سوز هجران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سوز هجران - نسخه متنی

محمدباقر فقیه ایمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اظهار اشتياق و
تألم از فراق امام زمان

در اظهار حال
اشتياق و تألّم در فراق حضرت نور الانوار
الغائب عن الابصار الحاضر فى قلوب الاخيار
القائم بالحقّ الطالب بالثار صلوات اللّه
عليه و شكوى به زبان حال و مقال از كثرت ظلم
اهل فساد و ضلال و عرض حال با خداوند متعال در
طلب فرج آن ولىّ ذوالجلال از سوانح خاطر قاصر
جانى محمّدباقراصفهانى فقيه ايمانى فى
اوقات شهر صفر المظفّر من سنه هزار و سيصد و
شصت و چهار



بسم
اللّه الرحمن الرحيم





  • اى شهنشاه جهان شمس نهان
    مظهر حىّ احد مرآت هو
    همچو روحى در بدن باشى نهان
    چون جمال خود نمودى بر حبيب
    پيش رويت بَدر باشد چون هلال
    عاشقان در كوى تو حيران همه
    تا به كى اى ماه من در پرده اى
    از دلم يكباره شد صبر و قرار
    هر دمى دل هست در فكر لبت
    عاقلانه دم زنم از وصل تو
    هر هوس از عشق رويت محو شد
    بس كه زيبا دلربا دلبر توئى
    مهر تو در روح من آب حيات
    از يقين گويم كه بى تو جنّتم
    حور خواهم يا كه كوثر يا جنان
    هر سحر كه وانمودى روى خود
    رو بهر بى مهر كردم روى را
    در تبسمّ روى كن بر روى من
    اى حبيبا دم زدن آغاز كن
    دانمت بس ناز دارى اى حبيب
    ليك بنگر اين دل شوريده را
    گرچه مورم تو سليمانى نما
    بين خرابم در خرابات غمت
    ذرّه ام گر تابشى سويم كنى
    بر رهت آشفته حالم مى نگر
    خواهم از بى قدريم بندم لبم
    عقل گويد تو كجا و قدر شاه
    گر گذارد يك قدم بر روى تو
    مهر گردى عالمى روشن كنى
    من چه آرم وصفت اى شه بر زبان
    مصطفى را در تو مى بينم ظهور
    اوصيا را در تو مى بينم كمال
    آنچه در آن جملگى بودى نهان
    آيه نور از رُخَت پيداستى
    جمله اسرارش زتو برپاستى



  • عالم آرا حكم ران انس و جان
    غيب از ديدار و بر دل روبرو
    ليك آثارت عيان بر محرمان
    گوئيا نزد مريض آمد طبيب
    از دلم يكباره بردى هر ملال
    در ره وصل تو بى سامان همه
    مهر خود با هجر خود پرورده اى
    ترسم از عمران كنم يكسر فرار
    رشك بستان هست ذكر غبغبت
    ليك ديوانه دلم از فصل تو
    هر نفس ازمشك مويت صحو شد
    هردل افسرده رارهبر توئى
    روح را با مهر تو نبود ممات
    با همه زيبائى آرد زحمتم
    چون كه باشد حضرتت او را مكان
    دل ز هرسو جذب كردى سوى خود
    من نديدم جز گل بد بوى را
    تا كه گردد باز رضوان سوى من
    بر دلم اسرار حق دمساز كن
    وصل رويت نيست برهركس نصيب
    سوى تو از هر جهت بُبريده را
    بحر جودى وصف رحمانى نما
    لطف كن شاها به من از مرحمت
    آفتاب آسمان رويم كنى
    بر درت سوز مقالم مى نگر
    ليك مهرت شور آرد در دلم
    عشق گويد بهر شه شو خاك راه
    گر نمايد روى يك دم سوى تو
    بحر گردى عالمى گلشن كنى
    چون نمايم مدحت حُسنت بيان
    مرتضى را در تو مى بينم چو نور
    اولياء را در تو مى بينم جمال
    جملگى از حضرتت آرى عيان
    جمله اسرارش زتو برپاستى
    جمله اسرارش زتو برپاستى



/ 49