نه بتواند زبان گويد چه ها كرد
چه گويم من از آن بدتر ز شدّاد
نبودش گر سنان بر قلب آن شاه
اگر زخمى نزد بر جسم زارش
زظلم كربلا تا شام ميشوم
ولى آمد بر آنها زآن ستمگر
همين تقرير از آن آقاى بيمار
زنم دم گر از آن ظالم از اين بيش
ببندم لب ديگر از اين شكايت
خداوندا تو بر هر كس پناهى
تو ايمانى چو مهدى هرشب و روز
به ذكر كربلا مى باش ومى سوز
به آل مصطفى از ظلم بى حد
ز ظلمش اندر آن مجلس به سجّاد
ز چوب خيزرانش آه و صد آه
بُدى زخم زبان چندين هزارش
هزاران بود بر آن شاه مظلوم
هزاران ها هزاران ها برابر
به نقل محكمى آمد در اخبار
رسد برقلب زهرا ز آن دوصد نيش
امان زين دادخواهى در قيامت
رسان مهدى نمايد دادخواهى
به ذكر كربلا مى باش ومى سوز
به ذكر كربلا مى باش ومى سوز