.2 ذلت پذيرى
شالوده فرهنگ و جامعه اسلامى بر كرامت و عزّت بنا شده است كه آزادى و تلاش، دو ويژگى اصلى آن به شمار مى روند. مسلمان، با كوشش فراوان و قناعت وساده زيستى، مراقب عزّت خويش است. كرامت خود را در پاى اسارت به خواسته هاى كاذب و تجملى قربانى نمى كند. راه سازش و زبونى را پيشنمى گيرد. در فرهنگ تجمّلى است كه تعيّش جاى دليرى مى نشيند و تلاش و كوشش به تنبلى و رنگ پذيرى بدل مى گردد. طبعى كه به رفاه و آسايش طلبى خوى كرد، احساس قدرتمندى، شجاعت و آزادى، در او فروكش مى كند. مردم لذتجو، اهل مبارزه نيستند. براى رهايى از وابستگيهاى اقتصادى و كسب استقلال، بايد دشوايها و محروميتهايى را تحمل كرد كه با طبع رفاه جويانه نمى شود به سراغ آن رفت. براى رهايى از چنگ فريبندگيهاى سرمايه دارى و وابستگيهاى ذلت بارش، نياز به ملتى قانع و آزاد از شيفتگيهاى مادى است. اكنون فرهنگ و هويت ملى و مذهبى ما در نبردى تمام عيار با ارزشهاى سرمايه دارى است. هجوم همه جانبه سرمايه دارى را بيش از پيش احساس مى كنيم. سرمايه ما فرهنگ قناعت و پيراستگى از شيفتگيهاى دنياست كه هم سرمايه ديرين ما بوده و هم مايه افتخار ماست. براى رويارويى با فرهنگ مهاجم سرمايه دارى، نياز به جامعه اى كوشا و قانع داريم. با روحيه رفاه طلبى، نمى شود به جنگ استعمار و مظاهر فرهنگى آن رفت.امام خمينى در اين زمينه مى فرمايند:«آنها كه تصور مى كنند مبارزه در راه استقلال و آزادى مستضعفين و محرومان جهان، با سرمايه دارى و رفاه طلبى منافاتى ندارد، با الفباى مبارزه بيگانه اند. و آنهايى هم كه تصور مى كنند سرمايه داران و مرفهان بى درد، با نصيحت و پند و اندرز متنبّه مى شوندو به مبارزان راه آزادى پيوسته و يا به آن كمك مى كنند، آب در هاون مى كوبند. بحث مبارزهورفاه وسرمايه، بحث قيام راحت طلبها، بحث دنيا خواهيو آخرت جويى، دو مقوله اى است كه هرگز با هم جمع نمى شوند وتنها آنهايى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميّت و استضعاف را چشيده باشند.»67/4/26
.3 سقوط و نابودى
در بخش قبل ياد آور شديم كه تجمل و رفاه، به اسراف و تبذير منتهى شده و در نتيجه، منشأ فساد مى گردد. يعنى هنگامى كه از درآمدها به طور شايسته استفاده نشد و در مصارف ناروا هزينه گشت، اضافه بر نابسمانيهاى اقتصادى، پيامدها يكديگر اجتماعى و اخلاقى نيز خواهد داشت. اين كمبودها و دشواريهاى اقتصادى و مفاسدى كه از آن سرچشمه مى گيرد، به گونه اى طبيعى در سرنوشت جامعه و ملت تأثير سؤ مى گذارد و در نهايت، منجر به فرو پاشى و نابودى مى شود.قرآن كريم، اين موضوع را به صورت قانون و سنت بيان كرده و رفاه و خوشگذرانى را عالم سقوط مى شمارد: «و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الاقليلا و كنا نحن وارثين»(3)و چه بسيار قريه ها از ميان برديم كه از زندگى خود گرفتار سرمستى شده بودند و اين خانه هاى آنان است كه پس ازايشان جزاندكى روى آبادى نديده و ما آنها را به ميراث برديم. لغت «بطر» كه در آيه شريفه آمده است، به معناى شق و شكافته شدن است. شادى و خوش گذرانى، زندگى مرفهانه و تجملى، باعث شكافته شدن مرز اعتدال مى شود. طرب و رفاه، باعث تجاوز از حد اعتدال و حقيقت مى گردد. گويا حق شكافته مى شود و از آن تجاوز مى شود. در آيه ديگر، خداوند «اتراف» و ترفه را باعث سقوط و نابودى شمرده است: «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمّرناها تدميرا.»(4)چون اراده كرديم كه جمعيت و ديارى را منقرض و نابود سازيم، توانگرانخوشگذران و اسرافكار را در آن افزايش مى دهيم، آن گاه، در آن جا به زشتكارى مى پردازند در نتيجه، قانون و فرمايش الهى درباره آنان راست مى آيد. و مصداق مى يابد. پس آن را منقرض و منهدم مى كنيم، چه انهدامى! دراين آيه، سخن از فرهنگ اتراف و مترفين است. مترف به كسى گفته مى شود كه به ناز و نعمت پرورده شده و بسيار عياش و تن آساست. آن كه فزونى نعمت و زندگى مرفهانه او را مست و مغرور و غافل كرده و به طغيان وا داشته است. جامعه اى كه در استفاده از لذايذ و نعمتها، زياده روى كند اين گونه روحيّه رفاه طلبى، غالب، باعث فساد مى شود، چنانكه همواره يكى از عوامل زشتكارى مترفين بوده اند:«... واتبع الّذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين»(5)و آنان كه ستم مى كردند از تلذذ و خوشگذرانى پيروى كردند و گناهكار بودند. سر چشمه ظلمها و جرمها، پيروى از هوسهاو عيش و نوشهاست. اين تنعم و تلذذ بى قيد و شرط، عامل انواع انحرافهاست كه در طبقات مرفه جامعه پديد مى آيد. مستى شهوات، آنان را از پرداختن به ارزشهاى اصيل و درك واقعيتهاى اجتماعى باز مى دارد و غرق عصيان و گناه مى كند. طبقات مرفه، هميشه از پرتوقع ترين و در عين حال، بى خاصيت ترين افراد جامعه بوده اند. اگر ناز و نعمتشان رو به راه بوده مشغول عيش و نوش خود بوده اند و اگر اندكى كمبود احساس مى كرده اند، داد و فرياد واويلايشان بلند مى شده و مراعات هيچ چيزى را نمى نموده اند.سرنوشت اين گونه جوامع، نابودى است، چنانكه در ملتهاى گذشته نيز چنين بوده است. اين سرنوشت، چيزى جز قانون الهى نيست. آياتى كه بدآنهااشاره رفت از همين سنت الهى پرده بر مى دارند و آن را در چهار مرحله جارى مى دانند:.1 اوامر و وظايف دينى توسط رسولان الهى براى پيروى مردم ابلاغ مى گردد..2 طبقه اى به عنوان مرفه و خوشگذران به فسق و نافرمانى مى پردازند..3 اين فسق و انحرافها گسترش يافته و عموميت پيدا مى كند و به طبقات
ديگر سرايت مى يابد، سپس استحقاق مجازات و كيفر پيدا مى شود..4 در پى اين كژيها و اسرافكاريها، و نابودى و هلاكت به سراغ چنين ملتى مى آيد. در اين جامعه ناسالم و رفاه زده، مترفين، سردمداران ناهنجاريها مى شوند. آنانى كه در ناز و نعمت و هوس غرق هستند، پيامهاى مصلحين را نمى شنوند. اين آيات هشدارى است به همه ملتهاى باايمان و صاحب تمدن كه سرنوشت جامعه و زندگى خود راه به آفت ترفّه نيالايند و زمينه رشدبه مرفهان بى درد ندهند و از آنان پيروى نكنند. بايد يادآور شد كه هميشه اشراف و مرفهان، نخستين كسانى بوده اند كه با مصلحان و مناديان عدالت مخالفت كرده اند. صاحبان در آمدهاى سرشار «اولوا الّطول(6)» ازخطرها و مبارزات شانه خالى مى كردند و اهل خطر نبودند.افراد چسبيده به دنيا، راحت طلب، بى تلاش و هرسناك، هرگز همگام با انبيأ (ص) نبوده اند و چه بسيار كه موضع خصمانه داشته اند:«و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاّقال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون(7)»ما به هيچ جمعيت و ديارى پيامبر بيم دهنده اى نفرستاديم مگر آن كه طبقه خوشگذران و مرفه آن گفتند: به پيامى كه آورده ايد كافريم.نسلى كه در دامن عشرت و خوشگذرانى و بيكارى به سر مى برد. پيوسته راه مصرف مى جويد و از بيكارى و پوچى نقبى به سرگرميها و مشغله هاى زشت و هوسبازانه مى زند، خود اولين قربانى اين رفاه زدگى است. اين خطر، به تدريج از طبقه مرفه به طبقات ديگر سرايت مى كند و گسترش مى يابد. كم كم ارزشهاى اخلاقى و معنوى از رونق مى افتند و پايمال مى گردند. بدينسان زمينه نابودى و انقراض آماده مى شود. اين خطركه قرآن آن را به صورت سنت وقانون مطرح مى كند، در امتهاى گذشته بارها پيش آمده است و تمدنهاى زيادى در آتش رفاه زدگيها و آسايش طلبيها سوخته اند. شواهد تاريخى، گواه تحقّق اين سنت الهى است. بسيارى از تمدنها و ملتهاى توانا و برخوردار و انقلابهاى پيروز، به خاطر گسترش فرهنگ اسراف و تبذير در
ميان آنان، ساقط شده اند و هرگز فرصت باز سازى و بازيابى سابقه خويش را نيافته اند.ابن خلدون، در كتاب خود، فصلى به اين مطلب اختصاص داده است. در اين فصل، نتيجه مى گيرد كه: فراخى معيشت و فرو رفتن در نعمت و خوشگذرانى، عامل سقوط تمدنها و ملتهاست:« هر گاه ملتى به برخى پيروزيها نايل آيد، به همان ميزان به وسايل رفاه دست مى يابد وبا صاحبان نازونعمت وتوانگران در آسايش و فراخى معيشت شركت مى جويد.... تنها همت اين ملت اين است كه نعمت ووسيله فراخى زندگى به دست آورد و در سايه دولت به آرامش و آسايش به سر برد و عادات و شيوه هاى پادشاهى را در ابينه و پوشيدنيهاى نيكو فرا گيرد و هر چه بيشتر بر مقدار آنها بيفزايد و در بهتر كردن و زيبايى آنها به تناسب ثروت و وسايل ناز و نعمتى كه به چنگ مى آورد بكوشد و از متفرعات آنها برخوردار گردد. و پيداست كه در اين صورت، رفته رفته، از خشونت و قدرتمندى باديه نشينى و سروكار داشتن با طبيعت كاسته مى شود و دليرى و تعصبات آنان به سستى و زبونى تبديل مى گردد. و از گشايش و رفاهى كه خداوند به ايشان ارزانى مى دارد برخوردار مى شوند و فرزندان و اعقاب اياشن نيز بر همين شيوه پرورش مى يابند. بد انسان كه به تن پرورى و برآوردن نيازمنديهاى گوناگون خويش مى پردازند و از ديگر امورى كه در رشد و نيرومندى ضرورت دارد سرباز مى زنند..... به هر اندازه بيشتر در ناز و نعمت و تجمل خواهى فرو روند، به همان ميزان به نابودى نزديكتر مى شوند.(8)»آرى بسيارى از ملتها، پس از دوران شكوفايى، به تدريج، ميثاقهاى خود را با ارزشها فراموش كردند. در معيشت راه اسراف پوييدند. لازمه اين تجملگراييها، تن آسايى و استخدام و استثمار ضعيفان بود. حرص بهمال اندوزى، روز به روز فشار طبقه مرفّه را بر طبقات ضعيف بيشتر مى كرد. كم كارى، كم فروشى، احتكار و تقلبب، رشوه خوارى، درآمدهاى كاذب و مشغله هاى غير اصولى، رواج مى يافت. در
نتيجه، اعتماد مردم به يكديگر كم شده و زمينه انحرافها به وجود مى آمد.آفت تجمّل و ترفّه، رمق بسيارى از اديان و نهضتها را گرفت و حركت آنان را كند ساخت. قوم ثمود، گرفتار اختلاف طبقاتى و استثمار شد.قوم لوط، در لجنزار هوس و شهوت افتاد. قوم مدين، گرفتار كم فروشى و فساد شد. بنى اسرائيل به دام تبعيض و استثمار افتاد و از معنويات روى گرداند كه نشان مى دهد چگونه تجمل و رفاه زدگى، امت مسلمان را از پا در آورد. در همان يكى - دو قرن نخست مسير اسلام و مسلمانان را تغيير داد.