اللّه الرحمن الرحيم
چون ربيع آمد ميان شد صد هزاران نوبهار
اين همه نور خدا نور هدى گشته مبين
هرطرف بينم جنان اندر جنان اندر جنان
باغ رضوان شد جهان يا گشته او دار السّلام
فرش شد عرش برين يا عرش آمد بر زمين
للعجب در كعبه بينم آسمان چارمين
طُرفه بينم در زمين چون آسمان بس آيتى
كوثر آمد در زمين يا شد رحيق و سلسبيل
يا به چرخ چار مستى يا زمين شد آفتاب
در همه عالم چو طيب از طيبه اندر هر مشام
اين همه نبود ولى در كعبه گرديده عيان
از اَحَد يك جلوه گر احمد چو آمد در وجود
ممكنى ذات است لكن جلوه او واجبى است
چون زاحمد ميم ممكن رفت ، باشد او اَحَد
يك گل احمد آمد و شد در زمين و آسمان
نيست جنّت در جهان ليك از جمال احمدى
گلعذارانش به هر طَرْف جهان بى شِبه و مثل
يك گل احمد نما حيدر لقب بُد مرتضى
شد از اين گل يازده گل همچو او در حسن و خو
بودِ هريك در جهان چون بودِ احمد آمده
همچو احمد در كمال و در مثال و در مقال
يك گل از احمد بُوَد زهراى اطهر آنكه او
نور احمد مى نمود از خود به صبح و ظهر و شام
بين چه بس كوچكتر از ايشان گل او در جهان
هريكى هرجا به فضل و حُسن و قدر و جاه خود
بين كزين گل اسم احمد بس چه محمود و پسند
اهل عرفان اهل ايمان اهل قرآن در جهان
انبيا از مِهر او بس با شرافت آمدند
جمله كرّوبيان از بهر او در خدمتند
مهر او و آل او در هر وجود آمد وجود
خوى اسلامش ببين بر اهل دل توأم چو شد
نيست كوثر در زمين ليكن ز لعل احمدى
سلسبيل ليك مِهر
سرو طوبى هست در خُلد بَرين زيبا مَكين
مركز خورشيد عالم هست چرخ چارمين
عرش حق در فوق املاك است او را مستقرّ
عرش نايد در زمين ليكن زاحمد بس ولى است
بيت معمور خدا باشد به چارُم آسمان
بين به طيبه بارگاه قدس احمد بس جليل
فرش گر بر عرش ناز آرد سر او زين بارگاه
ديگرا بين پرتوى درگوشه اى از آفتاب
عرش آمد در وجود از تابش احمد به نور
ديگرا هر وحى حقّ بر احمد و بر آل او
روح و جبريل و ملك بر احمد آيد فوج فوج
حاصلا هرجا كه احمد شد مكين از عرش و فرش
بنگرا اندر نجف بين كربلا و طوس را
در همه الطاف و اكرامات حق هر صبح و شام
اين همه اوصاف عرشى بهر اين انوار حق
بنگرا اى صاحب فضل و كمال و عقل و فكر
در سه شب در سال باشد مصدر فيض از خدا
نيمه شعبان و ديگر سوّم از شبهاى قدر
مصطفى و انبيا و اوصياء خود تمام
فيض از حق مى شود آنجا عطا در اين زمان
شرح فضل كربلا از فضل سبط مصطفى
برخدا آور دعا بر مهدى آور التجا
تا رسى ايمانيا باب ملائك افتخار
گوئيا باغ جنان در اين جهان شد برقرار
لَلْعجب نبود خدا امّا خدائى آشكار
بلبلان در نغمه دستان هزار اندر هزار
بشنوم از بس صلاة و بس سلام بى شمار
بس در آن بينم ملائك بس ندا از كردگار
همچو بيت اللّه معمور است گشته نور دار
بهر رجم جنّ و شيطان بس شراب پر شرار
يا كه طوبى آمده با اين همه حسن و وقار
روز روشن صد چو شمس و ليل بهتر از نهار
هوشيار آورده مستان ، مست كرده هوشيار
روى احمد بوى احمد سرو او آمد به بار
ديگر از او هر كه شد در هستى خود نامدار
دركمال و در جلال از او بُوَد با اقتدار
يعنى او در عين امكانى چو واجب جلوه دار
بس گل و گل رو و گل بو گلرخانِ بى شمار
عرش و فرش و باغ و جنّت جمله گشته لاله زار
هريكى اندر جهان احمد نما آئينه وار
آن نبىّ و اين ولىّ ، شد امر آن زين پايدار
احمدى رو احمدى بو جملگى احمد مدار
تاكنون شد ختمشان بر مهدى احمد عُذار
اسم احمد رسم احمد دينش از او بر قرار
روح احمد بود و وصفش همچو احمد بى شمار
با سه رنگ نيك مى كردى نمايان در نهار
از سليل فاطمى همچون ستاره در شمار
احمدى خو احمدى بو همچو انجم جلوه دار
فرشيان چون عرشيان از فضل او قدسى مدار
خوى احمد بوى احمد كردشان احمد شعار
خلعت و تاج رسالت زو به آنها استوار
روح املاكند بهر آل او خدمتگذار
نام او شد با شرف جان و دلش شد روح دار
بوى حق از خوى هريك كرده حق را پايدار
همچو كوثر در قلوب اهل دل همچون بهار
از باغ جنّت نامده اندر زمين
احمدى بِهْ ز آب حَيَوان خوشگوار
ليك در بستان احمد رشك طوبى صدهزار
خوانده احمد را خدا وَالشَّمس برگير اعتبار
گوشوارِ عرش از احمد به فرش آمد قرار
زائرش گردد چو عرش زائر پروردگار
از سليل احمدى هر مرقدى معمور وار
مظهر حق نور مطلق در نهان حشمت مدار
مهر صاحب بارگه در عرش آورد افتخار
كى شود تشريف داد او را به قرص نوردار
پس بود او پرتوى از نور احمد پايدار
اوّل آمد پس به هر عالم بيابد انتشار
با صلاة و با سلام و با ثناءِ بى شمار
فخر باشد بهر او بر هركجا در اعتبار
بهر افواج ملائك مستدام آنها مزار
هم نداهايش در آنها جملگى بين عرش وار
هست بهر كربلا چندين هزار اندر هزار
كربلا را تا كجا بر هركجا هست افتخار
زين سبب دارند بر ديگر زمانها اقتدار
هرشب جمعه روايت گشته اينها از كُبار
كربلا آيند با جمع ملائك بى شمار
بهر آن آيند اينجا اوليا پروانه وار
مى نگنجد در رقم بر مختصر شد اقتصار
تا رسى ايمانيا باب ملائك افتخار