اسير-محبت - تواضع نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
اسير-محبت
نظيراين حكايت رادررحله ابن بطوطه ديدم كه نوشته بودنزدسلطان جاوه بودم ديدم يكنفرچاقوئي دردست گرفته چيزي هم بزبان خودميگويدبعديكمرتبه چاقورابرگلوي خودكشيدشرش همان دم افتادسلطان بمن گفت درمملكت شماهم بندگان اينگونه معامله باسلطان ميكنند يانه گفتم نه خنديدوگفت اينهابندگان ماميباشنددرراه محبت ماخودشانرا ميكشندبعدبعضي ازحاضرين حرف اوراترجمه كردوگفت اوميگفت پدرم درراه پدرت وجدم درراه جدت خودشانرافدانمودندمن نيزخودم رادرراه توفداميكنم بعدسلطان امردادكه جسداورابسوزانندوهنگام سوزانيدن تمامي رجال ووزرا حضورداشته باشندآنگاه باولادوي جيره معين نمود