بايد كه پادشاه در هستـى وجـود خـود فكرت كند و داند كه آدمى از قطرهء آب گنديده مـوجـود شـده است و حقيقت هستـى خـود را بشناسـد و بـداند كه جمله مـوجودات فانـى است. و باز از وجـود به عدم خـواهد شد و حال انعام هايى كه حقتعالـى بـدو داده است از سمع و بصر و نطق و قـواى ظاهر و باطـن بر خـود نگـاه كنـد و حقيقت دانـد كه آدمـى را به بـازى نيـافـريـده انـــــــد و له تعالـى:افحسبتـم انما خلقناكم عبثا و انكـم الينا لاتـرجعون و جاى ديگـر فرموده:و ما خلقت الجـن والانـس الا ليعبدون. و چـون به فضل حق تعالى يكى بر ديگران پادشاه گشت و خلعت خلافت پـوشيد و خلايق كه وديعه خالق اند در عهد او آمد بر وفق كلكم راع و كلكـم عن رعيته مسئولون هر آينه بازخواست حال رعيت در قيامت از وى خواهد بود. مى بايد كه قدم در ايـن مهم به تامل نهد و روزى چند كه فلك به مراد او مـى گردد سر رشته خـود به دست شيطان نـدهد و متابعت هوا نكند كه شيطان دشمـن آدم است و هـوا بـد فرما و در هر كار كه به خـوش آمد و هواى نفـس پيوسته شد معلوم كند كه محرك و محرض جز شيطان نبود. و آن على الاطلاق تدبير صايب و راى روشـن چشم نتوان داشت و در آن كوشد كه دولت را از دين حصنى سازد و نعمت را از شكر خورى پردازد. هر دولت كه در حصيـن بود مغلـوب نگردد و هر نعمت كه در حـرز آمـد به تاراج نرود. و حصـن دولت مطيع بـودن به فـرمـان هـاى خـواست عز وعلا. و متـابعت نمـودن نسبت به رسـول((عليه السلام و(اقتـدا كـردن به روش خلفـاى راشـديـن)رضـوان الله عليهم اجمعيـن)) حرز نعمت كه شكر است از ملـوك آن باشد كه بندگان خداى تعالى در حريم مملكت او آسوده باشند و از باس او ايمـن و اگر پادشاهى هميشه روز به روزه باشد و شب به نماز و يك زمان زبان او از حمد حق خالـى نبـود چـون يك بنـده از او در رنج باشـد آن روزه و نماز و ذكـر جـواب عتـاب او نبـاشـد. و يقيـن داند كه به هيچـوجه از عدل خداى تعالى مظلوم محروم نخواهد بـود و اصل و عمده كه قـوام عالـم و نظام حال بنى آدم و ثبات ملك بدان منـوط است در پادشاهى عدل است كه سلطان عادل خير مـن مطر و ابل يعنى از عدل ملوك خصب و رفاهيت بيـش از آن توقع توان كرد كه از تـواتر باران و سيـد(عليه السلام) فرمـود كه عدل يك ساعتهء سلطان بـر عبادت هفتاد ساله تـرجيح دارد. و دعاى سلطان البته رد نشود. و عدل خاص است و عام. عدل خاص آن است كه ابتـدا از نفـس خـود كنـد:ان الله يامر بالعدل والاحسان. چـون از منكرات اجتناب نمـوده شد هر آينه عدلى باشد كه بر نفـس كرده شـود. و مهم تر ركنى پادشاه را احترازست از كثرت اختلاط با عورات كه زنان مصايد شيطان اند. و هر كه صيد شيطان شـد مامـور امر او بايد بود. و چون كار فرماى شيطان بـود پوشيده نماند كه چه فسادها تولد كند كار دين و دنيا از آن باطل شـود. و يقيـن واثق است كه اعمال بنـدگان از خير و شر از صغير و كبير بر او مى نـويسند و البته فردا مطالعه آن مـى بايد كرد و چـون حاصل الامر افعال مذمومه و كردار ناپسنديده باشد تاسف و ندامت و زارى در آن زمان مفيد نيايـد. و هـر آينه مكافات و مجازات را چشـم بايـد داشت. و به حقيقت دانست كه صفات بـارىتعالـى از ظلـم و جـور منزه است كه لايقادر صغيـره و لاكبيـره الا احصيها ايـن معنـا دارد. و معلوم است كه از اختلاط زنان ركت و نقادت عقل و كـوتاهى عمر تـولد كند و ايـن هر سه عيبى بـس بزرگ است چه بركت امور مملكت مستقيـم نماند و بنقادت عقل فرمايى بر جاده نتـوان داد. و به كوتاهى عمر در دنيا برخـوردارى صورت نبندد و آخرت را ذخيره نتوان ساخت. اما عدل عام آن است كه در تحصيل امـوال از نـوعى كـوشيده آيد كه رخصت شرع است و صـرف آن در وجهى كه ايزد فـرمـوده است و رسـول(عليه السلام)و خلفــاى راشدين رضوان الله عليهم اجمعيـن) كرده اند كه پادشاهان خازن بيت المال اند و پادشاه را از بيت المال به قـدر كفاف كه به اسراف انجامـد بيـش مباح نيست. ديگـر كـوتـاه كـردن دست ظلمه و فسقه و مشهور است از اذيـال اربـاب ضعف و برخود فرض دانستـن نصرت ظلم و احتراز از دعا بدانديشان كه سيد(عليه السلام) مـى فرمايـد كه دعاى مظلـوم و بيـوه و يتيـم رد نشـود اگر چه كافـر باشـد. ديگر پـرهيز كردن است از اشاعت ظلـم كه ايزد تعالـى سنگـى آفريـده است در آسمان برابر ظالم چون فرمان رسد بر ظالم آيد وماهى مـن الظالمين بعيد ايـن معنا دارد. و رسـول(عليه السلام) مـى فـرمايـد كه: اول كسـى كه در دوزخ مكان گيرد پادشاه ظالم بـود و اگر ظالـم مهلت مـى يابد بـدان مغرور نبايد شد كه مهلت ظالم را بـدان است تا مگر تـوبه كنـد و از ظلـم اجتناب نمايـد و اگر اصرار او زيادت شود و ندامتى نباشد هر آينه به بلايى ماخـوذ گردد كه از آن خلاص طمع نتـوان داشت:و كذلك اخذ ربك اذا اخذالقـرى و هـــى ظالمه ان اخذه اليـم شـديـد. ايـن معنـا است و از ظالـم زوال مملكت و تخـريب ديار حـاصل آيـد:فتلك بيـوتهم خـاويه بمـا ظلمـوا تصـديق به ايـن باب است.