بیشترلیست موضوعات دوست و دوستى بهترين سرمايه زيان بار بودن دوست ناشايست نشانه هاى دوست خوب 1. برخوردارى از عقل و خرد 2. سلامت روح و روان دوستى اى كه بريده شد توضیحاتافزودن یادداشت جدید
(اولى الناس بالتهمة مَن جالس اهل التهمة;29 شايسته ترين مردم براى بدنامى كسى است كه با بدنامان هم نشين و دوست است.)اميرمؤمنان على(ع) مى فرمايد:* (مَن صحِبَ الاشرار, لَمْ يَسلَم;30 كسى كه با تبه كاران همراه است, سالم نمى ماند.)* (مَن قرب مِن الدنية اتّهم;31 هركس به پستى نزديك شود, مورد سوءظن قرار مى گيرد.)* (مصاحب الاشرار كراكب البحران سلم مِن الغرق لم يسلم مِن الفرق;32 كسى كه با تباه كاران همراه است, مانند سوار كشتى در دريا است; اگر از غرق شدن سالم بماند, از تنهايى و جدا ماندن از مردم در امان نخواهد ماند.)از ديدگاه اميرمؤمنان(ع) رمز و راز تنها ماندنِ اين گونه افراد به جز مصاحبت و همراهى با فاسدان و تبه كاران و مورد اتهام و سوءظن قرار گرفتن آنان چيز ديگرى نيست; بنابراين سلامت روح و روان از برجسته ترين صفات و نشانه هاى دوست خوب به شمار مى رود و كمالات و تجربيات و اخلاق پسنديده از راه هم نشينى و مصاحبت با چنين افرادى حاصل مى شود; همان طور كه تباهى و ويرانى روح و روان و فساد اخلاق و يا بدنامى و تخريب شخصيت از ثمرات همراهى با دوستان نااهل شمرده مى شود. و همين نكته است كه ما را به رعايت احتياط كامل در گزينش دوست و پرهيز از كسانى كه به گناه و ناپاكى آلوده اند و به خيانت و زشتى خو گرفته اند, فرامى خواند.افراد ناپاك, نه قابل اعتمادند و نه شايسته رفاقت و دوستى; پس بايد از برقرارى پيوند دوستى با آنان اجتناب كرد.حسن ختام اين بحث را با داستانى از امام صادق(ع) به نقل از استاد شهيد مرتضى مطهرى(ره) به پايان مى بريم:
دوستى اى كه بريده شد
(شايد كسى گمان نمى بُرد كه آن دوستى بريده شود و آن دو رفيق كه هميشه ملازم يك ديگر بودند, روزى از هم جدا شوند. مردم يكى از آن ها را بيش از آن اندازه كه به نام اصلى خودش بشناسند, به نام دوست و رفيقش مى شناختند. معمولاً وقتى كه مى خواستند از او ياد كنند, توجه به نام اصلى اش نداشتند و مى گفتند: رفيق.آرى, او به نام سرفيق امام صادقز معروف شده بوده ولى در آن روز كه مثل هميشه با يك ديگر بودند, با هم داخل بازار كفش دوزها شدند. آيا كسى گمان مى كرد پيش از آن كه آن ها از بازار بيرون بيايند, رشته دوستى شان براى هميشه بريده شود؟!در آن روز او مانند هميشه همراه امام بود, و با هم داخل بازار كفش دوزها شدند. غلام سياه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حركت مى كرد. در وسط بازار, ناگهان به پشت سر نگاه كرد, غلام را نديد; بعد از چند قدم ديگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند باز هم غلام را نديد; سومين بار به پشت سر نگاه كرد هنوز هم از غلام كه سرگرم تماشاى اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود, خبرى نبود; براى مرتبه چهارم كه سر خود را به عقب برگرداند, غلام را ديد. با خشم به وى گفت: مادر فلان! كجا بودى؟ تا اين جمله از دهانش خارج شد, امام صادق(ع) به علامت تعجب, دست خود را بلند كرد و محكم به پيشانى خويش زد و فرمود: سبحان الله! به مادرش دشنام مى دهى! به مادرش نسبت كار ناروا مى دهى! من خيال مى كردم تو مردى باتقوا و پرهيزكارى; معلوم شد در تو ورع و تقوايى وجود ندارد.[آن مرد گفت:] يابن رسول الله! [اصليت] اين غلام (سِنْدى) است و مادرش هم از اهل (سِند) است, خودت مى دانى كه آن ها مسلمان نيستند. مادر اين غلام, يك زن مسلمان نبوده كه من به او تهمت ناروا زده باشم.[امام صادق(ع) فرمود:] مادرش كافر بوده كه بوده. هر قومى سنّتى و قانونى در امر ازدواج دارند. وقتى طبق همان سنت و قانون رفتار كنند, عملشان زنا نيست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمى شوند. امام بعد از اين بيان به او فرمود: ديگر از من دور شو, بعد از آن ديگر كسى نديد كه امام صادق(ع) با او راه برود تا مرگ بين آن ها جدايى كامل انداخت.)33