زندگى نامه
يكى بود، يكى نبود.در يكى از روزهاى خوب خدا، يكى از باغچهها سبزه داد!آن روز وقتى به تقويم نگاه مىكردى، هشتم مهر سى و هشت بود. مردم مشغول جشن تولدامام زمان بودند وباغبانان اين باغچه، مشغول دو جشن. يكى جشن گل نرجس و ديگرى جشن
پيچك كوچكى كه در باغچهشان تازهروييده بود .نام يكى از باغبانها اسماعيل بود. و نام ديگرى كبرى. اين دو زن و شوهر جوان عشق
فراوانى به حضرت على )ع(داشتند. آنها مىخواستند يك جورى ارادتشان را به مولا نشان
دهند، لذا اسم بهترين هديهى زندگيشان؛ يعنى همانپيچك كوچك باغچهشان را گذاشتند "
غلامعلى ".غلامعلى از وقتى فهميد غلام على )ع( است، تصميم گرفت على وار زندگى كند.او در نهايت سادگى رشد مىكرد، با سرعت راه بيدارى را پيمود و خود را براى دفاعى
جانانه از اسلام علوى آمادهمىساخت.گاه در مدرسه مقالاتى مىنوشت كه منجر به اخراج او از اين مدرسه به آن مدرسه مىشد.گاه وارد گروههاى سياسى شده و خود را در محك خطرناك ترور جلادان ساواك مىآزمود.غلامعلى پيچك در حين مبارزه، كار هم مىكرد، درس هم مىخواند و از دسترنج خود جهت
رفع جهل ومحروميت دوستان همكلاسىاش بهره مىجست.انقلاب كه پيروز شد، غلامعلى ديگر در تهران بند نبود.هرجا فرياد مظلوميت كسى بر مىخاست، غلامعلى در آنجا بود.گاه در سيستان و بلوچستان و در سنگر معلمى. گاه در گنبد و پاوه و كردستان و در سنگر
رزمى. گاه در جهادسازندگى...او از جمله ياران باوفاى شهيد بزرگوار، دكتر چمران بود.وقتى هجوم علفهاى به باغ انقلاب اسلامى آغاز شد، پيچك ديگر يك رزمندهى ساده نبود.
حالا ديگر از او بهعنوان يكى از برجستهترين فرماندهان جنگ ياد مىكردند. اين در
حالى بود كه تنها 21 بهار از زندگى او مىگذشت.طرح آزاد سازى بازى دراز و نيز فرماندهى اين عمليات، يكى از افتخارات زندگى كوتاه
اوست.شوخ طبعى و صميميت غلامعلى با زير دستان و شجاعت بىنظير در مواجهه با دشمنان، از
جمله خصلتهايىبود كه بر محبوبيت او مىافزود.پيچك بارها و بارها مجروح شد و هر بار تا پاى شهادت پيش رفت.خطبهى عقد او و همسرش با نفس مقدس امام خمينى جارى شد و هنوز بيش از دو ماه از
دامادىاش نمىگذشتكه در عمليات مطلع الفجر - كه در آذر ماه سال 60 و در گيلانغرب
انجام شد پرندهى روحش قفس تن را شكست و درملكوت الهى به پرواز در آمد.راهش مستدام