21
مي آيم خسته از اين و آن گسستهاز دشتهاي غمزده
از پيش پونه وحشي
بر جو كنارها
و از كنار زمزمه
چشمه سارها
از پيش بيدهاي
پريشان
از خشم بادها مي آيم از كوههاي سامت با درههاي مغموم
در هاي و هوي باد
مي آيمبا گردباد ويران كن هرآنچه
به چنگش دراوفتاد
ز بنياد مي آيم با
دشنه نشسته دشمن به پشت من
مي آيم و به
ياد تو مي آرم
افسانه جنون را
آميزههاي آتش و خون
را