داستان كفش وصله دار
وقتى كه حضرت امير مى خواست به جنگ جمل برود در محلى به نام
''ذى قار'' "نزديك بصره" به ابن عباس برخورد كرد و حضرت مشغول دوختن كفش پاره اش بود. كه به ابن عباس فرمود: ما قيمه هذا النعل [ خطبه ى سى و سوم "از ترجمه ى فيض، ص 104 و نسخه ى عبده، ج 1، ص 89". ]؟ قيمت اين كفش چقدر است. او گفت: لا قيمه لها ارزشى ندارد. بى رو دربايستى معلوم مى شود كه كفش حضرت مثل كفش پاره هايى بوده كه ما داخل سطل زباله مى اندازيم. از خورشيدى كه آن روز گفتگوى حضرت با ابن عباس را شنيد و صحنه را ديد اگر سوال كنيد تا كنون يعنى با گذشت يكهزار و چهارصد سال آيا يك تن ديگر كه شخص اول سياسى يك مملكت باشد مثل على ديده اى؟ يقينا مى گويد: نه. در اين چهارده قرن، قرنى صد سال و سالى 354 مرتبه خورشيد اول روز طلوع كرده و آخر روز غروب كرده اما پادشاهى، خليفه اى، رئيس جمهورى را مانند على نديده است كه خودش كفشش را وصله بزند، نه فقط رئيس جمهور، استاندار و فرماندار و حتى بخشدارى هم چنين كارى را نكرده است. اگر كردهبود - عليه السلام - سخن حضرت بر خلافت واقع در مى آمد زيرا خودش فرمود است كه انتم لا تقدرون على ذلك [ ماخذ شماره ى 7. ] يعنى شما نمى توانيد مانند من زندگى كنيد. ولى با پرهيزكارى و خوددارى از گناه مرا كمك كنيد: ولكن اعينونى بروع و اجتهاد و عفه و سداد.
خوب، اين وضع زندگى على است، آن لباسش، آن نانش و اين هم كفشش، اكنون اگر بپرسيد كه چرا حضرت امير اين گونه زندگى مى كرده است؟ خود حضرت پاسخ مى دهد.
داستان منزل علاء
يكى از ياران حضرت به نام علاء بن زيد حارثى كه در بصره زندگى مى كرد، مريض شده بود، اميرالمومنين "ع" براى عيادت او وارد منزلش شد و ديد خانه اش مقدارى وسيعتر از اندازه ى معمول است. به او فرمود: ما كنت تصنع بسعه هذه الدار فى الدنيا! و انت اليها فى الاخره كنت احوج [ خطبه ى شماره ى 207 "از شرح عبده، ج 1، ص 448 و از ترجمه ى فيض، ص 653". ] وسيع بودن اين خانه به چه دردت
مى خورد؟ در حالى كه به فراخى منزل آخرت نيازمندترى. اين خانه موقتى است و آن خانه دائمى، البته اگر بخواهى با اين خانه، آن خانه را آباد كنى، ميهمانى كنى، خويشاوندانت را دعوت كنى و مايه ى الفت بين آنان گردى و نيازهاى مردم را بر طرف سازى، در اين صورت به فراخى خانه ى آخرت رسيده اى [ همان ماخذ - ان شئت بلغت بها الاخره تقرى فيها الضيف و تصل فيها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها، فاذا انت قد بلغت بها الاخره. ] آن گاه علاء مى گويد شما مرا نصيحت فرمودى ولى من برادرى دارم كه تازگى راهب شده است و رياضت مى كشد و زن و فرزند خود را رها كرده و در گوشه اى مشغول عبادت است. لباس خشن مى پوشد و مانند شما نان جو مى خورد. حضرت فرمود: او را نزد من آوريد. سپس به او گفت: يا عدى نفس هاى دشمن كه خود، شيطان پليد خواسته است ترا سرگردان سازد. چرا به زن و فرزندت رحم نكردى؟! تو كوچكتر از آنى كه خداوند دنيا را از تو بگيرد. اين مقام، مال پيامبران است و روح تو كوچكتر از آن است كه صاحب اين مقام باشد. حضرت فرمود: تو خيال مى كنى كه خداوند دوست ندارد از نعمت هاى حلال و پاكيزه استفاده كنى؟! [ اشاره است به آيه اى از قرآن كه مى فرمايد: آريش "و زيباييها" و روزيهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى بندگانش مقرر فرموده، چه كسى حرام كرده است. "سوره ى اعراف، آيه ى 32". ]
وقتى كه عاصم [ عاصم بن زياد برادر علاء. ] نصايح حضرت را شنيد، در پاسخ گفت در پوشيدن لباس خشن و خوردن غذاى بيمزه از شما تقليد مى كنم و شما چنين هستى!
چرا حضرت مانند بينوايان زندگى مى كرد
حضرت در پاسخ عاصم فرمود: من غير از تو هستم، من خليفه ى پيامبر و شخص اول كشور اسلاميم، من بايد اين گونه زندگى كنم، خداوند بر پيامبران و جانشينان آنان واجب ساخته است كه مانند مردم تنگدست زندگى كنند. كيلا يتبيغ بالفقير فقره براى اين كه تنگدستى و بيچارگى فقير او را پريشان نكند، به هيجان نياورد و مضطرب و منفجر نسازد. و اين سخن بسيار درست و حقى است.
كسى كه يك ماه است يك سير گوشت نتوانسته بخورد وقتى بيايد در بازار و
گوشتهاى فراوانى را ببيند، درون سطل زباله ى مردم رانهاى مرغ نيمه خورده را ببيند، يا ساختمان مرتفع و مجهزى را تماشا كد و حسرت بخورد و با خودش فكر كند كه هر آجر اين ساختمان معادل يك وعده غذاى من است، از نظر لباس تاسف بخورد، از نظر مدرسه ى فرزندش، بهداشت خانواده اش و هر نياز ديگر در تنگدستى باشد اگر چه اين شخص گلايه اى نكند، ابراز ناراحتى نكند اما در دلش بسيار ناراحت است. افراد بينوا كه خداشناس واقعى و قانع و عفيف هستند بسيار بسيار اندكند. عموم افراد كه ايمان معمولى دارند اين اندازه اختلاف طبقاتى را كه مشاهده كنند ناراحت مى شوند. حضرت مى فرمايد من مثل تهيدستان زندگى مى كنم، چون كه شخص بينوا نگويد خوشا به حال على كه شخص اول مملكت است و همه امكانات مادى در اختيار او است. او وقتى ببيند يا بشنود كه على هم مانند او زندگى مى كند گويى آب سردى روى دل آتشين و پر دردش ريخته مى شود و آرام گردد و با تمام وجود قانع مى شود.
حضرت مى فرمايد: دليل رياضت كشيدن من اين است. و به همين دليل مى بينيم تمام مردم دنيا وقتى اين روح بزرگ را مى بينند در مقابلش تعظيم مى كنند حتى حكام ستمگر و جابر وقتى مى بينند در مقابل هواى نفس، خودشان به زمين خورده اند و على در اين نبرد مهم برنده شده است، در مقابلش خضوع مى كنند. آنان اگر سير باشند و بعد برايشان غذاى لذيذى بياورند با اين كه مى دانند خوردن روى سيرى زيان آور است اما نمى توانند نخورند، كاخى مى خواهند بسازند كه مقدارى وسيعتر باشد اگر بدانند هزاران كوه خراب مى شود ولى اين كار را مى كنند. مى دانند اگر به ميليونها تن انسان ضعيف ستم كنند، بالاخره آشوب مى كنند و سالها بعد آنان را از حكومت ساقط مى كنند پس براى دنيايشان بد است و براى آخرتشان بدتر، اما نمى توانند نكنند.
به خاطر همين مساله مبارزه ى با نفس را جهاد اكبر گفته اند. مهمترين امتيار امام خمينى همين بود كه على وار زندگى مى كرد. از همان اول و از جوانى مبارزه ى با
نفس سركش را از برنامه ى زندگيش جدا نكرد و اين قدرت را پيدا كرد كه به امريكا نهيب بزند اين قدرت، قدرت علوى است و هر شخصى كه اين گونه زندگى كند به همان نسبت، روحش به روح على نزديك مى شود. اما سران بيشتر كشورهاى اسلامى "و شايد همه" از امريكا مى ترسند.
داستان گريه معاويه
شخصى به نام ضرار ابن ضمره [ ضرار بن ضمره ى ضبابى از ياران نزديك حضرت امير "ع" بود. ] مى گويد با معاويه برخورد كردم و او درباره ى حضرت امير "ع" از من سوال كرد. من مسامحه كردم و از پاسخ گفتن عذر خواستم و معاويه اصرار كرد، آن گاه من چنين گفتم: خدا شاهد است در دل شب در محراب مى ايستاد و محاسنش را در دست مى گرفت و مانند مار گزيده به خود مى پيچد [ حكمت شماره ى 77 "از شرح عبده، ج 2، ص 158 و ترجمه ى فيض، ص 1108". ] و مانند يك شخص ناراحت و مصيبت ديده،گريه مى كرد و مى فرمود: اى دنيا مرا رها كن. آيا خود رابه من عرضه مى كنى؟ يا مرا مى خوانى؟ چه آرزوى دور و درازى دارى! من به تو كارى ندارم، سراغ ديگرى برو. من ترا سه طلاقه كرده ام. عمرت كوتاه و اهميت تو اندك و آرزويت پست است. اى داد از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر آخرت و سختى قبر و قيامت.
آن گاه معاويه منقلب شد و گريه كرد و من فكر نمى كنم گيره اش ساختگى باشد زيرا اين داستان پس از شهادت حضرت بوده و واقعا هم گريه دارد كسى كه در مقابل نفسش آن قدر كوچك است كه خود را مانند اين على خليفه ى پيامبر مى داند وقتى خود را با او مقايسه مى كند بايد گريه كند. حضرت مى فرمايند مرا آن قدر پايين آوردند كه با معاويه برابر ساختند!!
داستان نوف بكالى
[ حكمت شماره ى 104 "از شرح عبده، ج 2، ص 165 و ترجمه ى فيض، ص 1123 و نسخه ى صبحى صالح، ص 486". ]اين شخص كه از ياران امام بود مى گويد: شبى اميرالمومنين "ع" را ديدم كه از بستر خويش بيرون آمد و به ستارگان مى نگريست و فرمود: اى نوف خوابى
يا بيدار؟ گفتم: بيدارم. آن گاه فرمود: خوشا به حال كسانى كه به دنيا ميل نداشته و به آخرت ميل دارند. فرش آنان زمين است و رختخواب آنان خاك و نوشابه ى گوارايشان آب، با قرآن خواندن، دل خود را مى آرايند و با دعا و خواستن از خداوند خود را از خطرات حفظ كرده و به روش حضرت مسيح "ع" دنيا را از خود جدا كرده اند.
اين گوشه هايى از زهد حضرت است كه در نهج البلاغه صريحا به آن اشاره مى كنند.