در بـيـنـش عرفانى مفهوم ولايت داراى مرتبه هايى است و هر نبـى و ولـى كه سهم او از درخششها و جلـوه هاى اسمـاء الهى بيـش تـر باشـد دايـره ولايـت او گـسـتـرده تر و جامع بـودن او نسبت به كمالهاى وجـودى بـيـش تـر و شريعت وى فراگيرتر و كامل تـر است. هميـن طـور انـسـانـهـاى سالك نيز داراى مرتبه هايى هستند و هر يك به همـان انـدازه اى كـه كـمـالـهـا و ويـژگـيهاى نيك را در خود به گـونه خـوشايندى گردآورده نسبت به افراد ديگر ولايت مـى يـابـد. ايـن گـرايـش در قلمـرو ولايت ظاهـرى سبب شــده است كه جـامعه شيعى قـرنـهـا پـس از غـيبت امام دوازدهـم از سه چشـم انـداز: عرفانـى كـلامـى و حـكـمـى و به دنباله آنها فقهى و با بهره گيـرى از ولايت بـاطنـى امام غايب رهبـرى سياسـى جامعه از سـوى ولـى فقيه را درخـور تـوجيه سازد. در انـديشه شيعى ولايت معنـوى پيـامبـر(ص) و حضـرت علـى(ع) و پيشـوايان مـعـصـوم(ع) هـرگـز از ولايت ظاهـرى آنها جـدا نيست و عالمان بلنـد پـايـه شـيـعـه قـبـول دارنـد كه حـاكـم در مقام حكـومت لازم است به تدبير سياست و مديريت ايـن جهانى تـن بدهد. دربـاره حـاكـمان عدل ديگر بـر ايـن باورنـد: سياست و مـديريت ايـن جـهـانـى بايد به گـونه اى انتخاب شـود كه دوگانگى جايگاه دنيا و آخـرت را به دنبال نـداشته بـاشـد. در فهم دينـى اينان كسى كه زير قـبـه نـفسانى خود قرار دارد و ولى نفـس خـود است و براى نفـس خـود انـيـت يا انانيت ثابت مى كند نمـى تـواند پست مهم ولايت هـر چنـد نـوع ظاهـرى آن را به عهده گيرد. آنـان بـر ايـن باورنـد: ولايت جامعه اسلامـى در عصر غيبت بايـد به عـهـده كـسـى بـاشـد كـه در مسيـر انسان كامل در حـركت است; يعنى نـابـودى انـيـانـيـت و انيت خود را با چشـم شهود مى بيند و همه نـيـروهاى جـامعه را درجهت كمالهاى معنـوى آنان تـربيت و هماهنگ مى سازد. بـنـابـرايـن ولايت فقيه از امـور اعتبـارى و عقلايـى است و همه فقهاى عـادل از سـوى شـارع بـه ولايـت گمارده شـده اند. با ايـن حال با گـزيـنـش مـردم اسـت كه فقيه واجـد شرايط رهبـرى ولايت مى يابد و ولايـت تـكـويـنـى ائـمه سـواى وظيفه حكومت است.55 بر همين اساس نـبـايـد براى كسـى ايـن تـوهـم پيـش بيايد كه مقام فقها همان مقام ائـمـه و رسـول اكـرم است. به نظر امام خمينـى (ولايت) در بحث ولايت ( 426 )