شبى چشم كيوان ز فكرت نخفت - مثنویات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنویات - نسخه متنی

محمد تقی ملک الشعرا بهار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شبى چشم كيوان ز فكرت نخفت





  • نجسته هنوز از جهان كام خويش
    نكرده دهانى خوش از زندگى
    نگشته دلش بر غم عشق چير
    چو بلبل نوايش همه دردناك
    هنوزش نپيوسته پر تا ميان
    به شب خفته بر شاخه ى آرزو
    كه از شست كيوان يكى تير جست
    ز معدن جدا گشت سربى سياه
    ز صنع بشر نرم چون موم شد
    به مدبر فرو رفت و گردن كشيد
    چو افعى به غارى درون جا گرفت
    نگه كرد هر سو به خرد و كلان
    به سردار و سالار و مير و وزير
    دريغ آمدش حمله آوردنا
    نچربيد زورش به زورآوران
    ز ظالم بگرديد و پيمان گرفت
    سيه بود و كام از سياهى نيافت
    به قصد سپيدان بيفراشت قد
    ز ديوار عشقى در اين بوم و بر بر او تاختن برد يك بامداد
    بر او تاختن برد يك بامداد



  • نديده به واقع سرانجام خويش
    نگرديده جمع از پراكندگى
    نخنديده بر چهر معشوق سير
    گريبان بختش چو گل چاك چاك
    نبسته به شاخى هنوز آشيان
    سحرگاه با عشق در گفتگو
    جگرگاه مرغ سخنگوى خست
    گدازان چو آه دل بي گناه
    سپس سخت چون بيخ زقوم شد
    يكى دوزخى زير دامن كشيد
    به دل كينه ى مرد دانا گرفت
    به تيره دلان و به روشندلان
    به اعيان و اشراف و خرد و كبير
    به قلب سيه شان گذر كردنا
    بجنبيد مهرش به استمگران
    سوى كاخ مظلوم جولان گرفت
    به سوى سپيدان رخ از رشك تافت
    سيه رو برد بر سپيدان حسد
    نديد ايچ ديوار كوتاهتر گل عمر او چيد و بر باد داد
    گل عمر او چيد و بر باد داد


/ 12