قومس - یحیی بن زید، آفتاب جوزجان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یحیی بن زید، آفتاب جوزجان - نسخه متنی

سید حسن احمدی نژاد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قومس

قافله مهاجران «قبله» آرام، آرام به سمنان، دروازه ورودي خراسان، رسيد و در خانه شيعه مخلص آن سامان زياد بن ابي زياد قشيري فرود آمد.(6)

آوازه ورود پرستوهاي مهاجر، خراسان را جاني تازه بخشيد. جاسوسان حكومت خراسان سايه به سايه در تعقيب يحيي و انقلابيون همراهش بودند، ولي هرگز بر آنان دست نمي يافتند؛ زيرا مردم مسلمان منطقه نوادگان علي را از چشم خود بيشتر دوست داشتند. و از آنها حمايت مي كردند.

سرخس

زمان شتابان سپري مي شد و خراسان همچنان به حضور «مهتاب خاوران» افتخار مي كرد. آتش علاقه به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله در جاي جاي خراسان بزرگ بر افروخته شده بود. و شيعه در خراسان، بيش از ديگر سرزمين ها نيرومند و با اقتدار جلوه مي كرد.

يحيي بن زيد همراه يارانش در سرخس به خانه عمرو تميمي و حكم بن زيد، كه از مواليان اهل بيت بودند، وارد شد. از دوستداران خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله دسته دسته محضر مهاجر قبله مي رسيدند و از وي استمداد و ياري مي طلبيدند. جمعي نيز به محضر وي شتافتند؛ ولي حضرت يحيي بن زيد خواسته هاي اين فرقه متحجّر و متعصّب را نپذيرفت. و همكاري با آنها را رد كرد.(7)

امّ القراي خراسان

از سرخس تا «مرو»، مركز حكومت خراسان، 180 كيلومتر بود. كاروان مهاجران كوفه در كاروانسراي «حفصه»، در چند متري كاخ حاكم خراسان نصربن سيّار، اردو زد. خبر ورود يحيي وحشتي عجيب در دل دولت مروان اموي ايجاد كرد. نصر بي درنگ گروهي را مأمور دستگيري وي كرد. عصمت، كه فرمانده گروه بود، فرمان محاصره كاروانسرا را صادر كرد. خود كنار سكّوي دروازه كاروانسرا قرار گرفت و دستور داد تمام مسافران خسته را از برابر چشمانش عبور دهند. ناگاه يحيي بن زيد، امير كاروان، با كلاه نمدي و لباس پشمين در برابر ديدگان حيرت زده عصمت طلوع كرد. عصمت، كه مجذوب سيماي نوراني جوان چهارده ساله علوي شده بود، با دست بر پشت او زد و گفت: هرچه زودتر از اين شهر خارج شو كه جاي دوستان نيست...!(8)

قبة الاسلام

كاروان خسته و سوخته دل مدينه پس از ساعتها راه پيمايي، خود را از هُرم ريگزارهاي تشنه مرو نجات داد و به شهر «بلخ» رسيد. برج و باروي شهر از چند فرسخي پيدا بود. نگهبانان، در هفت برج، به انتظار ورود كاروانهاي تجارتي و سياحتي نشسته بودند. بلخ شهرت جهاني داشت و بزرگان آن همه شيعه و از سادات حسيني شمرده مي شدند. پرستوهاي مهاجر در خانه يكي از شيعيان شهر به نام «جريش بن عبدالرحمن شيباني» مسكن گرفتند.(9)

بلخ، ميزبان مهتاب

شهر بلخ ميزبان مهتاب و محور ارتباطي مجاهد مردان علوي درآمده بود. دوستان اهل بيت عليهم السلام از گوشه و كنار خراسان به بلخ مي آمدند تا با يحيي ديدار كنند. او هنوز خاطره قيام پدرش زيد را فراموش نكرده بود و نيك مي دانست كه داعيان بني عباس چگونه با نيرنگ در پي قدرت مي دوند. او مي خواست مردم را بيدار سازد تا فريب شعارهاي دروغين جاه طلبان و دنياپرستان را نخورند و عمروعاص ها و ابوموسي ها پرچمداران مسلمين نگردند.

بدين ترتيب، بلخ مركز فرماندهي و ترويج نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام شد. هنوز زمينه قيام عمومي شيعيان فراهم نشده بود كه حكم دستگيري وي به نصربن سيّار، حاكم بزرگ خراسان، ابلاغ شد. اين حكم به وسيله والي كوفه يوسف بن عمر صادر و به تمام ولايات خراسان ابلاغ گرديده بود. به زودي پيكي محرمانه نزد والي بلخ عقيل بن مَعقَل شتافت تا به هر طريق ممكن يحيي بن زيد را دستگير كند.(10)

شانه هاي زخمي

عقيل بن معقل، حاكم مزدور بلخ كه حيات ننگين خود را در نابودي جوانمردان علوي و شيعيان مي ديد، فرمان داد همه ساكنان كوچك و بزرگ شهر در مسجد جامع گرد آيند. اهالي ستمديده بلخ در مسجد شهر گرد آمدند. حاكم تك تك اهالي را در برابر چشمان حيرت زده خانواده شان شلاّق زد. مزدوران او با كمال وقاهت و بي شرمي ششصد تازيانه بر بازوان جريش بن عبدالرحمن شيباني، ميزبان يحيي، زدند. وي، در حالي كه شكنجه را تحمل مي كرد، گفت: «به خدا سوگند، حتي اگر يحيي بن زيد زير گامهايم باشد به شما نخواهم گفت!»

فرزند نوجوان او «قريش»، كه هنوز لذّت ايمان و مبارزه در راه خدا را نچشيده بود، با مشاهده وضع اسفناك پدر صفوف فشرده جمعيّت شكنجه ديده بلخ را گسست و پايگاه يحيي را نشان داد. بدين ترتيب، طرح قيام شكست خورد و يحيي دستگير شد. او و همراهان دليرش را به زنجير كشيدند و به مرو اعزام كردند. يحيي مدتها در سياهچالهاي مرو به سر برد تا اين كه وليد بن يزيد بر اريكه قدرت تكيه زد و فرمان آزادي وي را صادر كرد.

حاكم خراسان، يك رأس اسب، يك جفت نعلين و مقداري توشه در اختيار يحيي نهاد و كساني را گماشت تا وي را شهر به شهر تا عراق همراهي كنند. كاروان آزادگان وارد سرخس گرديد. حاكم شهر بيش از يك ساعت به آنان اجازه توقف نداد. ناگزير راه نيشابور پيش گرفتند.

سرانجام قافله مجاهدان، كه شمارشان به هفتاد نفر مي رسيد، وارد نيشابور شد. فرماندار شهر عمر بن زراره سراسيمه محل فرود كاروان را محاصره كرد و اعلام جنگ داد.(11)

/ 4