اگر از پيش رو بودم نظاره
براى احترامم قوم شامى
همى گفتند با رقص و شماتت
زهر سوى ديگر مى گشت رويم
به هر مَحمِل زنان زار و مضطّر
چو مى كردم به سوى آسمان رو
چه گويم من قلم از كار افتاد
يقين دارم كه از اين جور امّت
چو رو اندر خرابه يك دم آرم
چو يادآرم ز رأس شاه مظلوم
به طشت زر چو ديد آن شاه اكرم
چنان آه شَرَر بارم برآيد
به محشر گر نبود اين دادخواهى
فنا مى گشت از مه تا به ماهى
همه بودند با چنگ و نقاره
زدندى كف به كف از روى شادى
كه اهل حق نباشند اين جماعت
زصد محنت كه مى ديدم چه گويم
ميان مردمان شوم ابتر
سر بابم بديدم روى بر روى
زبانم ديگر از گفتار افتاد
بر احمد شد مصيبت خانه جنّت
به خود سوزم دوصد ناله برآرم
يزيد و چوب آن ملعون ميشوم
به خود لرزيد از آن عرش اعظم
سِزَد جانم ز تن زين غم درآيد
فنا مى گشت از مه تا به ماهى
فنا مى گشت از مه تا به ماهى