سرانجام –گناه - تواضع نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
سرانجام –گناه
منصوريكشب ازربيع حال عبدالله بن مروان حمارراپرسيدربيع گفت اودرزندانخانه اميرالمومنين محبوس است منصورگفت شنيده ام پادشاه نوبه درموقعي كه عبدالله بدياراورفته بااو حرفهائي بميان آورده ميخواهم آنهاراازخوداوبشنوم پس امركردكه حاضرش كردندواذن جلوس دادنشست درحاليكه صداي زنجيردرپايش شنيده ميشدگفت حرفي كه پادشاه نوبه بتوگفته ميخواهم آنراازخودتوبشنوم گفت بلي ماكه بخاك نوبه واردشديم چندروزدرآنجابوديم تااينكه خبرمابپادشاه رسيدفرش وبساطوآذوقه فراوان براي مافرستادومنازل واس *ه براي ماتعيين كردبعدخود باپنجاه نفرازاصحابش بمنزل ماآمدمن استقبال كرده صدرمجلس رابراوواگذار كردم نشست بلكه درزمين خالي نشست من گفتم چراروي بساطوفرش جلوس نفرموديد گفت من پادشاهم وحق پادشاه آنست هنگاميكه ن *مت تازه اي براي خودديدتواضع بخداوعظمت خداكندومن هم نعمت تازه اي خداراكه قصدشمابمملكت من وپناه آوردن شمابمن باشدديدم بشكرانه اين نعمت تواضع كردم بعدساكت شدومن حرفي نزدم مدتي بحال سكوت ماندوچوب كوچكي دردست داشت بزمين ميزداصحابش نيز بالاي سراوباحربه هاايستاده بودندبعدروبمن كردوگفت چراخمرخورديددر حالتيكه خوردن آن دركتاب شماممنوع بودگفتم كسان ماازروي ناداني مرتكب آن ميشدندگفت چرازراعتهاي مردم رادرزيرچارپايان خودتان نابودكرديدمگرفساد دركتاب ودين شماحريروديباوطلاپوشيديدوحال آنكه دردين شماجايزنبود گفتم طايفه اي ازعجم نويسندگان مابودندآنهادين ماراكه اختياركردندباقتضا عادت سابقه خودشان ازپوشيدن آنهاخودداري نميكردنددرصورتيكه ماآنهارا ناپسندومكروه ميداشتيم چندي خاموش شدبعدگفت كسان ماعمال مااتباع ما نوسندگان ماواقرمطالب اين نيست كه تواظهارميداري بلكه شماقومي بوديدكه محرمات خداراحلال دانستيدوازمنهيات خداخودداري نكرديدوبزيردستان خود ستم رواداشتيدبدينوجه خداوندلباس عزت راازتن شماكندوجامه ذلت وخواري رابرشماپوشانيدوخدارادرباره شماعضب وانتقامي است كه هنوزباخرنرسيده من ميترسم كه درخاك من عذاب الهي متوجه شماگرددوآنگاه بليه شمادامن مرا نيزبگيرداكنون اكنون صلاح اينست بهرچيزكه احتياج داريدبگيريدازخاك من بيرون شويدمهماني سه روزبيشترنميشودپس زادوبرگي ازاوگرفته ازمملكت او رحلت كرديم منصورتعجب كردپس امردادكه اورابزندان عودت دادندابن عبدالله وليعهدمروان حماربودبعدازآنكه عبدالله بن علي مروانراكشت اوو برادرش عبيدالله كه آنهم بعدازاووليعهدبودهردوفرارنموده بمصروبعد ببلادنوبه رفتندعبيدالله باجماعتي كه بااوبودنددرراه ازخستگي وكوفتگي و تشنگي هلاك شدندولي عبدالله باجمعي كه بااوبودنجات يافته بشهرهاي نوبه رسيددرآنجانيزچون پادشاه نوبه اجازه اقامت ندادچنانچه شنيدي ازآنجابا لباس رعيتي رحلت كردندمدتي بالباس نامعلوم روزگارميگذرانيدندتااينكه كسان سفاح اوراشناخته گرفته بحبسش بردنداودرحبس بودكه سفاح درگذشت بعد ازاومنصوروبعدازمنصورمهدي پسراووبعدازمهدي هادي پسراوبنوبه خلافت كردنددرتمامي اين مدت اودرحبس بودتااينكه بعدازهادي برادراوهارون الرشيددرمسندخلافت نشست اوويرااززندان رهاكردبدرحالتيكه پيرونابينا شده بودرشيدازاوحال پرسيدگفت محبوس شدم درحالتيكه خوردسال وبينابودم وبيرون آمدم درحالتيكه سالخورده ونابينايم باري بااينكه منصورازحرف پادشاه نوبه تعجب نمودووخامت عاقبت بني اميه راديدوشنيدباوجوداين خودعبرت نگرفت كردآنچه راكه نبايدبكندرفت راهي راكه نبايدبرودظلمهاكردخانه ها خراب كرد