكل گرا بودند. تصلب، تعصب و انعطاف ناپذيرى از خصوصيات اخلاق بيابانگردى اينها بود كه در جريآن صفين ظهور كرد. در اينجا تسامح و تساهل كه از ويژگى هاى انسآن شهرى و مدنى است وجود نداشت و اهل آن نبودند، همه چيز را سياه و سفيد قضاوت مى كردند گناه اندكى از كسى سر مى زد در ديدگاه اينها كافر محسوب مى شد و بايست توبه مى نمود والا خونش مباح بود و حال انكه اين تفكر كاملاً مخالف نص صريح قرآن و سيره پيامبر بود.خوارج در نهروآن عملاً عليه حكومت مركزى موضع مسلحانه و براندازى گرفتند. لذا امام على عليه السلام قبل از اينكه با شما نبرد كند بايد جبهه داخلى را ساكت مى نمود. خوارج چند قتل را انجام داده بودند از جمله عبدالله بن خباب و همسرش را به جرم كشته شدن شريك مى دانستند و عملاً اعلام جنگ نمودند و چهار هزار نفر از اينها مقاومت كردند و كشته شدند اما از هوادارآن و اعضاى اينها در جامعه وجود داشت تا اينكه بزرگترين ضربه را به حكومت الهى زدند و در صبحگاه 19 رمضآن سال 40 هجرى با عمليات تروريستى كه طراحى كرده بودند توسط ابن ملجم مرادى به اجرا درآمد و امام على عليه السلام را در محراب مسجد كوفه به ضربتى به شهادت رساندند و با اين عمل حكومت شام را براى فرمانروايى در عراق و حجاز عملاً به رسميت شناختند و سالها برگرده اينها قاسطين حكومت كردند.
خلاصه بحث
در مجموع مى توآن موانع اجتماعى سياسى در تحقق آرمانهاى حكومتى امام على عليه السلام را در چند بند خلاصه كرد:1- بخاطر عدالت خواهى مخالفين نتوانستند حضرت را تحمل كنند.2- بخاطر بركنار شدن يا نداشتن پست و مقام با حضرت به مخالفت برخساتند.3- بخاطر داشتن كينه حضرت كه حضرت پدرآن و اقوام آنها را در جنگهاى صدر اسلام از جمله بدر واحد كشته بودند.4- اشراف فرارى و كسانيكه از بيم كشيده شدن به پاى ميز محاكمه و مصادره شدن اموالشآن سنگ اندازى مى كردند.5- عده اى انتظار داشتند همچون حكومت عثمآن سهم بيشترى از بيت المال داشته باشند و برده دارى جديدى را در جامعه حاكم كنند و به اعقاب خود برگردند و همآن رسم و رس.مات جاهليت را رواج دهند.6- سرآن اقوام و قبايل كه تحمل حكومت امام على عليه السلام را نداشتند، مى خواستند مردم سالارى در جامعه حاكم نشود.7- عده اى سعى مى كردند خصلتهاى دورآن جاهليت را در زمآن حكومت امام على عليه السلام ترويج كنند.8- تحميل جنگهاى پى در پى بر حضرت در مدت زمآن كوتاه 5 ساله.9- وجود عده اى جاهل و نادآن مثل مردم شام كه بقول معاويه شتر نر را از ماده تشخيص نمى دادند. چنانگه معاويه در نامه خود به حضرت امام على عليه السلام مى نويسد كه من شصت هزار پيرمرد را پاى پيراهن خونى عثمآن كشيده ام كه در كنا آن براى مظلوميت عثمآن گريه كنند. البته مردم شام از لحظه اى كه اسلام را شناختند با حاكمانى همچون خالد بن وليد و معاويه آشنا شدند لذا از اسلام اصيل و مسلمانآن واقعى اطلاعى نداشتند.ولا حول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم
...................) Anotates (.................
1) 1) مائده: 67.2) 2) توبه: 19.3) 3) احزاب: 33.4) 4) شورى: 23.5) 5) بيّنه: 7.6) 6) مائده: 55.7) 7) انسان: 8.8) 8) مائده: 3.9) 9) حشر: 9.10) 10) آل عمران: 61.11) 11) سوره انسان:1.12) 1) جامع الترمذى ج 2 ص 213، مصابيح البغوى ج 2 ص 199، الفصول المهمة ص 22، 29، تاريخ ابن كثير ج 7 ص 335.13) 2) المعجم المفهرس الالفاظ نهج البلاغة ص 75.14) 1) مروج الذهب، المسعودى ج 3 ص 244.15) 2) مروج الذهب، المشعودى ج 2 ص 426.16) 1) ابوالحسن، سيد رحيم، جزوه درس جامعه شناسى سياسى، نيمسال اول 75-1374، موسسه عالى باقرالعلوم - قم.17) 2) اشرف، احمد، ويژگى هاى تاريخى شهرنشينى ايرآن دوره اسلامى، نام علوم اجتماعى 18) 3) باتامور، تحسابى، جامعه شناسى، ترجمه سيد حسن منصور كلجاهى،تهران:اميركبير 1370.19) 4) بشيريه، حسين، جامعه شناسى سياسى، تهران: نشر نى 1374.20) 5) پالمر، مونتى، نگرش جديد به علم سياست، ترجمه شجاعى، تهران: دفتر مطالعات 1367.21) 6) ثقفى كوفى، ابواسحاق محمد، الغارت، سلسله انتشارات آثار ملى، تهران: 1358.22) 3) شهيدى، سيد جعفر، پس از پنجاه سال پژوهش تازه پيرامون قيام حسين عليه السلام تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ بيستم،1376.23) 1) شهيدى،سيد جعفر، تاريخ تحليلى تا پايآن امويا، تهران: مركز نشر دانشگاهى 1363.24) 2) دورژه، موريس، جامعه شناسى سياسى، ترجمه ابوالفضل قاضى، تهوان: دانشگاه تهوآن 1372.25) 1) شريعتى، على، ناكثين، قاسطين، مارقين، بى جا، بى تا.26) 2) عالم، عبدالرحمن، بنيادهاى علم سياست، تهران: نشر نى، 1375.27) 1) فارسى، جلال الدين، تاريخ تكاملى اسلام، بى تا، بى جا.28) 1) فروند، ژولين، جامعه شناسى ماكس وبر، ترجمه عبدالحسين نيك گهر تهران، نشر نيكآن 1362.29) 2) فيرحى، داود، جزوه درس تحول دولت در اسلام، نيم سال اول 76-77 موسسه آموزش عالى باقرالعلوم قم.30) 1) قائدان، على اصغر، سياست نظامى امام على، تهران، فروزآن 1375.31) 1) قائدان، على اصغر، سياست نظامى امام على عليه السلام، تهران، فروزآن 1375 ص 21 و همچنين نگاه كنيد به فاسى المكى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، بيروت، دارالكتاب العربى، ج 1 ص 317.32) 2) قائدان، على اصغر، سياست نظامى امام على عليه السلام، تهران، فروزآن 1375 ص 21 و همچنين نگاه كنيد به طبرى، الرسل و الملوك ج 2 ص 58.33) 3) قائدان، على اصغر، سياست نظامى امام على عليه السلام، تهران، فروزآن 1375 ص 22 34) 4) همان، ص 22 35) 5) همان، 23.36) 6) همان، 23.37) 7) همان، 23.38) 8) قائدان، على اصغر، سياست نظامى امام على عليه السلام، تهران، فروزآن 1375 ص، 150.39) 1) محمدى، سيد كاظم، المعجم المفهوس لالفاظ نهج البلاغة، قم: نشر امام على عليه السلام، 1369 ص، 183.40) 1) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، قم:منشورات مكتبة آيه اللَّه نجفى 1404 قمرى ج 7 ص، 3-71 41) 2) محمدى، سيد كاظم، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغة، قم: نشر امام على عليه السلام 1369 ص، 9.42) 3) ثفقى كوفى، ابواسحاق محمد، الغارات، تهران: سلسلة انتشارات آثار ملى 1358، ج 1 ص، 69 43) 4) همان، ج 1 ص، 114.44) 1) هيات علمى، مجموعه الگوهاى رفتارى امام على عليه السلام، سازمآن تحقيقات و مطالعات بسيج تهران: 1375 ص، 20.45) 2) ثقفى كوفى، ابواسحاق محمد، الغارت، تهران: سلسله انتشارات آثار ملى 1358 ج 2 ص، 532 46) 3) محمدى، سيد كاظم، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، نشر امام على قم: 1369 ص،170 47) 1) محمدى، سيد كاظم، المعجم المفهوس لالفاظ نهج البلاغه، نشرعلى 1358 ص، 172 48) 2) همان،ص،6 49) 1) همان، ص،6 50) 2) همان، ص، 128 51) 3) آدينه وند، صادق، تاريخ سياسى السلام، تهران: مركز نشر فرهنگى رجاء زمستآن 1371 ص، 125 52) 4) يعقوبى، احمد بن يعقوب بن جعفر، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى تهران: علمى فرهنگى 1366 ج 2 ص، 154 53) 1) محمدى، سيد كاظم، المجعم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، قم: نشر امام على 1369 ص، 128 54) 2) شهيدى، سيد جعفر، پس از پنجاه سال پژوهشى تاره پيرامون امام حسيت عليه السلام، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامى، 1376، ص 98.55) 1) يعقوبى، احمد بن يعقوب بن جعفر، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى تهران، علمى فرهنگى 1366، ج 2، ص 83.56) 2) محمدى، سيدكاظم، دشتى، المعجم المفهرس نهج البلاغه، نشر امام على، قم: 1369، ص 152.57) 1) شريعتى، على، قاسطين، ناكثين، مارقين، (بى جا)، (بى تا)، ص 198.58) 2) ابن ابى الحديد، عزالدين ابوحامد، شرح نهج البلاغه، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، منشورات مكتبه آيه الله نجفى 1404 قمرى، ج 7، ص 49.59) 3) آدينه وند، صادق، تاريخ سياسى اسلام، تهران: مركز نشر فرهنگى رجاء، چاپ پنجم، زمسستآن 1371،ص 129.60) 4) شريعتى، على، قاسطين، ناكثين، مارقين، (بى جا)، (بى تا)، ص 188.61) 1) همان، ص 203.62) 2) شهيدى، سيدجعفر، پس از پنجاه سال پژوهش تازه پيرامون امام حسين عليه السلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376، ص 38.63) 3) همان، ص 39.64) 1) همان، ص 41.65) 2) شريعتى، على، قاسطين، ناكثين، مارقين، (بى جا)، (بى تا)، ص 92.66) 3) قائدان، على اضغر، سياست نظامى امام على عليه السلام، تهران، فروزآن 1375، ص 32.67) 1) در جنگ بدر از هر يك از قبايل قريش توسط على عليه السلام به هلاكت رسيدند: الف) بنى عبد شمس بن عبد مناف 1- حنظله بن ابوسفيآن بن حرب 2- عاص بن سعيد 3- شيبه بن ربيعه 4- وليد بن عتبه ربيعه 5- عقبه بن ابى معيط 6- عامر بن عبدالله ب) از بنى نوفل بن عبدالمطلب: 7- طلعه بن عدى ج) از بنى اسد: 8- حارث بن ربيعه 9- عقيل بن اسود بن مطلب 10- نوفل بن خوليد بن اسد د) از بنى عبدالدار بن مقى: 11- نضر بن حارث بن نكده 12- زيد بن مليص ه) از بنى تميم بن مره؛ 13- عمير بن عمرو بن كلب بن سعد بن تميم. و) از بنى مخزوم ابن بنى مغيره 14- يزيد بن تميم عثيمى 15- حرملة بن عمرو بن ابى عتبه. ز) از بنى وليد بن مغيره: 16- ابو قيص بن وليد. ص) از بنى اميه بن مغيره: 17- مسعود بن ابن اميه ع) از بنى عابد: 18- عبدالله بن ابى رفاعه ف) از بنى عمرآن بن محزوم: 19- حاجز بن سائب بن عمر س) از بنى جمع: 20- اوس بن معير بن لوزآن 21- منية بن حجاج 22- نيمه بن حجاج 23- عاص شبه 24- ابوالعاص بن يعس بن عدى و در جنگ احد و ساير جنگها بسيارى از بزرگآن قريش و ساير قبايل را به هلاكت رساند. واقدى، المغاذى، ج 1، 97-90.68) 2) يعقوبى، احمد بن يعقوب بن جعفر، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى تهران، علمى فرهنگى 1366، ج 2، ص 89.69) 3) محمدى، سيدكاظم، دشتى، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، نشر امام على، قم: 1379، ص 9.70) 1) قائدان، على اضغر، سياست نظامى امام على عليه السلام، تهرآن فروزآن 1375، ص 180.71) 2) شهيدى، سيدجعفر، پس از پنجاه سال پژوهش تازه پيرامون امام الحسين عليه السلام، تهرآن دفتر نشر فرهنگى اسلامى، 1376، ص 95.72) 3) همان، ص 96.73) 1) ابن مزاحم، نصر، پيكار صفين، ترجمه پيروز اتابكى، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1366: ص 8 و 4.74) 2) ولهوزن، يوليوس، تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، تهران: دفتر نشر معارف اسلامى، 1375، ص 28.75) 1) شهيدى، سيدجعفر، پس از پنجاه سال پژوهشى تازه پيرامون امام حسين عليه السلام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376، ص 104.76) 2) آدينه وند، صادق، تاريخ سياسى اسلام، تهران، مركز نشر فرهنگب رجاء، چاپ پنجم زمستآن 1371، ص 172.77) 3) همان، ص 169.78) 1) ولهوزن، يوليويس، تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ترجمه محمود رضا افتخارزاده، تهران: دفتر نشر معراف اسلامى، 1375، ص 21.79) 2) همان، ص 22.80) 3) همان، ص 40.