1 - به خدا سوگند هنگامى كه ديده اى به خواب رود، چشمان من از ترس مزه خواب را نمى چشد.
2 - ستمگران مرا از خانه و كاشانه ام آواره كردند و گناهى نداشتم جز اينكه سخن از معاد و روز قيامت به زبان آوردم .
3 - من به خدا ايمان دارم ولى آنان ايمان نياوردند و همين نوشته اى كه من دارم در نزد آنها بدترين نوشته محسوب است .
4 - اين سخنى كه مى گويم ، گوينده آن ترسان است زيرا داراى قلبى است پريشان و بى خوابى بسيار.
5 - كسى كه كفشش پاره باشد از رنج پياده روى مى نالد چون كه پايش را سنگهاى خارا مجروح كرده است .
6 - ترس او را آواره كرده و مورد طعن و خوارى قرار گرفته ، آرى كسى كه تيزى شمشير را خوش ندارد چنين خواهد بود.
7 - براستى كه راحتى او در مرگ است ، و مردن به همه بندگان حتم و مسلم است .
يعقوب گويد: ديدم مهدى عباسى زير هر يك از اين اشعار مى نويسد .
(از جانب خدا و من در امانى و هر وقت كه مى خواهى آشكار شو.)
من به صورتش نگاه كردم ديدم ، اشك بر گونه اش جارى شده ، گفتم : اى اميرالمؤ منين به نظر شما گوينده اشعار كيست ؟! خليفه عباسى نگاه تندى به من كرد و گفت : آيا در برابر من خود را به نادانى مى زنى ؟
جز عيسى بن زيد كيست كه اين اشعار را بگويد.
(ابوالفرج اصفهانى ، دو شعر ديگر را در آخر اين ابيات آورده كه آن را رد مى كند.)