تاءمين دشمن
جعفر احمر (885) و صباح زعفرانى از كسانى بود كه در موقع پنهانى عيسى به كارها و خواسته هاى او رسيدگى مى كردند و خدمتگزار وى بودند و چون مهدى عباسى به وسيله يعقوب بن داود (اين مرد از ياران نزديك ابراهيم قهرمان باخمرى بود ولى بعدا در دستگاه خلافت تقرب جست و از درباريان نزديك شد و به مقام وزارت رسيد) جوائز و هدايايى براى عيسى بن زيد فرستاد در تمام شهرها جار زدند كه عيسى بداند كه در امان است و هر كجا هست ظاهر شود موقعى اين خبر به گوش عيسى رسيد. به جعفر احمر و صباح گفت : اين اموالى كه مى بينيد از جانب اين مرد (خليفه عباسى ) است . به خدا سوگند موقعى من به كوفه آمدم قصد قيام و خروج بر وى نداشتم . و خواب يك شب خليفه در حال ترس و اضطراب نزد من محبوب تر است از تمام اين اموال و همه دنيا.و عبداللّه زيدان از پدرش و او از سعيد بخلى نقل كرده گويد: عيسى بن زيد با حسن بن صالح (به طور ناشناس ) به حج رفتند، در مكه منادى از طرف مهدى عباسى فرياد مى زد كه حاضران به غائبان اطلاع دهند عيسى بن زيد چه ظاهر شود چه در مخفيگاه به سر برد در هر حال در امان است . عيسى با شنيدن اين خبر نگاهى به صورت حسن كرد و ديد او از اين خبر خوشحال است عيسى به او گفت : گويا از شنيدن اين خبر خيلى خوشحال شدى ؟!گفت : آرى ، عيسى گفت : به خدا قسم يك ساعت ترس آنان از من براى من از همه چيز بالاتر است .
اشعار در روى ديوار
عيسى وراق به سند خويش از يعقوب بن داود نقل كرده كه گفت : در سفرى كه با مهدى خليفه عباسى به خراسان مى رفتيم و در يكى از كاروانسراها وارد شديم ، در يكى از اطاقهاى آن رفتيم و ديديم سينه ديوار چند سطر شعر نوشته شده است مهدى پيش رفت من هم نزديك رفتم ديدم اين اشعار نوشته شده بود:
واللّه ما اطعم طعم الرقاد
شردنى هل اعتداء و ما
آمنت باللّه و لم يؤ منوا
اقول قولا قاله خالف
منخرق الخفين يشكو الوجى
شرده الخوف فازرى به
قد كان فى الموت له راحة
و الموت حتم فى رقاب العباد
خوفا اذا نامت عيون العباد
اذنبت ذنبا غير ذكر المعاد
فكان زادى عندهم شرزاد
مطرد قلبى كثير السهاد
تنكبه اطراف مرو حداد
كذاك من يكره حرالجلاد
و الموت حتم فى رقاب العباد
و الموت حتم فى رقاب العباد