برو كار مي كن، مگو چيست كار
برو كار مي كن، مگو چيست كار نگر تا كه دهقان دانا چه گفت كه ميرا خود را بداريد دوست من آن را ندانستم اندر كجاست چو شد مهر مه، كشتگه بركنيد نمانيد ناكنده جايى ز باغ پدر مرد و پوران به اميد گنج به گاوآهن و بيل كندند زود قضا را در آن سال از آن خوب شخم نشد گنج پيدا ولى رنجشان
نشد گنج پيدا ولى رنجشان
كه سرمايه ى جاودانى است كار به فرزندگان چون همى خواست خفت كه گنجى ز پيشينيان اندر اوست پژوهيدن و يافتن با شماست همه جاى آن زير و بالاكنيد بگيريد از آن گنج هر جا سراغ به كاويدن دشت بردند رنج هم اينجا، هم آنجا و هرجا كه بود ز هر تخم برخاست هفتاد تخم چنان چون پدر گفت، شد گنجشان
چنان چون پدر گفت، شد گنجشان