مادر نگران است. هم نگران وضعيت بچه، هم نگران وضعيت جامعه! نكند در بيمارستان محرم
و نامحرم شود؟ مادر از درد و ناراحتى چشمانش را هم مىگذارد. حالا چشمها به جز تاريكى چيزى
نمىبيند. امّا گوشها چه؟مىشنود، اما صداهايى گنگ را. احساس مىكند در قرنطينهاى
تاريك غوطهور است.
رفيق من! دنيا را مىبينى؟ انگار تكرار دنياى پيشين است. قرنطينه، تاريكى، انسان
غوطهور، چشمانبسته،صداهايى گنگ از آن سوى ديوار..
- دورشكهچى! ترو خدا يه كم سريعتر. مريض ما حالش خوب نيست.
- كبرى خانوم. ترو خدا چشماتو باز كن... يا على مرتضى!
صداهاى گنگ آن سوى ديوار اجازهى گشوده شدن چشمان مادر را نمىدهد.
رفيق! تو خيال مىكنى مادر نيز همان صداهايى را مىشنود كه الان من و تو شنيديم؟
نخير!
صداها انگار مىخواهند حسّى را به رگهاى مادر پمپاژ كنند.
او هر چند معنى كلمات را نمىداند، امّا حسّاش را چرا. مىفهمد!
»غلامِ على!« - غلام على ديگر چيست؟ »غلام على نام پسر توست«.
- پسر من؟ من كه هنوز فرزندى ندارم.
»تو حالا پسرى دارى با اين چشمان زيبا و سبز! مىبينى؟ نگرانش بودى، اين هم صحّت و
سلامتِ او. چه غلامبرازندهاى است براى على.« - ترو خدا دورشكهچى! اين حالش خوب نيست. داره هزيون مىگه.
رفيق من! بگذار اينها همچنان مثل سير و سركه بجوشند. اما تو دست بگذار روى قلبت.
مىبينى كه ديگر از گرهخبرى نيست. نگران اينها نيز مباش. آنگاه كه از ميان آتش
اضطراب، تولدى ابراهيم گونه رخ دهد، اينها نيز آرامخواهند شد.
جامعه تب دارد من مىگويم همهى جوامع تب دارند. تو چه مىگويى؟ من مىگويم اگر مىخواهى تب جامعه را بگيرى، لازم نيست راه بيافتى توى كوچه و
خيابان و دار دار راه بياندازى.اين طورى كه تب نمىگيرند!تا بياى تب اين كوچه را
بگيرى،تب آن كوچه دچار نوسان شده؛ بعد وقتى به خودتخواهى آمد كه عمرت به سر آمده و
تو هنوز دارى توى كوچه پس كوچهها به دنبال تب مىگردى.