بخش هفتم:
تفاوتهاى زن و مرد(1)
تفاوتهاى زن و مرد.عجب حرف مزخرفى!معلوم مى شود هنوز هم با اينكه نيمه دوم قرن بيستم را طى مى كنيم،در گوشه و كنار افرادى پيدا مى شوند كه طرزتفكر قرون وسطايى دارند و فكر كهنه و پوسيده تفاوت زن و مرد را دنبال مى كنند وخيال مى كنند زن و مرد با يكديگر تفاوت دارند،و لا بد مى خواهند مانند مردم قرون وسطى نتيجه بگيرند كه زن جنس پست تر است،زن انسان كامل نيست،زن برزخ ميان حيوان و انسان است،زن لياقت و شايستگى اينكه در زندگى مستقل و آزادباشد ندارد و بايد تحت قيمومت و سرپرستى مرد زندگى كند،در صورتى كه امروزديگر اين حرفها كهنه و پوسيده شده است.امروز معلوم شده همه اين حرفهاجعلياتى بوده كه مردان به حكم زورگويى در دوره تسلط بر زن ساخته بودند;معلوم شده بر عكس است،زن جنس برتر و مرد جنس پست تر و ناقصتر است. خير،آقا!در قرن بيستم و در پرتو پيشرفتهاى حيرت انگيز علوم،تفاوتهاى زن و مرد بيشتر روشن و مشخص شده است.جعل و افترا نيست،حقايق علمى و تجربى است.اما اين تفاوتها به هيچ وجه به اينكه مرد يا زن جنس برتر است و ديگرى جنس پايين تر و پست تر و ناقصتر مربوط نيست.قانون خلقت از اين تفاوتها منظورديگرى داشته است.قانون خلقت اين تفاوتها را براى اين به وجود آورده است كه پيوند خانوادگى زن و مرد را محكمتر كند و شالوده وحدت آنها را بهتر بريزد.قانون خلقت اين تفاوتها را به اين منظور ايجاد كرده است كه به ست خود،حقوق ووظايف خانوادگى را ميان زن و مرد تقسيم كند.قانون خلقت تفاوتهاى زن و مرد رابه منظورى شبيه منظور اختلافات ميان اعضاى يك بدن ايجاد كرده است.اگر قانون خلقت هر يك از چشم و گوش و پا و دست و ستون فقرات را در وضع مخصوصى قرار داده است،نه از آن جهت است كه با دو چشم به آنها نگاه مى كرده و نظر تبعيض داشته و به يكى نسبت به ديگرى جفا روا داشته است.تناسب است يا نقص و كمال؟
يكى از موضوعاتى كه براى من موجب تعجب است اين است كه بعضى اصراردارند كه تفاوت زن و مرد را در استعدادهاى جسمى و روانى،به حساب ناقص بودن زن و كاملتر بودن مرد بگذارند;چنين وانمود مى كنند كه قانون خلقت بنا به مصلحتى زن را ناقص آفريده است. ناقص الخلقه بودن زن پيش از آن كه در ميان ما مردم مشرق زمين مطرح باشد،در ميان مردم غرب مطرح بوده است.غربيان در طعن به زن و ناقص خواندن وى بيداد كرده اند.گاهى از زبان مذهب و كليسا گفته اند:«زن بايد از اينكه زن است شرمسار باشد».گاهى گفته اند:«زن همان موجودى است كه گيسوان بلند دارد وعقل كوتاه »،«زن آخرين موجود وحشى است كه مرد او را اهلى كرده است »،«زن برزخ ميان حيوان و انسان است »و امثال اينها. از اين عجيب تر اينكه برخى از غربيان اخيرا با يك گردش صد و هشتاددرجه اى اكنون مى خواهند با هزار و يك دليل ثابت كنند كه مرد موجود ناقص الخلقه و پست و زبون،و زن موجود كامل و برتر است. اگر كتاب زن جنس برتر اشلى مونتاگو را-كه در مجله زن روز منتشر مى شدخوانده باشيد، مى دانيد كه اين مرد با چه زور زدن ها و مهمل بافى ها مى خواهد ثابت كند كه زن از مرد كاملتر است.اين كتاب تا آنجا كه مستقيما مطالعات پزشكى ياروانى يا آمار اجتماعى را عرضه مى دارد بسيار گرانبهاست،ولى آنجا كه خودنويسنده شخصا به «استنتاج »مى پردازد و مى خواهد براى هدف خود-كه همان عنوان كتاب است-نتيجه گيرى كند مهمل بافى را به نهايت مى رساند.چرا بايد يك روز زن را اينقدر پست و زبون و حقير بخوانند كه روز ديگر مجبور شوند براى جبران مافات،همه آن نواقص و نقايص را از روى زن بردارند و روى مرد بگذارند؟ چه لزومى دارد كه تفاوتهاى زن و مرد را به حساب ناقص بودن يكى و كاملتر بودن ديگرى بگذاريم كه مجبور شويم گاهى طرف مرد را بگيريم و گاهى طرف زن را؟ اشلى مونتاگو از طرفى اصرار دارد زن را جنسا برتر از مرد معرفى كند و ازطرف ديگر امتيازات مرد را مولود عوامل تاريخى و اجتماعى بشمارد نه مولودعوامل طبيعى. به هر حال،تفاوتهاى زن و مرد«تناسب »است نه نقص و كمال.قانون خلقت خواسته است با اين تفاوتها تناسب بيشترى ميان زن و مرد-كه قطعا براى زندگى مشترك ساخته شده اند و مجرد زيستن انحراف از قانون خلقت است-به وجودآورد.اين مطلب از بيانات بعدى ضمن توضيح تفاوتها روشنتر مى شود.نظريه افلاطون
اين مساله يك مساله تازه كه در قرن ما مطرح شده باشد نيست;حداقل دو هزار و چهار صد سال سابقه دارد،زيرا اين مساله به همين صورت در كتاب جمهوريت افلاطون مطرح است. افلاطون با كمال صراحت مدعى است كه زنان و مردان داراى استعدادهاى مشابهى هستند و زنان مى توانند همان وظايفى را عهده دار شوند كه مردان عهده دارمى شوند و از همان حقوقى بهره مند گردند كه مردان بهره مند مى گردند. هسته تمام افكار جديدى كه در قرن بيستم در مورد زن پيدا شده و حتى آن قسمت از افكار كه از نظر مردم قرن بيستم نيز افراطى و غير قابل قبول به نظرمى رسد،در افكار افلاطون پيدا مى شود و به همين جهت موجب اعجاب ناظران نسبت به اين مرد-كه پدر فلسفه ناميده مى شود-گرديده است.افلاطون در رساله جمهوريت كتاب پنجم،حتى درباره اشتراكيت زن و فرزند،درباره اصلاح نژاد وبهبود نسل و محروم كردن بعضى از زنان و مردان از تناسل و اختصاص دادن تناسل به افرادى كه از خصايص عاليترى برخوردارند،درباره تربيت فرزندان در خارج ازمحيط خانواده،درباره اختصاص دادن تناسل به سنين معينى از عمر زن و مرد كه سنين قوت و جوشش نيروى حياتى آنها به شمار مى رود بحث كرده است. افلاطون معتقد است همان طورى كه به مردان تعليمات جنگى داده مى شود به زنان نيز بايد داده شود،همان طورى كه مردان در مسابقات ورزشى شركت مى كنندزنان نيز بايد شركت كنند. اما دو نكته در گفته افلاطون هست:يكى اينكه اعتراف مى كند كه زنان از مردان چه در نيروهاى جسمى،چه در نيروهاى روحى و دماغى ناتوان ترند;يعنى تفاوت زن و مرد را از نظر«كمى »اعتراف دارد،هر چند مخالف تفاوت كيفى آنها از لحاظ استعدادهاست.افلاطون معتقد است استعدادهايى كه در مردان و زنان وجود داردمثل يكديگر است;چيزى كه هست زنان در هر رشته اى از رشته ها از مردان ناتوان ترند و اين جهت سبب نمى شود كه هر يك از زن و مرد به كارى غير از كارديگرى اختصاص داشته باشند. افلاطون روى همين جهت كه زن را از مرد ضعيفتر مى داند،خدا را شكر مى كندكه مرد آفريده شده نه زن.مى گويد:«خدا را شكر مى كنم كه يونانى زاييده شدم نه غير يونانى،آزاد به دنيا آمدم نه برده،مرد آفريده شدم نه زن ». ديگر اينكه افلاطون آنچه در موضوع بهبود نسل،پرورش متساوى استعدادهاى زن و مرد، اشتراكيت زن و فرزند و غيره گرفته،همه مربوط است به طبقه حاكمه،يعنى فيلسوفان حاكم و حاكمان فيلسوف كه وى آنها را منحصرا شايسته حكومت مى داند.چنانكه مى دانيم افلاطون در روش سياسى مخالف دموكراسى وطرفدار اريستوكراسى است.آنچه افلاطون در زمينه هاى بالا گفته مربوط است به طبقه اريستوكرات،و در غير طبقه اريستوكرات طور ديگرى نظر مى دهد.افلاطون و ارسطو،رو در روى يكديگر
بعد از افلاطون،كسى كه آراء و عقايدش در دنياى قديم در دست است،شاگردوى ارسطوست. ارسطو در كتاب سياست عقايد خويش را درباره تفاوت زن و مرداظهار داشته و با عقايد استاد خود افلاطون سخت مخالفت كرده است.ارسطو معتقداست كه تفاوت زن و مرد تنها از جنبه «كمى »نيست،از جنبه كيفى نيز متفاوتند.اومى گويد:نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظايفى كه قانون خلقت به عهده هر يك از آنها گذاشته و حقوقى كه براى آنها خواسته، در قسمتهاى زيادى باهم تفاوت دارد.به عقيده ارسطو فضايل اخلاقى زن و مرد نيز در بسيارى از قسمتها متفاوت است:يك خلق و خوى مى تواند براى مرد فضيلت شمرده شود و براى زن فضيلت نباشد.بر عكس،يك خلق و خوى ديگر ممكن است براى زن فضيلت باشدو براى مرد فضيلت شمرده نشود. نظريات ارسطو نظريات افلاطون را در دنياى قديم نسخ كرد.دانشمندانى كه بعدها آمدند، نظريات ارسطو را بر نظريات افلاطون ترجيح دادند.نظر دنياى امروز
اينها كه گفته شد مربوط به دنياى قديم بود.اكنون بايد ببينيم دنياى جديد چه مى گويد. دنياى جديد تنها به حدس و تخمين متوسل نمى شود;سر و كارش بامشاهده و آزمايش است، با آمار و ارقام است،با مطالعات عينى است.در دنياى جديد در پرتو مطالعات عميق پزشكى، روانى و اجتماعى تفاوتهاى بيشتر وفراوانترى ميان زن و مرد كشف شده است كه در دنياى قديم به هيچ وجه به آنهاپى نبرده بودند. مردم دنياى قديم زن و مرد را كه ارزيابى مى كردند،تنها از اين جهت بود كه يكى درشت اندام تر است و ديگرى كوچكتر،يكى خشن تر است و ديگرى ظريفتر،يكى بلندتر است و ديگرى كوتاه تر،يكى كلفت آوازتر است و ديگرى نازك آوازتر،يكى پر پشم و موتر است و ديگرى صافتر.حداكثر كه از اين حد تجاوز مى كردند،اين بود كه تفاوت آنها را از لحاظ دوره بلوغ در نظر مى گرفتند و يا تفاوت آنها را ازلحاظ عقل و احساسات به حساب مى آوردند;مرد را مظهر عقل و زن را مظهر مهر وعاطفه مى خواندند. اما امروز علاوه بر اينها قسمتهاى زياد ديگرى كشف شده است;معلوم شده است دنياى زن و مرد در بسيارى از قسمتها با هم متفاوت است. ما مجموع تفاوتهاى زن و مرد را تا آنجا كه از نوشته هاى اهل تحقيق به دست آورده ايم،ذكر مى كنيم و سپس به فلسفه اين تفاوتها و اينكه چقدر از اين تفاوتها ازطبيعت ناشى مى شود و چقدر از آنها مولود عوامل تاريخى و فرهنگى و اجتماعى است مى پردازيم.و البته قسمتى از اين تفاوتها را هر كس مى تواند با مختصر تجربه ومطالعه به دست آورد و قسمتى هم آنچنان واضح و بديهى است كه قابل انكار نيست.دوگونگى ها از لحاظ جسمى
مرد به طور متوسط درشت اندام تر است و زن كوچك اندام تر.مرد بلند قدتراست و زن كوتاه قدتر.مرد خشن تر است و زن ظريفتر.صداى مرد كلفت تر وخشن تر است و صداى زن نازكتر و لطيفتر.رشد بدنى زن سريعتر است و رشد بدنى مرد بطى ءتر.حتى گفته مى شود جنين دختر از جنين پسر سريعتر رشد مى كند.رشدعضلانى مرد و نيروى بدنى او از زن بيشتر است. مقاومت زن در مقابل بسيارى ازبيماريها از مقاومت مرد بيشتر است.زن زودتر از مرد به مرحله بلوغ مى رسد وزودتر از مرد هم از نظر توليد مثل از كار مى افتد.دختر زودتر از پسر به سخن مى آيد.مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولى با در نظر گرفتن نسبت مغز به مجموع بدن،مغز زن از مغز مرد بزرگتر است.ريه مرد قادر به تنفس هواى بيشترى از ريه زن است.ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سريعتر است.از لحاظ روانى
ميل مرد به ورزش و شكار و كارهاى پر حركت و جنبش بيش از زن است. احساسات مرد مبارزانه و جنگى و احساسات زن صلح جويانه و بزمى است.مردمتجاوزتر و غوغاگرتر است و زن آرامتر و ساكت تر.زن از توسل به خشونت درباره ديگران و درباره خود پرهيز مى كند و به همين دليل خودكشى زنان كمتر از مردان است.مردان در كيفيت خودكشى نيز از زنان خشن ترند.مردان به تفنگ،دار،پرتاب كردن خود از روى ساختمانهاى مرتفع متوسل مى شوند و زنان به قرص خواب آور وترياك و امثال اينها. احساسات زن از مرد جوشانتر است.زن از مرد سريع الهيجان تر است،يعنى زن در مورد امورى كه مورد علاقه يا ترسش هست زودتر و سريعتر تحت تاثيراحساسات خويش قرار مى گيرد،و مرد سرد مزاج تر از زن است.زن طبعا به زينت وزيور و جمال و آرايش و مدهاى مختلف علاقه زياد دارد بر خلاف مرد.احساسات زن بى ثبات تر از مرد است.زن از مرد محتاطتر،مذهبى تر،پرحرف تر و ترسوتر وتشريفاتى تر است.احساسات زن مادرانه است و اين احساسات از دوران كودكى دراو نمودار است.علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهميت كانون خانوادگى بيش از مرد است.زن در علوم استدلالى و مسائل خشك عقلانى به پاى مردنمى رسد ولى در ادبيات،نقاشى و ساير مسائل-كه با ذوق و احساسات مربوط است-دست كمى از مرد ندارد.مرد از زن بيشتر قدرت كتمان راز دارد و اسرارناراحت كننده را در درون خود حفظ مى كند و به همين دليل ابتلاى مردان به بيمارى ناشى از كتمان راز بيش از زنان است.زن از مرد رقيق القلب تر است و فورا به گريه واحيانا به غش متوسل مى شود.از نظر احساسات[نسبت]به يكديگر
مرد بنده شهوت خويشتن است و زن در بند محبت مرد است.مرد زنى رادوست مى دارد كه او را پسنديده و انتخاب كرده باشد و زن مردى را دوست مى داردكه ارزش او را درك كرده باشد و دوستى خود را قبلا اعلام كرده باشد.مردمى خواهد شخص زن را تصاحب كند و در اختيار بگيرد و زن مى خواهد دل مرد رامسخر كند و از راه دل او بر او مسلط شود.مرد مى خواهد از بالاى سر زن بر او مسلطشود و زن مى خواهد از درون قلب مرد بر مرد نفوذ كند. مرد مى خواهد زن را بگيرد،زن مى خواهد او را بگيرند.زن از مرد شجاعت و دليرى مى خواهد و مرد از زن زيبايى و دلبرى.زن حمايت مرد را گرانبهاترين چيزها براى خود مى شمارد. زن بيش از مرد قادر است بر شهوت خود مسلط شود.شهوت مرد ابتدايى و تهاجمى است و شهوت زن انفعالى و تحريكى.تفاوتهاى زن و مرد(2)
در شماره 90 مجله زن روز نظريه يك پروفسور روانشناس مشهور امريكايى به نام پروفسور ريك- كه ساليان دراز به تفحص و جستجو در احوال زن و مردپرداخته و نتايجى به دست آورده و در كتاب بزرگى تفاوتهاى بى شمار زن و مرد رانوشته است-منعكس شد. اين پروفسور مى گويد:دنياى مرد با دنياى زن بكلى فرق مى كند.اگر زن نمى تواند مانند مرد فكر كند يا عمل نمايد،از اين روست كه دنياى آنها با هم فرق مى كند. مى گويد:در تورات آمده است:«زن و مرد از يك گوشت به وجود آمده اند». بلى،با وجودى كه هر دو از يك گوشت به وجود آمده اند،جسمهاى متفاوت دارند واز نظر تركيب بكلى با هم فرق مى كنند.علاوه بر اين،احساس اين دو موجودهيچ وقت مثل هم نخواهند بود و هيچ گاه يك جور در مقابل حوادث و اتفاقات عكس العمل نشان نمى دهند.زن و مرد بنا به مقتضيات جنسى رسمى خود به طورمتفاوت عمل مى كنند و درست مثل دو ستاره روى دو مدار مختلف حركت مى كنند. آنها مى توانند همديگر را بفهمند و مكمل يكديگر باشند ولى هيچ گاه يكى نمى شوندو به همين دليل است كه زن و مرد مى توانند با هم زندگى كنند،عاشق يكديگر بشوند و از صفات و اخلاق يكديگر خسته و ناراحت نشوند. پروفسور ريك مقايسه هايى ميان روحيه زن و مرد به عمل آورده و تفاوتهايى به دست آورده است.از آن جمله مى گويد: «براى مرد خسته كننده است كه دائم نزد زنى كه دوستش دارد بسر برد اما هيچ لذتى براى زن بالاتر از اين نيست كه هميشه در كنار مرد مورد علاقه اش بسر برد. مرد دلش مى خواهد هر روز به همان حالت هميشگى باقى بماند اما يك زن هميشه مى خواهد موجود تازه اى باشد و هر صبح با قيافه تازه ترى از بستر برخيزد. بهترين جمله اى كه يك مرد مى تواند به زنى بگويد اصطلاح «عزيزم تو را دوست دارم »است. زيباترين جمله اى كه يك زن به مرد مورد علاقه اش مى گويد جمله «من به تو افتخار مى كنم »مى باشد. اگر مردى در دوران زندگى اش با چندين معشوقه بسر برده باشد،به نظر زنان ديگرمردى جالب توجه مى آيد.مردها از زنى كه بيش از يك مرد در زندگى اش وجودداشته باشد بدشان مى آيد. مردها وقتى كه پير مى شوند احساس بدبختى مى كنند،چون تكيه گاه خود يعنى كارشان را از دست مى دهند.زنهاى مسن احساس رضايت مى كنند،چون بهترين چيزها را از نظر خودشان دارا هستند:يك خانه و چندين نوه. خوشبختى از نظر مردها به دست آوردن مقام و شخصيتى قابل احترام در ميان اجتماع است. خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد ونگاهدارى او براى تمام عمر. يك مرد هميشه مى خواهد كه زن مورد علاقه اش را به دين و مليت خود درآورد. براى يك زن همان قدر كه تغيير دادن نام خانوادگى اش بعد از ازدواج آسان است،عوض كردن دين و مليت نيز به خاطر مردى كه دوستش دارد آسان است.»شاهكار خلقت
صرف نظر از اينكه تفاوتهاى زن و مرد موجب تفاوتهايى در حقوق ومسؤوليتهاى خانوادگى زن و مرد مى شود يا نمى شود،اساسا اين مساله يكى ازعجيب ترين شاهكارهاى خلقت است;درس توحيد و خداشناسى است،آيت و نشانه اى است از نظام حكيمانه و مدبرانه جهان، نمونه بارزى است از اينكه جريان خلقت تصادفى نيست،طبيعت جريانات خود را كورمال كورمال طى نمى كند،دليل روشنى است از اينكه بدون دخالت دادن اصل «علت غايى »نمى توان پديده هاى جهان را تفسير كرد. دستگاه عظيم خلقت براى اينكه به هدف خود برسد و نوع را حفظ كند،جهازعظيم توليد نسل را به وجود آورده است;دائما از كارخانه خود،هم جنس نر به وجودمى آورد و هم جنس ماده،و در آنجا كه بقا و دوام نسل احتياج دارد به همكارى وتعاون دو جنس(مخصوصا در نوع انسان)براى اينكه ايندو را به كمك يكديگر در اين كار وادارد،طرح وحدت و اتحاد آنها را ريخته است;كارى كرده است كه خودخواهى و منفعت طلبى-كه لازمه هر ذى حياتى است-تبديل به خدمت و تعاون و گذشت وايثار گردد،آنها را طالب همزيستى با يكديگر قرار داده است;و براى اينكه طرح كاملاعملى شود و جسم و جان آنها را بهتر به هم بپيوندد، تفاوتهاى عجيب جسمى و روحى در ميان آنها قرار داده است و همين تفاوتهاست كه آنها را بيشتر به يكديگر جذب مى كند،عاشق و خواهان يكديگر قرار مى دهد.اگر زن داراى جسم و جان و خلق وخوى مردانه بود محال بود كه بتواند مرد را به خدمت خود وادارد و مرد را شيفته وصال خود نمايد،و اگر مرد همان صفات جسمى و روانى زن را مى داشت ممكن نبودزن او را قهرمان زندگى خود حساب كند و عاليترين هنر خود را صيد و شكار و تسخيرقلب او به حساب آورد.مرد،جهانگير و زن مردگير آفريده شده است. قانون خلقت،زن و مرد را طالب و علاقه مند به يكديگر قرار داده است اما نه ازنوع علاقه اى كه به اشياء دارند.علاقه اى كه انسان به اشياء دارد از خودخواهى اوناشى مى شود;يعنى انسان اشياء را براى خود مى خواهد،به چشم ابزار به آنها نگاه مى كند،مى خواهد آنها را فداى خود و آسايش خود كند.اما علاقه زوجيت به اين شكل است كه هر يك از آنها سعادت و آسايش ديگرى را مى خواهد،از گذشت وفداكارى درباره ديگرى لذت مى برد.پيوندى بالاتر از شهوت
عجيب است كه بعضى از افراد نمى توانند ميان شهوت و رافت فرق بگذارند; خيال كرده اند كه آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مى دهد منحصرا طمع و شهوت است،حس استخدام و بهره بردارى است،همان چيزى است كه انسان را باماكولات و مشروبات و ملبوسات و مركوبات پيوند مى دهد.اينها نمى دانند كه درخلقت و طبيعت،علاوه بر خودخواهى و منفعت طلبى علايق ديگرى هم هست.آن علايق ناشى از خودخواهى نيست،از علاقه مستقيم به غير ناشى مى شود.آن علايق است كه منشا فداكاريها و گذشتها و رنج خود و راحت غير خواستن ها واقع مى شوند. آن علايق است كه نمايش دهنده انسانيت انسان است، بلكه قسمتى از آنها يعنى درحدودى كه به جفت و فرزند مربوط است در حيوانات نيز ديده مى شود. اين افراد گمان كرده اند كه مرد به زن هميشه به آن چشم نگاه مى كرده و مى كند كه احيانا يك جوان عزب به يك زن هر جايى نگاه مى كند;يعنى فقط شهوت است كه آندو را به يكديگر پيوند مى دهد،در صورتى كه پيوندى بالاتر از شهوت هست كه پايه وحدت زوجين را تشكيل مى دهد.آن همان چيزى است كه قرآن كريم از آن به نامهاى «مودت و رحمت »ياد كرده است. مى فرمايد: و من اياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجالتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة (1) . چقدر اشتباه است كه تاريخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام واستثمار و بر پايه اصل تنازع بقا تفسير كنيم،و چقدر مهملات در اين زمينه بافته شده است!راستى من وقتى كه برخى نوشته ها را مى خوانم و مى بينم در تفسير تاريخ روابطزن و مرد،يگانه اصلى را كه به كار مى برند اصل تضاد است(زن و مرد را مانند دو طبقه ديگر اجتماعى كه دائما در جنگ و كشمكش بوده است فرض مى كنند)دچار تعجب مى شوم و بر جهالت و نادانى آنها تاسف مى خورم.اگر تاريخ روابط پدران و فرزندان را بتوان از نظر حس استخدام و استثمار تفسير كرد،روابط تاريخى زنان و شوهران رانيز مى توان از اين نظر تفسير كرد.درست است كه مرد از زن هميشه زورمندتر بوده است،اما قانون خلقت مرد را از نظر غريزى به شكلى قرار داده است كه نمى توانسته است نوع ستمهايى كه به غلامان و بردگان و زيردستان و همسايگان خود روا مى داشته درباره زن روا دارد،همان طورى كه نمى توانسته است آن نوع ستمها را بر فرزندان خود روا دارد. من منكر ستمهاى مردان بر زنان نيستم،منكر تفسيرى هستم كه از اين ستمها مى شود. مردان بر زنان در طول تاريخ ستمهاى فراوانى كرده اند اما ريشه اين ستمهاهمان چيزهايى است كه سبب شده به فرزندان خود نيز با كمال علاقه اى كه به آنها وسرنوشت آنها و سعادت آنها داشته اند ستم كنند;همان چيزهايى است كه سبب شده به نفس خود نيز ستم كنند، يعنى ريشه جهالت و تعصب و عادت دارد نه ريشه منفعت طلبى.شايد فرصتى پيش آمد و در موقع مناسبى بحث مفصلى درباره تفسيرتاريخ روابط زن و مرد بنماييم.دو گونگى احساسات مرد و زن نسبت به هم
نه تنها علاقه خانوادگى زن و مرد به يكديگر با علاقه به اشياء فرق مى كند،علاقه خود آنها به يكديگر نيز متشابه نيست;يعنى نوع علاقه مرد به زن با نوع علاقه زن به مرد متفاوت است.با اينكه تجاذب طرفينى است اما به عكس اجسام بيجان،جسم كوچكتر جسم بزرگتر را به سوى خود مى كشاند.آفرينش،مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا و زن را مظهر محبوبيت و معشوقيت قرار داده است.احساسات مرد نياز آميز واحساسات زن نازخيز است.احساسات مرد طالبانه و احساسات زن مطلوبانه است. چندى پيش يكى از روزنامه هاى خبرى عكس يك دختر جوان روسى را كه خودكشى كرده بود چاپ كرده بود.اين دختر در نوشته اى كه از او باقى مانده نوشته است:هنوز مردى مرا نبوسيده است،بنابر اين زندگى براى من قابل تحمل نيست. براى يك دختر اين جهت شكست بزرگى است كه محبوب مردى واقع نشده است،مردى او را نبوسيده است.اما پسر جوان كى از زندگى نوميد مى شود؟وقتى كه دخترى او را نبوسيده است؟خير،وقتى كه دخترى را نبوسيده باشد. ويل دورانت در بحثهاى مفصل و جامع خود پس از آن كه مى گويد اگر مزيت دخترى فقط در دانش و انديشه باشد نه در دل انگيزى طبيعى و زرنگى نيمه آگاهش،در پيدا كردن شوهر چندان كامياب نخواهد شد،شصت درصد زنان دانشگاه بى شوهرمى مانند،مى گويد: «خانم مونيا كوالوسكى كه دانشمند برجسته اى بود شكايت مى كرد كه كسى با اوازدواج نمى كند و مى گفت:چرا كسى مرا دوست ندارد؟من مى توانم از بيشتر زنان بهتر باشم.با اينهمه،بيشتر زنان كم اهميت مورد عشق و علاقه هستند و من نيستم. ملاحظه مى فرماييد كه نوع احساس شكست اين خانم با نوع احساس شكست يك مرد متفاوت است.مى گويد چرا كسى مرا دوست ندارد؟» مرد آنگاه در امر زناشويى احساس شكست مى كند كه زن محبوب خود را پيدانكرده باشد،يا اگر پيدا كرده است نتوانسته باشد او را در اختيار خود بگيرد. همه اينها يك فلسفه دارد:پيوند و اتحاد محكمتر و عميقتر.براى چه اين پيوند؟ براى اينكه زن و مرد از زندگى لذت بيشترى ببرند؟نه،تنها اين نيست;شالوده اجتماع انسانى و بنيان تربيت نسل آينده بر اين اساس نهاده شده است.نظريه يك خانم روانشناس
در مجله زن روز،شماره صد و يك،يك بحث روانشناسى از يك خانم روانشناس به نام كليود السون نقل كرده است.اين خانم مى گويد: «به عنوان يك زن روانشناس،بزرگترين علاقه ام مطالعه روحيه مردهاست.چندى پيش به من ماموريت داده شد كه تحقيقاتى درباره عوامل روانى زن و مرد به عمل آورم و به اين نتيجه رسيده ام: 1.تمام زنها علاقه مندند كه تحت نظر شخص ديگرى كار كنند و به طور خلاصه ازمرئوس بودن و تحت نظر رئيس كار كردن بيشتر خوششان مى آيد. 2.تمام زنها مى خواهند احساس كنند كه وجودشان مؤثر و مورد نياز است.» سپس اين خانم اين طور اظهار عقيده مى كند: «به عقيده من اين دو نياز روحى زن از اين واقعيت سرچشمه مى گيرد كه خانمهاتابع احساسات و آقايان تابع عقل هستند.بسيار ديده شده كه خانمها از لحاظهوش نه فقط با مردان برابرى مى كنند،بلكه گاهى در اين زمينه از آنها برتر هستند. نقطه ضعف خانمها فقط احساسات شديد آنهاست.مردان هميشه عملى تر فكرمى كنند،بهتر قضاوت مى كنند،سازمان دهنده بهترى هستند و بهتر هدايت مى كنند. پس برترى روحى مردان بر زنان چيزى است كه طراح آن طبيعت مى باشد.هر قدر هم خانمها بخواهند با اين واقعيت مبارزه كنند بى فايده خواهد بود.خانمها به علت اينكه حساستر از آقايان هستند،بايد اين حقيقت را قبول كنند كه به نظارت آقايان در زندگى شان احتياج دارند...بزرگترين هدف خانمها در زندگى «تامين »است ووقتى به هدف خود نايل شدند دست از فعاليت مى كشند.زن براى رسيدن به اين هدف از روبرو شدن با خطرات بيم دارد.ترس،تنها احساسى است كه زن دربرطرف كردن آن به كمك احتياج دارد...كارهايى كه به تفكر مداوم احتياج دارد،زن را كسل و خسته مى كند...»نهضت عجولانه
نهضتى كه در اروپا براى احقاق حقوق پامال شده زن صورت گرفت به دليل اينكه دير به اين فكر افتاده بودند،با دستپاچگى و عجله زيادى انجام گرفت. احساسات مهلت نداد كه علم نظر خود را بگويد و راهنما قرار گيرد.از اين رو تر وخشك با يكديگر سوخت.اين نهضت يك سلسله بدبختيها را از زن گرفت و حقوق زيادى به او داد و درهاى بسته اى به روى او باز كرد اما در عوض،بدبختيها وبيچارگيهاى ديگرى براى خود زن و براى جامعه بشريت به وجود آورد. مسلما اگرآنچنان شتابزدگى به خرج داده نمى شد.احقاق حقوق زن به شكل بسيار بهترى صورت مى گرفت و فرياد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آينده بسياروحشتناكتر به فلك نمى رسيد.ولى اين اميد باقى است كه علم و دانش جاى خود راباز كند و نهضت زن به جاى آنكه مانند گذشته از احساسات سرچشمه گيرد،از علم ودانش الهام گيرد.اظهار نظرهاى دانشمندان اروپايى در اين زمينه خود نشانه اميدبخشى از اين جريان است. به نظر مى رسد آن چيزهايى كه مقلدان غرب را در زمينه روابط زن و مرد،تازه به نشئه فرو برده است،خود غربيان دوره خمار آنها را طى مى كنند.نظريه ويل دورانت
ويل دورانت در كتاب لذات فلسفه قسمت چهارم،بحثهاى بسيار مفصل و جامعى در زمينه مسائل جنسى و خانوادگى به عمل آورده است.ما قسمتهاى مختصرى از آن كتاب را براى خوانندگان انتخاب مى كنيم تا بهتر و بيشتر به جريانات فكرى كه در ميان دانشمندان غربى وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوتهاى عجولانه خوددارى كنند. ويل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم كتاب خود تحت عنوان «عشق » مى گويد: «نخستين نغمه صريح عشق با فرا رسيدن بلوغ آغاز مى گردد.كلمه «پوبرتى »كه درزبان انگليسى معنى بلوغ مى دهد،با توجه به اصل لاتينى آن به معنى «سن موى » است يعنى سنى كه در آن موى بر بدن پسران مى رويد و مخصوصا موى سينه كه پسران اينهمه به آن مى نازند و موى صورت كه با صبر سى سى فوس آن رامى تراشند.كيفيت و كميت مو(در صورت تساوى امور ديگر)ظاهرا با قدرت توالدو تناسل بستگى دارد و بهترين وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زندگى است.اين نمو ناگهانى موى توام با خشونت صدا جزء صفات ثانوى جنسى است كه به هنگام بلوغ عارض پسر مى شود.اما طبيعت در اين سن به دختران نرمش اطراف وحركات مى بخشد كه ديدگان را خيره مى سازد و كفل آنان را پهن تر مى كند تا امرمادرى آسانتر شود و سينه شان را براى شير دادن به كودك پر و برجسته مى سازد. علت ظهور اين صفات ثانوى چيست؟كسى نمى داند ولى نظريه پروفسورستارلينگ در اين ميان طرفدارانى پيدا كرده است.به موجب اين نظريه سلولهاى تناسلى به هنگام بلوغ نه تنها تخم و نطفه توليد مى كنند بلكه همچنين نوعى هورمون نيز مى سازند كه داخل خون مى شود و مايه تغييرات جسمى و روحى مى گردد.در اين سن نه تنها جسم از نيروهاى تازه بهره مند مى گردد،روح و خوى نيز به هزاران نوع متاثر مى گردد.رومن رولاند مى گويد:«در طى سالهاى زندگى زمانى فرا مى رسد كه تغييرات جسمانى آهسته اى در وجود يك مرد صورت مى گيرد و در وجود زن آنچه گفتيم مهمترين همه اين تغييرات است...دليرى وتوانايى،دلهاى نرم را به تپش مى آورد و نرمى و لطافت،ميل و هوس زورمندان رابرمى انگيزد...».دموسه مى گويد:«تمام مردان، دروغزن و مكار و گزافه گو و دو روو ستيزه جو هستند و همه زنان خودپسند و ظاهرساز و خيانتكار،ولى در جهان فقط يك چيز مقدس و عالى وجود دارد و آن آميزش اين دو موجود ناقص است...» آداب جفت جويى در بزرگسالان عبارت است از حمله براى تصرف در مردان وعقب نشينى براى دلبرى و فريبندگى در زنان(البته در بعضى جاها استثناهايى ديده مى شود).چون مرد طبعا جنگى و حيوان شكارى است عملش مثبت و تهاجمى است،زن براى او همچون جايزه اى است كه بايد آن را بربايد و مالك شود. جفت جويى جنگ و پيكار است و ازدواج تصاحب و اقتدار. عفت فراوان زن خادم مقاصد توالد است،زيرا امتناع محجوبانه او كمكى به انتخاب جنس است.عفت،زنان را توانا مى سازد كه با جستجوى بيشتر عاشق خود را يعنى كسى را كه افتخار پدرى فرزندان او را خواهد داشت برگزيند.منافع گروه و نوع اززبان زن سخن مى گويد، همچنان كه منافع فرد از گلوى مرد بيرون مى آيد...درعشقبازى،زن از مرد ماهرتر است زيرا ميل او چندان شديد نيست كه ديده عقل اورا ببندد. داروين ملاحظه كرده است كه در بيشتر انواع،ماده به عالم عشق بى علاقه است. لمبرزو و كيش و كرافت ابينگ مى گويند:زنان بيشتر به دنبال ستايشها و تحسينهاى مطلق و مبهم مردانند و بيشتر مى خواهند مردان به خواست آنها توجه كنند و اين امراز ميل آنها به لذات جنسى بيشتر است.لمبرزو مى گويد:پايه طبيعى عشق زن فقطيك صفت ثانوى از مادرى اوست و همه احساسات و عواطفى كه زنى را به مردى مى پيوندد از دواعى جسمى برنمى خيزد،بلكه از غرايز انقياد و تسليم(تحت حمايت مرد قرار گرفتن)سر مى زند و اين غرايز براى انطباق با اوضاع به وجودآمده است.» ويل دورانت در فصلى كه تحت عنوان «مردان و زنان »منعقد كرده مى گويد: «كار خاص زن خدمت به بقاى نوع است و كار خاص مرد خدمت به زن و كودك. ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشند ولى همه از روى حكمت و تدبير تابع اين دو كار اساسى گشته است.اين مقاصد،اساسى است اما نيمه ناآگاه است وطبيعت معنى انسان و سعادت را در آن نهفته است...طبيعت زن بيشتر پناه جويى است نه جنگجويى.به نظر مى رسد كه در بعضى انواع ماده اصلا غريزه جنگى وجود ندارد.اگر ماده خود به جنگ آيد براى كودكان خويش است....زن از مرد شكيباتر است.گرچه شجاعت مرد در كارهاى خطير و بحرانى زندگى بيشتر است اما تحمل دائمى و روزانه زن در مقابل ناراحتيهاى جزئى بى شمار بيشتراست...جنگجويى زن در وجود ديگرى است;زن سربازان را دوست دارد و از مردتوانا خوشش مى آيد;در مشاهده قدرت،نوعى عامل عجيب خوشى فرودستانه(مازوشيستيك)او را تحريك مى كند،اگر چه خودش قربانى اين قدرت باشد. ...اين خوشى ديرين در لذت از قدرت و مردانگى،گاهى بر احساسات اقتصادى زن نوين غالب مى آيد چنانكه گاهى ترجيح مى دهد با ديوانه شجاعى ازدواج كند. زن به مردى كه فرماندهى بلد است با خوشحالى تسليم مى شود.اگر اين روزهافرمانبردارى زن كمتر شده است براى آن است كه مردان در قدرت و اخلاق ضعيفتراز پيش شده اند...توجه زن به امور خانوادگى است و محيط او معمولا خانه خويش است.او مانند طبيعت عميق است اما مانند خانه محدود خود محصور هم هست. غريزه او را به سنن ديرين مى پيوندد.زن نه در ذهن اهل آزمايش است نه در عادت(بايد بعضى از زنان شهرهاى بزرگ را استثنا كرد).اگر هم به عشق آزاد رو مى آوردنه براى آن است كه در آن آزادى مى جويد،بلكه براى آن است كه در زندگى خود ازازدواج معمولى با يك مرد مسؤول مايوس شده است.اگر گاهى در سالهاى جوانى مفتون عبارات و اصطلاحات سياسى مى گردد و احساس خود را به همه جنبه هاى انسانى بسط مى دهد،پس از يافتن شوهر وفادارى از تمام آن فعاليتها چشم مى پوشد و به سرعت خود و شوهرش را از اين فعاليت عمومى بيرون مى كشد و به شوهرش ياد مى دهد كه حس وفادارى شديد خود را به خانه محدود كند.زن بى اينكه نياز به تفكر داشته باشد مى داند كه تنها اصلاحات سالم از خانه برمى خيزد. زن آنجا كه مرد خيالى سرگردان را به مرد فداكار و پاى بست به خانه و كودكان خودتبديل مى سازد،عامل حفظ و بقاى نوع است. طبيعت به قوانين و دولتها اعتنا ندارد; عشق او به خانه و كودك است،اگر در حفظ اينها موفق شود به دولتها بى قيد وبى علاقه است و به كسانى كه سرگرم تغيير اين قوانين اساسى هستند مى خندد.اگرامروز طبيعت در حفظ خانواده و كودك،ناتوان به نظر مى رسد براى آن است كه زن مدتى است كه طبيعت را از ياد برده است.ولى شكست طبيعت هميشگى نيست،هروقت كه بخواهد مى تواند به صدها مصالحى كه در ذخيره دارد برگردد.هستند اقوام و نژادهاى ديگرى كه در وسعت و عده از ما بيشترند و طبيعت،دوام قطعى و نامشخص خود را مى تواند از ميان آنها تامين كند.» اين بود بيان كوتاهى از تفاوتهاى زن و مرد و نظريات دانشمندان در اين زمينه.درنظر داشتم تحت عنوان «راز تفاوتها»در اطراف اينكه عوامل تاريخى و اجتماعى چه اندازه مى توانسته است در اين تفاوتها مؤثر باشد بحثى بكنم.براى پرهيز از دراز شدن دامنه مطلب،از بحث مستقل در آن صرف نظر مى كنم;در ضمن مباحث آينده كاملامطلب روشن خواهد شد.پى نوشت:
1- روم/ 21.