بیشترلیست موضوعات سيره اميرالمؤمنين(ع) در برخورد با مخالفان جنگ طلب رحمت پايه و اساس هدايت الهى برخورد رهبران الهى با مخالفان خود شيوه امام عليه السلام در گرفتن بيعت برخورد با ناكثين عدم دستگيرى مخالفان قبل از اظهار مخالفت حركت ناكثين به سوى بصره جنايات ناكثين در بصره قبل از جنگ جمل حركت امير مؤمنان(ع) از مدينه تلاشهاى امير مؤمنان براى برقرارى صلح برخورد حضرت با ناكثين پس از جنگ عايشه پس از جنگ جمل امام(ع) در برخورد با معاويه امام(ع) در برخورد با خوارج نمونه اى از كارهاى خوارج سعى در بر هم زدن نماز جماعت اغتشاش در سخنرانى امام(ع) ناسزاگويى به امام(ع) اقدامات حضرت على عليه السلام براى هدايت خوارج توضیحاتافزودن یادداشت جدید
در مأموريت ديگرى ابن عباس را فقط نزد زبير فرستاد تا شايد او را كه نرمش بيشترى داشت به خود جذب كند.بار ديگر امام(ع) عبدالله بن عباس، و زيد بن صوحان ـ كه پيامبر اكرم(ص) بر بهشتى بودن او شهادت داده بود ـ نزد عايشه فرستاد تا بلكه شخصيت آنان، عايشه را از موضع گيريش پشيمان كند؛ ولى عايشه در پاسخ استدلال و نصيحت و خيرخواهى آنان گفت: «من ديگر سخنان على را پاسخ نمى گويم، زيرا من در بحث به پاى او نمى رسم.»[20] وقتى سپاه ناكثين و سپاه حضرت على(ع) در مقابل هم قرار گرفتند، سه روز گذشت و هيچ جنگى رخ نداد. در اين مدت امير مؤمنان(ع) فرستادگانى فرستاد و آنها را از جنگ و خونريزى برحذر داشت.[21] در اين زمان حضرت قرآنى به دست ابن عباس داد و به او فرمود بيعت مرا به آنها متذكر شو و از آنان بخواه قرآن را به حكميت بپذيرند ولى آنها سرمست از قدرت و نيروى خود پاسخ دادند: «ما پاسخى جز شمشير نداريم». ابن عباس پاسخ سران ناكثين را به حضرت على(ع) رساند، عرض كرد: «آنها جز با شمشير با تو برخورد نخواهند كرد، قبل از اينكه به تو حمله كنند به آنان حمله كن». در همين حال باران تير از سوى سپاه ناكثين به طرف ياران حضرت باريدن گرفت. ابن عباس گفت: «مشاهده نمى كنى كه آنها چگونه رفتار مى كنند؟ دستور ده تا دفاع كنيم».پيشواى مؤمنان(ع) پاسخ داد: «نه، تا اينكه بار ديگر عذر و حجت را بر آنها تمام كنيم».[22] حضرت على(ع) در اين نبرد از تمام وسايلى كه ممكن بود ناكثين را از خواب غفلت بيدار كند و از بروز جنگ جلوگيرى كند يا لااقل موجب تنبه گروهى از آنان گردد، استفاده كرد. از آن جمله شخصيتهايى را كه پيامبر(ص) عمل و گفتار آنان را ملاك تشخيص حق از باطل قرار داده بود، براى ارشاد ناكثين فرستاد. يكى از آن شخصيتها «عمار ياسر» بزرگ صحابى پيامبر اكرم(ص) بود. آن حضرت در باره عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر و تجاوزگر مى كشند».عمار قبل از شروع جنگ جمل بين دو لشكر حاضر شد، به نصيحت و موعظه ناكثين پرداخت ولى پند و اندرز عمار نيز نتوانست در آنان تأثير كند و باران تير از هر سوى بر او باريدن گرفت، اسب عمار در اثر تيراندازى دشمن از جاى حركت كرد و او به سپاه حضرت على(ع) ملحق شد. عمار به حضرت عرض كرد: «راهى جز جنگ برايت باقى نمانده است».[23] در مقابل تلاش صلح دوستانه حضرت على(ع) سران ناكثين از هيچ تلاش و كوششى در جنگ افروزى و تحريك سپاه خود به جنگ فروگذار نمى كردند. آنان با شعارهاى فريبنده و تحريك احساسات مردم، آنان را به جنگ عليه مسلمانان و برادركشى تشويق و ترغيب مى كردند.حضرت على(ع) در اقدام ديگرى شخصاً بر مركب پيامبر اكرم(ص) سوار شد، بدون اسلحه ميان دو سپاه آمد و زبير را صدا زد، زبير غرق در سلاح نزد حضرت آمد. آنها در وسط ميدان همديگر را در آغوش گرفتند. امير مؤمنان به زبير فرمود:«آيا به ياد دارى روزى با رسول خدا(ص) از كنار من مى گذشتيد، پيامبر اكرم(ص) نگاهى به من كرد و لبخندى بر لبان مباركش نقش بست. من نيز در صورت آن حضرت لبخند زدم، تو به پيامبر(ص) گفتى: «اى رسول خدا! فرزند ابوطالب دست از خودنمايى برنمى دارد.» پيامبر اكرم(ص) فرمود: «زبير! ساكت باش! او از خودنمايى به دور است ولى تو با او جنگ خواهى كرد و در اين پيكار تو ظالم هستى!»[24] يكى ديگر از اقداماتى كه حضرت على(ع) براى جذب ناكثين انجام داد، سخنرانيهايى است كه خود آن حضرت و ديگر اصحاب بزرگوار پيامبر اكرم(ص) ايراد كردند و در آن به شبهاتى كه سران ناكثين در بين مردم القاء مى كردند پاسخ مى گفتند و به استناد ادله محكم و مستدل حقانيت آن حضرت و باطل بودن اصحاب جمل را اثبات مى كردند، از آن جمله سخنرانى حضرت على(ع)، خطبه امام حسن مجتبى و خطبه عمار ياسر است.آنگاه حضرت على(ع) فرمود:«كيست كه اين قرآن را بگيرد، ناكثين را به آن دعوت كند و بداند كه در اين راه به شهادت خواهد رسيد و من بهشت را براى او ضمانت مى كنم.» در پاسخ به اين پيشنهاد جوانى به نام مسلم از قبيله عبدالقيس به پا خاست، گفت: «من قرآن را بر آنها عرضه مى كنم و در اين راه براى رضاى خدا جانم را فدا مى كنم.» حضرت على(ع) بر جوانيش ترحم كرد، از او روى گرداند و بار ديگر پيشنهاد خود را تكرار كرد. اين بار نيز همان جوان به پا خاست. امير مؤمنان اين بار نيز از وى روى برتافت. آنگاه براى بار سوم پيشنهاد خود را تكرار فرمود. باز غير از آن جوان كسى داوطلب نشد. حضرت قرآن را به او داد، فرمود: «كتاب خدا را بر ايشان عرضه و آنها را به آن دعوت كن.» آن جوان قرآن به دست در مقابل سپاه ناكثين ايستاد، گفت: «اين كتاب خداست، امير مؤمنان شما را به آن دعوت مى كند». سپاه جمل در پاسخ دعوت به قرآن دست راستش را قطع كردند. آن جوان قرآن را با دست چپش گرفت. آن دستش نيز قطع شد. در حالى كه خون از سراسر بدنش جارى بود، قرآن را به دندان گرفت. در اينجا عايشه دستور تيرباران كردن او را صادر كرد.[25] پس از آنكه اميد حضرت از برقرارى صلح نااميد شد، به ياران خود چنين سفارش كرد:«تا آنها آغاز به نبرد نكرده اند، با آنان نجنگيد. زيرا ـ به حمد خدا ـ شما در كار خود بر حجت هستيد و خوددارى از جنگ قبل از شروع آنان، دليل ديگرى است براى شما و هنگام پيكار، مجروحان را نكشيد، پس از شكست آنان فراريان را تعقيب نكنيد، كشته ها را برهنه و اعضايشان را قطع نكنيد. وقت تسلط بر متاع و كالاهايشان، پرده ها را بالا نزنيد، وارد خانه ها نشويد، از اموالشان چيزى نگيريد. هيچ زنى را با آزار و اذيت خود به خشم نياوريد، هر چند متعرض آبرويتان شوند و به فرماندهان و رهبران و نيكانتان ناسزا گويند.»[26] حضرت على عليه السلام تا اين حد با گذشت و عطوفت برخورد كرد و از هر جهت راه هر گونه عذر و بهانه را بر آنان بست. امير مؤمنان عليه السلام در باره كسانى كه آن جنايات هولناك را در بصره نسبت به ياران او روا داشتند چنين سفارشهايى مى فرمايد. با اينكه هر كس مى داند آنها پس از شكست در جمل جبهه جديدى عليه آن حضرت خواهند گشود. بر اساس همين دستور حضرت على(ع) بسيارى از سران ناكثين مانند مروان، عبدالله بن زبير و ... كه در جنگ جمل مجروح شدند، توانستند جان سالم به در برند[27] و طلحه نيز به دست مروان كشته شد.[28] در همان حال كه امير مؤمنان(ع) ياران خود را موعظه مى كرد باران تير از سوى ناكثين به سوى آنها باريدن گرفت. اصحاب حضرت(ع) كه تاب تحمل اين همه كرامت و بزرگوارى و عطوفت و رحمت را از سوى آن حضرت نداشتند، فرياد برآوردند: «اى امير مؤمنان! تيرهاى دشمن ما را قتل عام كرد.» ولى حضرت عليه السلام همانند پدرى كه در مقابل فرزند گستاخش قرار گرفته و براى هدايت و جذب او از هيچ تلاش و كوششى فروگذار نيست، احساسات ياران خود را كنترل مى كرد. در اين حال جنازه مردى را كه در خيمه كوچكش بر اثر اصابت تير به شهادت رسيده بود، در مقابل حضرت بر زمين گذاشتند و به حضرت عرض كردند: «اين فلانى است». حضرت با دلى پرخون مانند كسى كه همه راهها به رويش بسته شده است و قدرت بر هيچ اقدامى ندارد، دست به سوى آسمان بلند كرد، عرضه داشت: «خدايا شاهد باش!» بيش از چند لحظه نگذشت كه جنازه شخص ديگرى در مقابل حضرت بر زمين نهاده شد. امير مؤمنان بار ديگر ياران خود را به صبر و بردبارى دعوت كرد و در پيشگاه خداوند عرضه داشت: «خدايا شاهد باش!» طولى نكشيد كه عبدالله بن بديل، صحابى بزرگوار پيامبر اكرم(ص) جنازه برادرش[29]، عبدالرحمن، را كه بر اثر تير به شهادت رسيده بود در مقابل حضرت به زمين گذاشت، عرض كرد: «اى پيشواى مؤمنان(ع)! اين برادر من است كه به شهادت رسيده است». حضرت على عليه السلام كه بين دو راهى بسيار عجيبى قرار گرفته بود، در اينجا از هدايت آنان كاملاً نااميد شد و حجت را بر آنان تمام شده دانست، لذا بر خلاف ميل قلبى خود بر اساس انجام وظيفه و دفاع از جان ياران خود آماده نبرد شد.[30] در گزارشى آمده است كه حضرت على(ع) در جنگ جمل، پس از نماز صبح پرچم را به دست فرزندش محمد بن حنفيه داد، آنگاه ياران خود را تا هنگام ظهر نگه داشت و در اين مدت ناكثين را سوگند مى داد و به صلح فرا مى خواند.[31]