نكاتى درباره صراحت لهجه حضرت - صراحت لهجه علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صراحت لهجه علی (علیه السلام) - نسخه متنی

مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نكاتى درباره صراحت لهجه حضرت


در اين مقاله درباره ى صراحت لهجه و رك گويى حضرت به چهار نكته اشاره مى شود:

حفظ نسل رسول الله


در جنگ صفين حضرت امير، امام حسن - عليه السلام - را به ميدان جنگ فرستاده بودند و امام حسن به وسط ميدان و دلدشمن رفته بود و معمولا حضرت، هم خودشان به ميدان جنگ تشريف مى آوردند و هم اولادشان را مى آورند. نه اين كه در دژى بنشينند و فقط فرمان بدهند! امام حسن "ع" در دل دشمن مشغول جنگيدن بود كه حضرت امير فرمودند: املكوا عنى هذا الغلام [ نهج البلاغه، خطبه ى 205 "از ترجمه ى فيض، ص 652 و از شرح عبده، ج 1، ص 447". ] بجاى من اين جوان را مالك شويد و او را حافظت كنيد و به اصطلاح امروز اسكورتش كنيد و اگر دشمن او را محاصره كرد از او دفاع كنيد. سيد رضى "ره" مى گويد اين جمله از برترين و زيباترين سخنان حضرت امير است.

آن گه حضرت مى فرمايد: فاننى انفس بهذين "يعنى الحسن و الحسين عيلهما السلام" على الموت زيرا من اين دو تن "حسن و حسين" را خيلى دوست دارم. حيف است كه اينها بميرند. من به مرگ اينان بخل مى ورزم. جان اين دو تن براى من بسيار نفيس است. آن گاه حضرت دليلش را ذكر مى كنند. مى فرمايد: لئلا ينقطع بهما نسل رسول الله براى اين كه مى خواهم نسل پيامبر قطع نشود، به اين دليل امام حسن و امام حسين را بيش از ديگران دوست دارم. از يك سو وظيفه دارم كه بين فرزند خود و فرزند ديگران فرقى نگذارم، "بلكه در مواقع كار و تلاش و زحمت، اول فرزندان خودم را بفرستم" و از سوى ديگر بايد سفارش پيامبر را اطاعت كرده باشم. زيرا دين پيامبر، پس از من بايد توسط اين دو جوان تبيين گردد. بنابراين دوست داشتن اين دو جوان به خاطر محبت پدر و فرزندى نيست "زيرا حضرت، فرزندان ديگر هم داشتند اما اين سخن را درباره ى آنان نفرمودند"، بلكه به خاطر احترام به سخن پيامبر است و با صراحت لهجه هم اين را اعلام مى فرمايند.

همچنين پيامبر اسلام كه امت را امر كرده كه به خويشاوندانش مودت داشته باشند براى اين است كه به نفع امت است [ قل ما سالتكم من اجر فهو لكم "سوره ى سبا، آيى 47". ] و چون ساير پيامبران چنين
خويشاوندانى نداشتند كه اين اندازه نزد خداوند منزلت داشته باشند. به امت خود مى گفتند: ما اجر و مزد رسالتمان را فقط از خدا مى خواهيم [ قل ما اسالكم عليه اجرا ان اجرى الاعلى رب العالمين "سوره ى شعراء، آيات 164 و 127 و 109 و 180". ] اما پيامبر اسلام فرمود اجر و مزد رسالت من، مودت به خويشاوندانم مى باشد. [ قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى "سوره ى شورى، آيه 23". ]

تقدم پيامبر بر فاطمه


وقتى كه حضرت فاطمه به شهادت رسيدند [ به روايت مشهور 75 روز پس از وفات پيامبر و به روايتى كه علماء فرموده اند 95 روز پس از وفات پيامبر. ] و حضرت امير ايشان را در كفن پيچانيد و در گور خوابانيد با صدايى آهسته مانند كسى كه سرى سخن مى گويد پيامبر "ص" را مورد خطاب قرار داد و فرمود: السلام عليك يا رسول الله عنى و هن ابنتك النازله فى جوارك و السريعه اللحاق بك اى پيامبر از طرف خودم و از طرف دخترت "كه در جوارت آرميده است" به تو سلام مى كنم. از سوى كسى كه زود به تو پيوست. آن گاه حضرت درددلهايى مى كند و از امت گلايه هايى دارد و با تعبيراتى سخن مى گويد كه بسيار دلخراش و متاثر كننده است! كه هر يك در جاى خودشقابل بحث و بررسى است. اما جمله اى كه مربوط به بحث صراحت لهجه مى شود، اين است: قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى، الا ان لى فى التاسى بعظيم فرقتك يعنى اى پيامبر در مرگ دخترت صبرم كم شد و تاب و توانم رفت ولى در مقابل مصيبت مرگ تو، شايسته است كه بر مرگ فاطمه صبر كنم. چون بر مرگ بزرگترى يعنى مرگ پيامبر صبر كردم بر مرگ فاطمه كه كوچكتر از مرگ پيغمبر نزد من است بايد صبر كنم و حضرت امير مصيبت شهادت فاطمه را با ياد مصيبت ارتحال پيامبر از ياد مى برد و به وسيله ى مرگ پيامبر خود را در مرگ فاطمه تسليت مى داد. اين نكته نشان مى دهد كه حضرت در واقع براى مرگ همسرش ناراحت نيست زيرا كسى براى همسر جوانش اظهار ناراحتى كند براى پدرزنش كمتر ناراحت است. در حالى كه درباره ى حضرت امير بر عكس است و خودشان اين نكته را مى فرمايند.

بنابراين پيداست كه محبت حضرت امير بر حضرت فاطمه به خاطر همسر بودن نبود بلكه به خاطر سخن پيمبر بود كه مى فرمود: فاطمه پاره ى تن من است. يعنى همسرش را به خاطر اسلام دوست مى داشت و براى اين دوست
مى داشت كه قرآن فرموده است: قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى يعنى اى پيامبر به امت بگو من هيچ اجر و مزدى براى رسالتم از شما نمى خواهم جز آن كه به خويشاوندانم مودت و محبت داشته باشيد.

اگر علاقه ى حضرت امير به حضرت زهرا فقط علاقه ى طبيعى بود نبايد پدر زن رابر زن مقدم بدارد و اصلا نبايد در وقت دفن همسرش كه غم، تمام دل حضرت را گرفته است ذهنش متوجه مساله ديگرى شود. پس معلوم مى شود كه مرگ پيامبر برايش مهمتر بوده و فاطمه را به خاطر پيامبر و قرآن دوست مى داشته است. در دنباله ى مطلب هم صريحا مى فرمايد: فاطمه از دستم رفت و از حالا تا آخر عمر شبها راحت نمى خوابم و غم و اندوه هميشه با من هست.

اين يكى ديگر از مواردى است كه حضرت، صريحا موضع فكرى و عاطفى خود را بيان مى فرمايند.

زن از ديدگاه على


يكى از موارد صراحت لهجه ى حضرت امير معرفى زن و ترسيم مسير تكاملى او است.

زن از يك زاويه همانند مرد يك انسان است لذا داراى حقوق انسانى است [ رجوع شود به مقاله ى سوم همين كتاب، قسمت ه. ] و اما از زاويه ى ديگر زن است و داراى اختلافاتى نسبت به مرد است. حضرت امير به برخياز فرقهايى كه بين زن و مرد است صريحا اشاره مى فرمايد.

در جائى مى فرمايد زن مانند گياه خوشبو است نه مانند كارفرما و وكيل خرج [ فان المراه ريحانه و ليست بقهرمانه - نامه ى سى و يكم "از شرح عبده، ج 2، ص 58 و از ترجمه ى فيض، ص 930". ] در جاى ديگر مى فرمايد هدف خانمها آراستن زندگانى دنيا است [ ان النساء همهن زينه الحيوه الدنيا- خطبه ى يكصد و پنجاه و يكم "از شرح عبده، ج 1، ص 297 و از ترجمه ى فيض، ص 466". ]

چون جنگ و جهاد كار مشكلى است و در نامه ى سى و يكم فرمود زن نمى تواند كار سخت اجام دهد بنابراين جهاد براى زن واجب نيست. به همين دليل حضرت مى فرمايد جهاد زن، اطاعت از شوهر است [ جهاد المراه حسن التبعل - حكم يكصد و سى وششم "از شرح عبده، ج 2، ص 176 و از ترجمه ى فيض، ص 1142". ] همچنين مى فرمايد سه صفت است كه براى مردان زشت است و براى زنان نيكو، اول تكبر "زيرا اگر زن متكبر باشد با و نرم سخن نمى گويد و ملاحت و ظرافت خود را در اختيار بيگانه نمى گذارد" دوم بخل، "زيرا شخص بخيل مال خود و شوهرش را حفظ
مى كند". سوم ترس كه اگر زن ترسو باشد از هر چيز مشكوك چشم مى زند "ماشين مشكوك سوار نمى شود و با مرد مشكوك سخن نمى گويد" و از آن فاصله مى گيرد [ حكمت 234 - براى توضيح بيشتر اين حديث رجوع كنيد به دكتر سيد جوادمصطفوى، بهشت خانواده، ج 1، درس بيست و پنجم انتشارات دارالفكر، چاپ پنجم، 1372. ] اما آنچه بيش از اينها به چشم مى آيد و دلالت بر صراحت لهجه ى حضرت على دارد دو مورد است:

يكى در حكمت شماره ى 238 است كه مى فرمايد: تمام زن شر و بدى است و بدتر از همه، آن كه مرد مجبور است زن بگيرد. اين جمله با حديث امام صادق - عليه السلام - كه مى فرمايد: بيشتر خير در وجود زنان است و هر دودر دو كتاب معتبر و غير قابل انكار است بايد با هم بررسى شوند كه براى طولانى نشدن مطلب، خواننده ى گرامى را به درس شانزدهم كتاب بهشت خانواده ارجاع مى دهيم.

دوم نقص عقل است كه بايد در اين مقاله مورد بررسى قرار گيرد. اميرالمومنين مى فرمايد: زنان از نظر... و عقل ناقصند... و نقصان عقلشان براى اين است كه گواهى دادن دو زن برابر يك مرد است [ خطبه ى هشتاد و هشتم. ] اين حديث دو نكته دارد:

اولا اين ضعف عقل، اختيارى و ارادى نيست بنابراين جرم و گناهى را براى زنان ثابت نمى كند در صورتى كه بيش از هشتاد حديث و روايت وجود دارد كه بى عقلى و حتى حماقت را به مردان نسبت مى دهد و آن هم حماقتى كه با اراده و اختيار از مردان سر مى زند مانند كسى كه ريش خود را از يكمشت بلندتر كند.

ثانيا: زن، عاطفه و احساس قوى دارد كه اجتماع به آن نيازمند است. همچنان كه به عقل و تدبير مردان احتياج دارد. و اثر احساس در نظام خلقت كمتر از عقل نيست. برخى از مشكلاتبا عقل حل مى شود و بعضى با عاطفه، برخى از گره ها با عشق حل مى شود نه با عقل، همچنان كه عكس اين جمله نيز درست است.

ذكر مثالى عقل و عشق را با يكديگر مقايسه كرده و لزوم عشق را در برخى از امور زندگانى ثابت مى كند.
كودكى را فرض كنيد كه تازه به راه افتاده و از اين سو به آن سو جست و خيز
داشته و پيش روى پدر و مادر مى دود و بازى مى كند. آنان نيز هر يك به كار و زندگى خود مشغول اند كه ناگهان مى بينند فرزند دلبندشان دوان دوان به سوى استخر آب مى دود، پدر باعقلش محاسبه مى كند كه ممكن است دنبال اسباب بازى اش مى رود، ممكن است مى خواهد دستش را به آب بزند و از اين گونه احتمالات و اگر پاسخ همه ى اين احتمالات منفى باشد آن گاه مى دود و كودك را بغل مى كند. اما مادر در آن وقت تمام احتمالات و اگرها را كنار گذاشته و بدون كوچكترين تاملى مى دود و بچه را مى گيرد. او در آن لحظه به غير از فرزندش اصلا به چيزى ديگرى فكر نمى كند.

مادر اگر چه بعد از واقعه بفهمد كه حق با شوهش بوده و او بدون جهت عجله داشته اما باز هم در اين گونه پيشآمدها اين چنين قضاوت و رفتارى دارد.

و اگر خداى نكرده كودك در استخر بيفتد و پدر و مادر شنا بلد نباشند. پدر با خود مى گويد اگر من هم بروم غرق مى شوم و عقل مى گويد يك تن غرق شود بهتر از اين است كه دو تن از بين بروند. ولى مادر هر چند پابرهنه به سوى فرزندش مى دود و خود را به آب مى زند و فكر مى كند يا بچه را نجات داده و يا خودش هم خفه مى شود و در هر دو صورتجان دادن بچه را نمى بيند. مرد همواره در بند عقل و حساب است و زن مقهور عشق و احساس.

آرى:




  • عشق را با پنج و با شش كار نيست
    ترس و مويى نيست اندر پيش عشق
    جمله قربانند اندر كيش عشق



  • مقصد او جز كه جذب يار نيست
    جمله قربانند اندر كيش عشق
    جمله قربانند اندر كيش عشق



[ مثنوى معنوى - دفتر ششم. ]

خانم در مقابل برخورد عاقلانه ى شوهر به او چنين پاسخ مى دهد:




  • عشق قهار است و من مقهور عشق
    عشق مى گويد به گوشم پست پست
    صيد بودن خوش تر از صيادى است



  • چون قمر روشن شدم از نور عشق
    صيد بودن خوش تر از صيادى است
    صيد بودن خوش تر از صيادى است



اين دو حالت متضاد، منحصر به زن و شوهر نيست، خواهر و برادر نيز اين چنين اند، عمو و عمه، دايى و خاله و هر مرد و زنى در عالم هستى اين
گونه اند. عشق و احساس در فطرت زن سرشته است و سنجش و حسابرسى در فطرت مرد.

بنابراين منظور حضرت امير، مذمت زن نيست بلكه بيان يك واقعيت، در خلقت است. يعنى قانون تكوين و بقاى نسل انسان اقتضا مى كند كه زايمان باشد. خداوند اين وظيفه را بر عهده ى زن گذاشت و لوازم آن را نيز به او عنايت فرمود، يكى از لوازمش عشق و عاطفه ى قوى است كه مرد را از آن محروم ساخته و ابزار ديگرش ضعف عقل است، براى اين كه درد زايمان قابل تحمل باشد "دردى كه حضرت مريم مى فرمايد: اى كاش پيش از اين مى مردم و به كلى فراموش مى شدم" [ سوره ى مريم - آيه ى 23. يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا. ] ضعف عقل لازم است. پس اين ضعف مانند قوت عشق يك ابزار است، يك نعمت خدادادى است، يك قانون حكيمانه و ضرورى در آفرينش انسان است و نبايد به خاطر آن، زن را سرزنش كرد. و در مقابل اين درد هولناك، اجر بسيار فراوانى براى مادر تعيين شده است و نيز احترام مادر بيش از پدر بر فرزند لازم شمرده شده است. بنابراين خداوند، هم حكيم است و هم عادل.

و از آن طرف كارهاى طاقت فرساى جسمى و فكرى را بر عهده ى مردان گذاشت و نيروى لازم براى انجام آن كارها را نيز به آنان عنايت فرمود و اين نكته هم، مقتضاى حكمت و عدالت پروردگار است.

اگر مرد هم قرار بود زايمان كند، خداوند به او ابزار ضعف عقل را حتما عنايت مى فرمود و نيز اگر زن قرار بود كارهاى سنگين اداره و بازار و دولت را انجام دهد، عاطفه اش را تضعيف مى نمود.

البته افرادى هستند كه مى گويند منظور حضرت على از ضعف عقل زنان "در خطبه ى هشتاد و هشتم" منحصرات عايشه بوده زيرا اين خطبه را ايشان پس از جنگ جمل سروده است اما بايد دانست كه اميرالمومنان گناه يك زن را به گردن جنس زن نمى اندازد. اگر چه جنگ هم يكى از كارهاى مشكل جسمى و فكرى است كه
خداوند حكيم به خاطر ضعف عقل زنان از عهده ى آنان برداشته است. پس اين ضعف عقل، غير اختيارى و پسنديده و لازم و مفيد است.

ضعف عقل ديگرى داريم كه ناپسند و اختيارى و مضر است و آن اين است كه خانمها خود را مساوى مردان بدانند و بگويند جاذبه و دلربائى زن بيش از مرد نبوده پس حجاب برايش لازم نيست يا بگويند قدرت بدنى زن از مرد كه كمتر نبوده پس بايد در كارخانه و كوره و رانندگى در بيابان و باربرى و جنگيدن و هر كار سخت ديگر زن هم شركت كند و يا بگويند قدرت فكرى زن از مرد كمتر نيست پس بايد در كار وزارت و قضاوت و سياست شركت كند. زنان عاقل پاسخ مى دهند كه خداوند در تكوين و آفرينش، امكانات را بين زن و مرد تقسيم كرده است ما نيز به پيروى از قانون آفرينش كارهاى ظريف و لطيف و عاطفى و تربيتى و احساسى را در داخل و خارج منزل به عهده مى گيريم و كارهاى فكرى و جسمى را بر دوش مردان مى گذاريم. اما زنان گول خورده و آلت دست مردان بوالهوس قرار گرفته، هم خود را از انجام كارهاى موافق طبيعت خود، با دست خودشان محروم كرده اند و هم در انجام كارهاى مردانه رفوزه شده اند. خسر الدنيا و الاخره! لذا از همان اول اميرالمومنين با صراحت مى فرمايد: دنبال كارهاى مردانه نرو زيرا تو گل خوشبويى و نه قهرمان.

زهد حضرت امير


بعد از جنگ صفين و يك سال قبل از شهادت، حضرت نامه اى به عثمان بن حنيف والى بصره مى نويسند و او را درباره ى غذاى رنگارنگى كه بر سر سفره ى يكى از ثروتمندان شهر خورده بود، مواخذه مى فرمايند. آنگاه درباره ى خود چنين مى فرمايند: الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه [ نامه ى چهل و پنجم "شرح عبده، ج، ص 72 و ترجمه ى فيض، ص 957". ] بدانيد كه پيشوا و امام شما از دنيا به دو جامه ى كهنه و دو قرص نان اكتفا كرده است. خوراك معمولى اش در شبانه روز دو عدد نان جو بوده است و دو دست لباس داشته كه وقتى يكى از آنها كثيف مى شده، آن را مى شسته، ديگرى را مى پوشيده و يا اين كه فقط يك پيراهن و يك شلوار داشته است.
درباره ى كت وصله دارش چنين مى فرمايد: و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها [ خطبه ى 158 "شرح عبده، ج 1، ص 315 و ترجمه ى فيض، ص 503". ] يعنى جبه ام [ جبه لباسى است كه روى پيراهن مى پوشند و در برخى روايات آمده است كه تا سر زانو است و به لباس رو گفته مى شود كه در عربى به آن دثار هم مى گويند در مقابل زيرپيراهنى كه آن را شعار مى نامند. ] را آن قدر وصله زده ام كه از وصله زننده ى آن خجالت مى كشم. آن گاه شخصى به حضرت گفت:آن را دور نمى اندازى! "الا تنبذها عنك" امام در پاسخ فرمود:عند الصباح يحمد القوم السرى يعنى بامدادان از شب روها تعريف مى كنند. و اين مثلى است در عربى كه وقتى دو كاروان شبانه به منزلى برسند كه كويرى را پيش رو داشته باشند، كاروان اول اسبها را زين مى كند و كمر خود را محكم مى بندد و مجهز به راه مى افتد و در هواى خنك شب از كوير گذشته و خود را به آبادى مى رساند. كاروان ديگر تنبلى كرده و تمام شب را استراحت مى كند و روز را در گرما و ناراحتى به راه مى افتد و عرق مى ريزد و دائما كاروان اول را ستايش مى كند. حضرت مى فرمايد: فرداى قيامت آشكار مى گردد كه كدام گروه ستايش مى شوند، كسانى كه در اين دنيا جديت كردند و از ثانيه هاى عمرشان براى آن دنيا استفاده كردند يا افراد تنبل و تن پرور؟!. يعنى تو مى گويى قبا و جبه ام را دور بيندازم ولى فرداى قيامت من و امثال مرا ستايش مى كنند.

البته خودش هم فرموده است كه شما نمى توانيد مانند من زندگى كنيد ولى با عفت و كوشش خود مرا كمك كنيد.

بنابراين اميرالمومنين با اين كه ثروت و امكانات مالى داشته و مى توانسته خوب زندگى كند ولى عمدا چنين كارى نكرده است شاهد اين مدعا، گفتگوى حضرت با ابن عباس است.

/ 3