هنوز اين ناله من سرنيامد
نه بتوانم كنم شرحى از اين غم
كه در بازار عام آنها چه ديدند
چو ياد آرم سر شاه شهيدان
ببايد سر چنان بر سنگ كوبم
ولى آن پس كه بِنْتُ الْمُرتَضى زد
به هنگامى كه بر نى ديد تابان
بطرف كربلا چون ديد پيكر
ولى بر نى چو ديد او روى خونين
چو بينم بر شتر سجاد در شام
از آن آقاى بيمار اين شكايت
اگرچه جسم و جانم مبتلا بود
نگاهم ليك هر سو صد بلا بود
كه دل در فكر كوفه بودن آمد
چسان گويم چسان از آن بنالم
چه حرف از ابن مرجانه شنيدند
به نى چون ماه تابان شد نمايان
چنان گردم كه جان در تن نبودم
به محمل سر كه خون از آن درآمد
سر شه را چنان مهر درخشان
بناليدى ولى نشكست او سر
چنان سرزد كه مويش گشت خونين
به چشمم روزروشن مى شود شام
ز شام شوم گرديده روايت
نگاهم ليك هر سو صد بلا بود
نگاهم ليك هر سو صد بلا بود