بازداشت يحيى - شخصیت و قیام زید بن علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شخصیت و قیام زید بن علی (علیه السلام) - نسخه متنی

ابو فاضل رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يحيى مدتى در خانه اين مرد بود تا اينكه خبر هلاكت خليفه سفاك اموى و قائل پدرش هشام بن عبدالملك به وى رسيد، و شنيد كه ، وليد بن يزيد برادرزاده هشام به عنوان خليفه جانشين وى شده است . جاسوسان حكومت اموى حتى در بلاد دور دست اسلامى آن روز، عليه انقلابيون و مجاهدين فعاليت مى كردند و اطلاعات خود را به كوفه و يا احيانا مركز حكومت گزارش مى نمودند. مخصوصا ناپديد شدن يحيى و دست نيافتن عمال حكومت اموى بر او آنان را سخت متوحش ساخته بود.

يوسف بن عمر استاندار عراق كه يحيى را مى شناخت و روح سلحشورى و شهامت وى را خوب مى دانست از اين جريان سخت نگران بود.

چون يحيى از حوزه ماءموريت وى عراق فرار كرده بود وى مى خواست به هر نحوى شده يحيى را دستگير كند و يا او را بكشند.

جاسوسان وى در بلخ از ورود يحيى مطلع شدند و به كوفه گزارش دادند، و يوسف فهميد كه يحيى در بلخ در خانه حريش بسر مى برد يوسف به والى خراسان نصر بن يسار نوشت كه ماءمورى را به خانه حريش بفرستند تا او يحيى را دستگير كند.
استاندار خراسان مردى را نزد عقيل بن معقل ليثى فرماندار بلخ فرستاد و به او دستور داد كه حريش را دستگير كند و آن قدر او را شكنجه دهد تا يحيى را تحويل دهد.

عقيل ، حريش را خواست و قبل از هر چيز دستور داد او را ششصد تازيانه زدند و به او گفت :

به خدا قسم ، اگر يحيى را تحويل ندهى ترا خواهم كشت .

امّا حريش اين مرد نمونه و فداكار در جواب فرماندار گفت :

( واللّه لو كان تحت قدمى رفعتها عنه فاصنع ما انت بصانع ). ) به خدا سوگند اگر يحيى در زير پاهاى من باشد پاى خود را از روى او بر نخواهم داشت (يعنى به هيچ قيمتى يحيى را تحويل نمى دهم ) هر چه از دستت مى آيد بكن .

حريش فرزندى داشت به نام (قريش )، او موقعى ديد كه جان پدرش در خطر است به فرماندار گفت : پدرم را نكش من يحيى را تحويل تو مى دهم .

بازداشت يحيى

فرماندار بلخ گروهى از ماءموران مسلح خود را همراه قريش فرستاد و او آنان را به مخفيگاه يحيى كه دو خانه تو در تو بود راهنمايى كرد، آنان يحيى را به همراه يزيد بن عمرو از طايفه عبدالقيس كه يار و همراه يحيى بود و از كوفه با وى همسفر بود دستگير كردند. و به نزد عقيل فرماندار بلخ بردند. عقيل يحيى را نزد نصر بن يسار استاندار خراسان فرستاد و او يحيى را به زندان افكند و جريان را براى يوسف بن عمر استاندار كوفه نوشت مردى از بنى ليث درباره دستگيرى و شكنجه دادن يحيى ، چنين سرايد:




  • اليس بعين اللّه ما تصنعونه
    الم ترليشاما الذى حتمت به
    لقد كشفت للناس ليث عن استها
    كلاب عوت لاقدس اللّه امرها
    فجائت بصيد لايحل لاكل



  • عشية يحيى موثق فى السلاسل
    لها الويل فى سلطانها المتزايل
    اخيرا و صارت ضحكة فى القبائل
    فجائت بصيد لايحل لاكل
    فجائت بصيد لايحل لاكل



/ 344