هشت ماه بعد از هجرت در حاليكه اوس و خزرج در پرتو درخشان اسلام كينهها و عداوات ديرينه را كنار گزارده و با يكديگر متحد شده بودند رسول اكرم (ص) به منظور استحكام هر چه بيشتر پيمان مودت بين انصار و مهاجرين در مدينه ميان آنان پيمان دوستي برقرار نمود و به اين ترتيب تمام مدينه با اتحاد مسلمين و با زعامت الهي پيامبر ميرفت تا به پايگاه تسخير ناپذيري تبديل گردد. از وسوسهها و نيرنگهاي منافقان مدينه و قريشيان مكه براي برهم زدن اين اتحاد كه بگذريم، در رمضان سال دوم هجرت بعد از تحريك و تضييقات قريش، پيامبر بقصد كاروان آنها كه از شام عازم مكه بوده و در اين مسير مدينه را دربرميگرفت، حركت كرد، ولي ابوسفيان به دلايلي از تعقيب كاروانش بتوسط پيامبر اطلاع يافت و مسير حركتش را تغيير داد. در نتيجه پيامبر نتوانست با كاروان ابوسفيان تلاقي كند و به منطقه بدر (كه در آنجا چاههاي بدر وجود داشت) رسيد. معمول آن بود كه هر گاه پيامبر بقصد دست يافتن به كاروان قريشيان حركت ميكرد جز سلاح مسافر كه سلاح اندكي و سادهائي بود برنميداشت، حال آنكه در يك روياروئي همانند جنگ بدر آنهم با آن لشگر انبوه دشمن، سلاح مسافر كه يك شمشير بيشتر نبود رفع نياز نميكرد. و بلكه احتياج به سلاحها و تجهيزات كافي و تعداد نفرات بيشتري رخ مينمود. به اين علت پيامبر كه از نقشه ابوسفيان براي بمدد طلبيدن قريشيان وتجهيز آن براي جنگ با خود و افرادش با خبر شده بود. شايد در اول كار مردد بود كه آيا با اين سلاح كم و نفرات اندك و با توجه باينكه ايشان تنها به قصد كاروان قريش حركت كرده بودند و نه روياروئي با سپاه قريش، ميتواند به انتظار آنان نشسته و با ايشان مقابله كند يا نه. و شايد حضرت به همين دليل تصميم مشاوره با اصحاب را گرفتند تا در صورت تصميمشان بر جنگ از ميزان علاقه و استواري آنها مطلع شوند و در عين حال حجت را نيز بر اصحاب تمام نمايند. هنگاميكه پيامبر از اصحاب كه متشكل از مهاجرين و اوسيان و خزرجيان بودند در مورد ايستادن و مقابله با قريش يا بازگشتن به مدينه سئوال نمودند. هر يك نظراتي ابراز داشتند و بعد از سخنان پر شور مقداد در تائيد جنگ، پيامبر فرمود: هان مردم چه مي گوئيد، چه كنم؟ با توجه به اينكه تا اينجا همه با جنگ با مشركين موافقت كرده بودند روشن است كه پيامبر در اين سئوال از كلمه مردم گروه خاصي را كه پاسخ ندادهاند قصد فرمودهاند. و اين بود كه سعد در حاليكه پرچم دار اوس بود پيامبر را پاسخي داد كه ايشان را از عزم استوار خود و يارانش مطلع و خوشنود ساخت. چنين گفت: من از طرف انصار پاسخ ميدهم، يا رسولالله، گويا منظور شما ما هستيم، پيامبر فرمود: بلي. سعد گفت: آيا شما ميخواهيد بخاطر ما از امر و فرمان خداوند خارج شويد و حال آنكه ما به تو ايمان آورده وتو را تصديق نموديم، و شهادت داديم آنچه كه بر ايمان بارمغان آوردي همه حق است. و با تو پيمان بستيم كه هر چه بفرمائي همه را بشنويم و اطاعت نمائيم. پس اي پيامبر، آنچه را كه خداوند به آن امر فرمود انجام ده، كه قسم بخدائيكه تو را به حق برانگيخت، اگر تو به دريا فرو روي ما نيز همگي در پي تو و همراه تو به دريا خواهيم ريخت و از ما يك مرد نيز عقب نميماند و تأخير نميكند، هر چه ميخواهي انجام بده و هر چه از اموال ما ميخواهي در راه خدا بردار كه اگر از آن برداري ما خوشنودتر از هنگاميكه خواهيم بود كه آن را ترك كرده چيزي نميگيري، قسم به كسي كه جانم در كف قدرت اوست ما اين مسلك و طريق را جاهلانه و با اكراه انتخاب نكرديم. و ما از اينكه فردا را با دشمنان ملاقات نمائيم هيچ كراهت و بيم و هراس در دل نداريم، چرا كه مردمي هستيم در جنگ بسيار شكيبا و در مرگ نيز، اميد است خداوند چشمان تو را با جوانمردي و جانبازيهائي كه از ما خواهي ديد روشن نمايد پس هماكنون ما را بنام خدا رهسپار كن! رسول خدا از گفتار سعد شادمان گشت و فرمود: برويد و دل خوش داريد كه خدا يكي از دو طايفه را به من وعده داده. بخدا قسم اكنون گوئي به كشتارگاه مردان قريش مينگرم. آن دو دستهاي كه پيامبر از آن نام بردند اشاره است به آيه 7 سوره انفال : «بياد آور هنگامي را كه خداوند وعده ظفر و پيروزي بر يكي از دو طايفه (يا غلبه بر كفار يا گرفتن غنيمت) را به شما داد.» و مشخص است كه ان وعدالله حق همانا وعده خداوند برحق است و دروغ نيست. نحوه روحيه دادن پيامبر شب قبل از حمله آنهم در چنين جنگي كه سپاه مقابل حداقل سه برابر سپاه پيامبر با آنهمه ساز و برگ جنگي است، حقيقتاً شايان توجه است. زيرا پيامبر برخلاف بعضي فرماندهان فعلي در شب عمليات، در تقويت روحيه افرادش سخني از اينكه شما فردا كشته ميشويد، آماده باشيد براي كشته شدن، اين جنگ جنگ مرگ و زندگي است، مسئله مرگ را بر خودتان حل كنيد و از اين قبيل نميگويد بلكه برعكس آنها را وعده كشتار مشركين يا به اسيري و غنيمت گرفتن آنها را ميدهد. ميفرمايد بخدا قسم اكنون گوئي بكشتارگاه مردان قريش مينگرم.